رفتن به مطلب

Recommended Posts

hellboy

من در این جا می خوام بگم که تاریکی بدون ملکور معنی نداره(خودتون هم دیدید که ساورون نتونست کار زیادی بکنه پس من می خوام در داستانی که وعده داده بودم اونو برگردونم ولی این بار با کمک یک یرتر از خودش

فصل اول

خانه ی تام بامبادیل

گلد بری مدتی بود که منتظر تام بود . هنوز هم همان چهره ی شاد خود را حفظ کرده بود . امروز صبح در رودخانه آب تنی کرده بود بنا بر این از همیشه شاداب تر می نمود.

در خانه به صدا در آمد گلد بری با چهره ای خندان به سمت در رفت و در را باز کرد . پشت در پیر مردی ایستاده بود . به عصایی صیقل داده تکیه کرده بود . کلاهی گذاشته بود که لبه ی آن بسیار پهن بود به طوری که به زحمت می شد چهره ی وی را دید . قد کوتاه بود و بسیار تکیده می نمود .

گلد بری ابتدا تعجب کرد ولی بعد دوباره لبخند گفت:بفرمایید این جا منزل تام است کاری می توانم برای شما انجام دهم؟بفرمایید؟

پیر مرد سرش را بالا آورد . تعجب گلد بری در چهره اش نمایان شد گفت:می توانم سوالی از شما بپرسم ؟

پیر مرد وارد خانه شد و با لحنی خشک گفت: بپرس ولی اول بگو که تام کجاست؟

گلد بری با اخم گفت:نمی دانم.ولی آیا شما با تام نسبتی دارید؟

پیر مرد ریشخندی به او نشان داد.لحظه ای بعد گلد بری دستی سرد را در زیر گلوی خود حس کرد و احساس دیگری به او می گفت که پاهایش از زمین فاصله می گیرند.

پیر مرد با لحنی خشک تر گفت : من میدونم که تو می دونی اون کجاست؟

صدای قدم های سراسیمه ای از بیرون می آمد و لحظه ای بعد تام با چهره ای که ترکیبی از خشم و تعجب بود در چار چوب در ایستاده بود

سریع گفت:خیلی عوض شدی سام اونو رها کن وگر نه ...

سام گفت: مثل تو تام.بیا این هم بانوی زیبا ی جناب عالی

سام گلد بری رو رها کرد و گفت : دیگه نوبت منه تام من می خوام اونو برگردونم نظرت چیه؟

تام گفت : من هیچ موقع با کار های تو موافق نبودم و نخواهم بود برای من هیچ اهمیتی نداره که چیکار می کنی حالا برو بیرون .

تام رویش را برگرداندو گفت:ولی ...

دوباره برگشت و دید که سام اون جا نیست و فریاد زد : ولی یادت باشه که ما برای این آفریده نشدیم میشنوی سام؟

پایان فصل اول

چطور بود؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آشیل

بد نبود ولی به نظر جو هیجانات گرفته بود تو جنگل تام بامبادیل و این حرف ها چندان با عقل جور در نمیاد چرا همه فن فیکشن نویس ها گیر دادن به تام ارو میدونه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

حتما به خاطر اینه که گیر خورش خوبه این شخصیت تام. چون معلوم نیست چی کاره است میشه هر چیزی به بیخ اون ریش دوست داشتنیش بست. داستان شما هم جالب بود هلبوی جان. هرچند که با منطق آردا جور نیست. یعنی یه جورایی امکان همچین اتفاقی توی آردا نیست. درسته که تام و (فکر میکنم برادرش) سام خیلی قدیمی و قدرتمند هستند ولی به هر حال ملکور در بند والار اسیره و والار قدرتهای برتر این دنیا هستند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

در مورد این داستان چند مورد رو باید متذکر بشم

1) این که میشه به تام هر چیزی رو نسبت داد

2) این که من خیلی کم این داستان رو پردازش کردم علتش اینه که من از کافی نت به اینترنت وصل می شم به خاطر این سریع و کوتاه نوشتم

به بزرگواریه خودتون ببخشید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خواهش میکنم هلبوی عزیز، بزرگواری از خودته. به هرحال فکر میکنم داستان جالب پیش بره. دنیای فانتزی دنیای آزادیه. دنیایی که انسان میتونه همه رویاهاش رو به حقیقت بدل کنه. خیلی ظلمه که آدم بخواد توی دنیای فانتزی هم دست و پای خودش رو با یه سری قواعد و سلسله مراتب ببنده. ایرادی نداره دوست عزیز. داستانت رو ادامه بده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من تا جایی که بتونم این داستان رو پردازش می کنم تا حد اقل خودم خوشم بیاد ولی مدرسه نمذاره آدم سرشو بخارونه ولی توی تعطیلات روش کار می کنم از راهنمایی ها و انتقاداتتون هم ممنونم

اگه حرفی در مورد داستانم دارید می تونید بی هیچ قید و بندی بگید من واقعا خوشحال میشم داستان باب میل شما ها در بیاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

آفرین خیلی خوب بود ولی به نظر من توی داستان تا یه جنگ در ست حسابی نباشه حال نمی ده ببینم میتونی از تام یه جنگ جو بسازی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

جنگ جو نه ولی می تونم به خاطرش یک جنگ راه بندازم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من فقط باید بدونم که آیا شما ها موافق هستین که من ملکور رو این جوری برگردونم؟

کسایی که این پست رو می خونن خواهش می کنم نظر بدن چون من می خوام ادامه بدم(این داستان رو)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

من فکر نمی کنم احتیاجی به نظر ما باشه(هر چند موافقم)

به هر حال حتی اکه مشکلی هم با داستانت بود تاحالا رهبانها بهت می گفتن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aragorn

والا این يه فن فيکشنه و نويسنده ی اون بايد هرجور دوست داره اونو ادامه بده و فقط میتونيم اونو نقد کنيم و نويسنده بايد جوابگويه ما باشه. حالا به نظر من تو همين يه تيکه بنظر مياد داستان بيشتر رولينگی باشه تا تالکينی. يعنی بيشتر جو هری پاتری تو داستان حکم فرماست :) البته هرکسی نظر خودشو داره و این قابل احترامه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

فکر ميکنم بازگشت قدرت تاريکي عظيمي مثل ملکور بايد جالب باشه. خصوصا که توسط يه ذهن خلاق پرورونده بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من این حرف aragornرو که میگه جو رولینگی منو گرفته کاملا قبول دارم من به تو آفرین مبگم چون خوب میتونی تشخیص بدی که چه جوری نوشتم ولی در مراحل بعدی سعی میکنم این نکته رو در نظر بگیرم

از این نقد کاملا خوشم اومد

1)اگه نقد دیگه ای دارید بگید

2)اگه ایده ای در ذهن دارید بیان کنید تا من بتونم ازش استفاده کنم ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

من هم از نیک نیمت خوشم اومده همینطورم از آواتارت

البته دانته که بچه ی با حالی بود البته جز تو بعضی جاها.

فعلا که کار تو خیلی خوب بوده و فکر نکنم نیازی به ما داشته باشی.

اما نکته ای که به نظر م خیلی قشنگه باشه (البته این سلیقه ی منه رئیس تویی) در مورد یه خون آشامه البته جز موارداندکی هیچی از اونا تو آثار تاکین نیتسند اما به نظر من وجود یه خون آشام که خون ملتو می مکه هر چند بی ربط ولی باحاله.

بعد هم تا می تونی خشنش کن یه حمام خون را بنداز

آخر آخرش با لاش می نیسی که مخصوص مردای 18 به بالا عوض اش خودتو نمی بندی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

ای ول بابا خیلی باحال بود (مثل این که ما با هم نقاط مشترک زیادی داریم) شاید یک چیزی شبیه این انجام دادم ولی اینی که تو گفتی خیلی ناجور بود

در مورد دانته من فقط بازی های devill may cryرو بازی کردم و هیچ کدوم از کمیک ها و داستان ها شو نخوندم اگه جایی سراغ داری بگو

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aragorn

دوستان عزيز لطف کنين هدف تاپيک رو عوض نکنين و چتروم نشه اینجا :)بهتره در مورد داستان بحث شه يا اونو ادامه بدين!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

قربونت خودت باحالی اما ناجوریش تو چی تازه من به خاطر جو اینجا نصفه شم نگفتم کلا قصه به نظرم باید توش خشئنت باشه وگرنه فقط بدرد دختر ها می خوره راستی هر چند که یک خورده تکراری می زه اما عوضش حال می ده این قهر مانت تریپ آرتاسی چیزی پست بشه.(سقوط اخلاقی کنه)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من ادامه ی داستان رو در ذهن دارم و می خوام که بنویسمش ولی الان فرصت ندارم به زودی زود این کارو می کنم فقط اینو می گم که ادامه ی داستان در فنگررن صورت می گیره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

انتخاب مکانت قابل تحسینه هر چند که نمی دونم چه جور دعوایی اون جا راه می افته (از نظر من جنگ روح قصه است هر چند ک هنظر شما رو نمی دونم). اما باید بگم پتانسیل فنگورن برای هر ترسی به خاطر محیط اون که کمتر مورد رفت وآمده بالا ست. واز این لحاظ باید بگم انتخابت منو شگفت زده کرد.

راستی من هر وقت آن می شم می آم که ادامه اش رو ببینم اگه تونستی سریع ادامه اش رو بنویس .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من در این جا دوباره سعی کردم که یک بخش رو به طور خلاصه (بخشی که توی ذهنمه) بنویسم

بخش دوم جنگل فنگورن

آفتاب طلایی در حال غروب بود . جنگل در سکوت کامل به سر می برد حتی صدای پرندگان هم به گوش نمی رسید . بعد از سال ها که از جوشش درختان می گذشت حالا دیگر عاملی برای حرکت آت ها وجود نداشت. حتی فنگورن هم داشت می خوابید ولی هنوز داشت با این سرنوشت دست و پنجه نرم می کرد و هنوز این فدر حال داشت که یک دور کل جنگل را بگردد.

بالاخره سکوت شکسته شد و با صدای تقی یک شاخه زیر پا له شد . چوب ریش (فنگورن اگه اشتباه نکنم) با خود گفت: حالا دیگه دارم واقعا تنها می شم ای کاش می شد یه کاری کرد؟

صدایی از پشت گفت: سلام انت بزرگ

چوب ریش در جواب گفت : کی هستی ؟ اورک که نیستی ؟ تا جایی که من می دونم اورک ها خیلی وقت پیش متفرق شدن؟ ولی حتی قامتت هم به اورک ها نمی خوره؟پیر به نظر میای .

بی گانه گفت: برای شما دیگه فرقی نمی کنه ؟ من اومدم تا این منطقه رو از ئرخت خالی کنم چون فکر می کنم که این چوب ها رو نیاز دارم.

-چقدر گستاخ اما تا وقتی که من و انت هام هستیم این اجازه رو بهت نمی دیم

- با کی میخوای از خودت دفاع کنی ؟ اصلا برای چی ؟ شما دیگه نسلی ندارید.

برای لحظه ای سکوت به میان حرف اونا دوید. لبخند روی لب بی گانه و فکر کردن آرام چوب ریش عامل این سکوت سنگین بود

چوب ریش با حالتی نیمه عصبی گفت:اما هنوز یک سری از از ما بیداریم تازه انت بانو ها ...

پیر مرد به میان حرف او دوید: اونا همه خوابیدن یا بهتره بگم همه تموم شدن

- اما...

- اونا همه افسانه بود . تو کسی رو دیدی که دقیقا بگه اونا زنده ان؟

این دفعه دیگه عصبانیت در وجودش دویده بود پس فریادی کشید تا همه را با خبر کند

سکوت دوباره حکم فرما شد. بعد از مدتی بی گانه با همان لبخند ملیح گفت: دیدی کسی دیگه برای همراهیت نمونده

-اما خودم هنوز زنده ام.

چوب ریش ای دفعه به سمت او حرکت کرد. بی گانه این دفعه صورتش را بالا آورد . چوب ریش همین که چهرهی او را دید ایستاد

گفت : اما چهره ات آشناست و هیچ کدام از آشنایان من به گستاخی تو نیستند ولی ...

چوب ریش پاهایش را در زمین کرد و دستانش را باز کرد

با حالتی که انگار پس از عمری می خواهد بخوابد گفت: خوب حالا که آشنا هستی می توانم در آرامش باشم . لحن صدایش عوض شد و گفت : اما خواب ... آه انت بانو ها...

لحظه ای بعد هیچ کسی در آن جا حرف نمی زد..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

خوبه .جالبه هرچند اين نوع جو رفتاري نه به تام ونه به چوب ريش مي خوره به قول خود شما بيشتر رولينگی تا تالكيني . ولي در كل من منتظر ادامش مي مونم .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خیلی جالب بود. ولی شخصیتی رو از دور خارج کردی که خیلی به نظر من به درد میخورد و بسیار هم دوست داشتنی بود. قصد داری اون شخص که فنگورن صحبت کرد و احتمالا افسونش کرد کی باشه؟ با توجه به اینکه برای چوب به سراغ فنگورن اومده و با صحبت کردن اون رو افسون کرده باید یه شخصیتی شبیه سارومان باشه ولی فکر نمیکنم اون دیگه بتونه برگرده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

به نظر من هم اين شخصيت تا حدودي شبيه سارومان هستش ولي سه تا حدس ديگه دارم يكي كه امكان بيشتري دارد راداگاست قهوه اي مي تون باشه به هر حال hellboy عزيز منتظر ادامه داستان هستم و ادامه داستان شما معلولم مي كنه كه حدسم درست يا اشتباه بوده است

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

راداگاست؟ بعید میدونم. فکر میکنم راداگاست هم بعد از جنگ حلقه و در پایان دوران سوم باید مثل گندالف از دریا گذشته باشه چون اون هم دورانش به سر رسیده بود و ماموریتش انجام شده بود. درسته که چندان عضو فعالی از ایستاری نبود ولی به هر حال برای مبارزه با سائورون فرستاده شده بود و سائورون هم نابود شد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

حرف شما درسته ولي چون بازگشت سارومان بعيد بنظر مي آيد و از طرفي فنگورن آن شخصيت راشناخت و توسط او افسون شد و جايي هم تا آنجاكه من اطلاع دارم در مور د رفتن راداگاست نگفته من اين حدس را زدم ولي خودم ميدانم اين تا حدودي بعيده چون حتي به شرط ماندن وي او عاشق طبيعت بوده واز بين بردن طبيعت به خاطر برگشت ملكور بعيد مي آيد هر چند hellboy عزيز معلوم خواهد كرد كه اين شخصيت چه كسي مي تونه باشه ومن هم منتظر ادامه داستانش هستم .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...