رفتن به مطلب
ef@Robber

داستان نویس ها

Recommended Posts

ef@Robber

توی این تاپیک داستان های فانتزی یا هر نوع داستان می نویسیم و می گذاریم و ایرادات خودمون را می گیریم .

در ضمن اولین چیزی که شروع کنیم به نظر من گزارش میتینگ خوب باشه .

می گید این که فانتزی نیست .

فانتزی بودن مهم نیست چون با این هم می شه قلم شما راه بیفتد ( شامل خودم هم می شه )

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ef@Robber

گزارش من :

این یک گزارش زنده است یعنی به صورت اول شخص نوشته شده و حالت داستانی دارد .

امروز روز همایش آردا است .

دیروز یکی از دوستام بهم پول داد واصش کتاب ارباب حلقه ها ی 1 ( یاران حلقه ) بخرم . توی ذهنم خیلی تصور های متفاوتی از آردا داشتم حتی به آنجایی رسیدم که در یک نمایشنامه ی از پیش نوشته شده قرار بگیرم یعنی مثلا وقتی وارد آنجا شدیم ناگهان در بسته بشه و همه اونجا زندانی بشن و همه مجبور بشن یک سری معما ها و کار ها را حل کنن تا از این مخمصه خلاص شوند .

الان که توی مترو نشستم و دارم به این فکر ها فکر می کنم می بینم چقدر دیگه آدم یه طورش بشه و ....

توی ایستگاه امام خمینی بودم که بابام بهم زنگ زد و گفت کجایی گفتم ایستگاه امام خمینی و گفت کجا می خوای بری گفتم اول انقلاب و بعد هم می رم آردا .

نمی دونم چی شد که گفت منم می آیم منم که اصلا انتظار این حرفش را نداشتم گفتم نه تازه اگر هم بخواهی بیایی باید عضو سایت باشی دیگه چیزی نگفت .

توی ایستگاه دروازه دولت بودم و دقایق را به طوری دست به سر می کردم عاقبت کتاب خریم .

می خوام سوار تاکسی بشم که بیام آردا چرا می لرزم . آهان موبایله .

بابام است می گه حالا دیگه منم عضوم . هر کاری می کنم نمی تونم بفهم بابام چی می گه درست همون حالتی دارم وقتی که فهمیدم آردا هم میتینگ گذاشته .

در حال ناباوری گفتم اگه عضوید یعنی آدرس هم بلدید . بیایید اونجا همدیگه رو می بیند .

سوار تاکسی شدم و سر خیابان شایان توی ولیعصر پیاده شدم . الان دیگه به اومدن بابام فکر نمی کنم چون اگه می خاست بیاد تا حالا به من زنگ زده بود .

تا تابلوی پارک نمایان داره می شه .زیر تابلو یه مردی وایستاده از دور فکر کردم که وایستاده تا مقدم آردایی ها تبریک بگه . وقتی نزدیک شدم دیدم بابامه ....

ساعت 5 بعد الضهره کنار یه استخر یا حوض وایستادم البته به اتفاق بابام .

حالا 5:30 شد . دیگه باید شروع بشه عزم خود را جزم می کنم که برم تو دم در جوونی وایستاده .

من : سلام

او : سلام

- ببخشید آردا کی شروع می شه .

- حدود 5:45

- از اعضای سایتید .

- بله

- خوب آی دی تون چیه

- حدس بزنید .

- هالبارد

- بابا آی کیو و شما ؟

- خب حدس بزنید .

- من اعصاب ندارما !

- رابر

بعد از دست سلام علیک با چند نفر دیگر از قبیل آرنونا، بورومیر، لگولاس و ... آشنا شدیم که دیگه مراسم شروع شد .

روی پرده http://www.arda.ir با رنگ سفیدی بر روی ضمینه ی سیاه نقش بسته که دیگه داره منو عرفانی می کنه .

یه مرده با یه تیپ قشنگ اومد روی سن و به معرفی برنامه ها پرداخت . مجری برنامه است و تجربه هم داشته . مجری خوبییه .

حالا یه کلیپ گذاشتن از تالکین مجموعه ی عکسه .

استاد فرهاد پور داره در مورد فیلم صحبت می کنه خیلی مرد خوب و با علمی است وقتی که صحبت می کنه انگار خیلی وقته ما رو می شناسه و داره ما رو واصه ی گردش توی یک شهری که از کودکی توش بوده می بره .

خیلیا چپ چپ نگاهش می کنند و لی من که خوشم اومد .

حالا استاد علیزاده هم آمد با دوست چپق به دهان .

ای وای من امشب امتحان فاینال دارم به هر بدبختی دل کندم و بلند شدم .حالا بابا جان شفیق می گه کجا تازه خوشم اومده بعد چند دقیقه توضیح موقیعیت بابام هم بلند شد و به سمت خونه رفتیم .

امیدوارم خوشتون اومده باشه

می دونم که نثر خوبی ندارم ولی بدانید که آرزو دارم قویترین نثر ها برایتان بنویسم .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

خیلی جالب بود چقدر حال می ده برگزار کنندگان همایش از دید بقیه ببینن :) !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

ایول. خیلی باحال بود رابر. راست میگه. من جلوی در خفتش کردم گفتم من کیم زرتی گفت هالباراد!!! گفتم تو کی هستی؟ گفت حدس بزن. گفتم بگو دیگه. دو بار که گفت حدس بزن گفتم ببین، هیکل من رو نیگاه کن(همچین ورزشکاری) من اعصاب ندارم. خودت بگو. گفت رابر. گفتم آووووووووووو.............

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ef@Robber
ایول. خیلی باحال بود رابر. راست میگه. من جلوی در خفتش کردم گفتم من کیم زرتی گفت هالباراد!!! گفتم تو کی هستی؟ گفت حدس بزن. گفتم بگو دیگه. دو بار که گفت حدس بزن گفتم ببین، هیکل من رو نیگاه کن(همچین ورزشکاری) من اعصاب ندارم. خودت بگو. گفت رابر. گفتم آووووووووووو.............

بابا ورزشکار ...

خیلی ممنون یکی از اهداف هم می تونه همین باشه یکی از دور کار خودتون را می بینید و وقتی آدم می بیند یه جا از کارش تعریف با انتقاد می کنند باعث می شه که خیلی حال کنه و بیشتر از این کارا بکنه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

عالی بود ولی اینقدر از همایش نگید که دلم خونه!!!!! من نتونستم بیام:)((

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ققنوس آبی

میشه در مورد همایش توضیح بدبد؟ من از وجودش بی خبرم! و خیلی دوست دارم کمکی بکنم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ef@Robber

این همایش واصه چند وقت پیشه !

چه کمکی ؟

این در حقیقت یه خاطره از اون زماناست !

شما تنها کاری که می تونید بکنید اینه که یه داستان بنویسید و اینجا بنویسید !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گولوم

شايد يه كم برداشتم از هدف تاپيك اشتباه باشه ولي جاي بهتري براي گفتنش پيدا نكردم.

خلاصه مي كنم:دارم يه داستان مي نويسم مربوط به ايران باستان.كمترين شباهتي به لوتر,ايلياد,اوديسه,انه ايد,تلماك و... نداره.مسلما يه شباهتهايي به شاهنامه داره ولي جوري نيست كه وقتي يه بخشي رو بخونيد,پيش خودتون بگيد اين برام آشناست يا جايي اينو خوندم.يه رمان بلند و تقريبا واقع گرايانه.كمتر از عناصر عجيب غريب توش استفاده كردم به استثنا سيمرغ كه يه نماده و جوري از آب درش آوردم كه گاهي خودم به عدم وجودش شك مي كنم.

خوب الان ميگيد اين همه كه گفتي به ما چه؟

مي خوام از شما دوستان بزرگوار درخواست كنم منابعي كه ميشناسيد رو به آدرس اي ميلم [email protected] پست كنيد (از تاريخ ايران باستان و قدرتهاي متمركز در منطقه در حدود دوره هخامنشي يا حتي قبل از آن ولي داستان بايد بعد از دوره عيلاميها باشه تا يه چيزهايي رو بشه از زمانش حدس زد.)از نحوه اداره كشور و غيره.زياد هم عجله ندارم و پايه كار هنوز زده نشده و احتمالا تا 10 سال ديگه هم كار تموم نشه(اگه اجل امونم بده)الان صدو هفده صفحه نوشته پراكنده دارم.يه نقشه هم درست كردم ولي مثل تاكين تو. كتاب نميذارمش و فقط براي اينه كه خودم سر در گم نشم.تو انتخاب نامها هم مشكل پيدا كردم چون فقط اسم ايراني نيست و بايد از نژادهاي مختلف,اسمهاي زيادي استفاده كنم.اگه كتابي براي آموزش نگارش و استفاده درست از موقعيتهاي خلق شده مي شناسيد خوشحال ميشم.پيشاپيش از همكاريتون متشكرم.

پي نوشت:اگه كسي كتابي در دست تاليف داره بياد و اعلام كنه بلكه بچه ها با ذهن خلاقشون كمكش كنن چون بعضي اوقات مسير داستان گرفتار گره هاي خود ساخته كوري مي شه كه يا بايد اون قسمت رو از اول نوشت,يا از ديگران براي باز كردنش كمك گرفت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ef@Robber

خب گفتی که کتاب داره می نویسه بگه ما هم می گیم !

من چند وقت پیش رفتم تو سایت جادوگران و نوشته مسابقه داستان نویسی برای هری پاتر ! منم گفتم خوب چرا من ننویسم !

حالا همه بگید ! اه اه ! این داستان رو بعد از دو خط ادامه دادن دیگه واصه دل خودم نوشتم !

حالا نظر شما !

هری پاتر و رویاهای ناخالص

فصل اول

هری پاتر پسر برگزیده . تیتر یکی از روزنامه هایی بود که هری بر روی میز ریخته بود . هری برعکس هر روز ، امروز تا دیروقت خواب بود و تازه به علت شنیدن صدای در بیدار شده بود ! قرار بود رون و هرمیون تا آخر هفته که تولدش بود پیش او زندگی کنند و هر چه هری به آنها گفته بود که اونا دیوانه اند و محال است دورسلی ها اون ها رو به خونه شان راه بدهند ، قبول نکردند ! در آخر هم هرمیون گفت می آییم ، اگر دورسلی ها مخالفت کردند به طور مخفی باهات زندگی می کنیم و هری هم که دیگه دید که هر کاری بکنه فایده ای نداره دیگه به قضیه فکر نکرد !

هری با عجله پله ها رو دوتا یکی کرد و به شمت پایین رفت وقتی به در رسید دید خاله پتونیا در را باز کرد و در مقابل در رون و هرمیون هستند وقتی رون خواستی چیزی بگه هرمیون بهش سقلمه ای زد و او رو منصرف کرد و خودش گفت : سلام ، فکر کنم شما خاله ی هری باشید ! ما یعنی دوستان هری تصمیم گرفتیم تا وقتی که هری با شما زندگی می کند ما هم با شما زندگی البته ما به هیچ چیز نیازی نداریم و تمام نیازمندی هایمان را خودمان تهیه می کنیم ! خاله پتونیا که تا به حال این قدر تعجب نکرده بود بدون هیچ مقدمه ای در را بست ! هری که ناظر قضیه بود از یک طرف از ضایع شدن دوستانش به خنده افتاده بود و از طرف دیگر از برخورد خاله اش ، تعجب کرده بود . او فکر نمی کرد که هیچ گاه خاله اش حتی با دشمنانش این گونه رفتار کند . هری تصمیم گرفت که به طبقه بالا برود و توسط هدویگ برای هرمیون و رون نامه بنویسد . وقتی به طبقه ی بالا رسید دید هرمیون و رون روی تختش نشسته اند . هری می دونست هرمیون گواهینامه غیب شدگی را دارد ولی رون که نداشت آخه توی آخرین نامه اش برای هری نوشته بود که صبر می کند تا با هری گواهینامه بگیرد . اولین حرفی که هری شنید این بود که رون می گفت من هنوز هم ترجیع می دهم از چوب جارو استفاده کند ولی با ورد هری حرفش رو خورد و به آغوش دوستش پرید ! و هری هم واقعا خوشحال بود که دوستاش رو می دید چون هیچ پیشرفتی توی قضیه ی جاودانه ساز ها نداشت در حالی که چندین کتاب مختلف از کتابخانه مدرسه گرفته بود و قرار بود قبل از شروع سال تحصیلی آنها را به مدرسه برگرداند !

هری گفت : رون ، هرمیون . بعد رویش رو به رون کرد و ادامه داد : مگه تو گواهینامه داری و رون پاسخ داد : نه ولی دست هرمیون رو گرفتم و اومدم می دونی که اون گواهینامه داره .

با این حرف هری دوباره به یاد دامبلدور افتاد ، اولین باری که هری نیز غیب شده بود با کمک دامبلدور این کار را انجام داده بود . الان دیگه درمانده بود پدرخوانده اش مرده بود و بعد از پدرخوانده اش دامبلدور بزرگترین فرد و پشتیبانش بود که او نیز مرده بود . هنوز هم برای هری قابل قبول نبود که به این راحتی دامبلدور مرده باشد .

هری گفت : آره می دونستم . راستی بعد از تولد من هم ما بریم گواهینامه بگیرم . و رون گفت : آره بریم ولی من واقعا از این کار بدم می آید ولی کی اهمییت می ده !

هرمیون پرسید : توی قضیه جاودانه سازها به کجا رسیدی . هری گفت : هنوز که به هیچ جا ! فقط یک عالمه طلسم دارم که می خوام امتحانشان کنم ولی چون هنوز به سن قانونی نرسیده ام نمی تونم !

رون پرسید : چه طلسمی ! و هری گفت : بعد از اینکه از مدرسه اومدم خونه یه نامه برای پروفسور مک گوناگل نوشتم که من دیگه نی خوام سال آیند بیام مدرسه لذا چند تا کتاب در رابطه با جادی سیاه برام بفرست که بخونم و حداقل جای خالی سال هفتم رو پر کنم و اونم بدون هیچ سوالی برام فرستاد .

هرمیون خواست که چیزی بگه ولی رون گفت : هرمیون بی خیال ، خودت هم می دونی اون برنمی گرده پس چرا الکی خودت رو خسته می کنی !

ولی هرمیون گفت : راست می گی ولی هری کو این طلسم هایی که می گی . و هری هم از زیر بالشش یک دفترچه در آورد که جد مسخره ای داشت و رون تا دفترچه را دید گفت : من وقتی مهد کودک هم می رفتم از این دفترچه ها خوشم نمی اومد و هرمیون گفت : نگو که می رفتی مهد کودک چون من فکر می کردم فقط احمق ها می رن مهد کود . و سپس به هری یک چشمک زد ، رون که سرخ شده بود خواست چیزی بگه ولی هرمیون ادامه داد : این طلسم ها که خیلی بدن . رون گوش کن ، ترکیدن سر مفعول ، گره خوردن دست و پا در هم ، خشک شدن خون در رگ ، بمب کوکی . تا اینو خواند به هری گفت : این دیگه چیه و هری گفت : یه نوع طلسم نابخشودنی است که باعث می شه کنترل یه نفر را به دست بگیری ولی با این تفاوت که می تونی ببریش وسط یه ارتش و دیگه کنترلش نکنی آون موقع منفجر می شه و تا حدود 40 متر تلفات می ده .

رون گفت : معرکه است ، مثل این که خیلی کار کردی .

هری که سخت کتابها را خوانده بود فقط با سر تایید کرد و سپس گفت حالا که اینجا هستید چه جوری می خواین زندگی کنین . هنوز حرفش تموم نشده بود که هرمیون دوتا تخت سفری و یک یخچال ظاهر کرد ! هری که داشت هاج و واج به هرمیون نگاه می کرد گفت : نگو اینها رو توی طلسم های باستانی خوندی که آن موقع یخچال نبوده ! رون که اصلا نمی دونست یخچال چیه ، خواست چیزی بگه که هرمیون گفت : من پارسال همه ی اینها رو از توی کتابخوانه در اوردم . رون که رفته بود سراغ یخچال و یه چیزهایی دستگیرش شده بود گفت : خیلی نامردی چرا نگفتی ، من چن شب گرسنه خوابیدم در حالی که می تونستم از اینها ظاهر کنم و بخورم !

هری گفت : حالا بیخیال رفیق ، حالا اگر یکی از اعضای خانوداه ی دورسلی ها بیان اینجا چی کار می کنید ؟

هرمیون گفت : اونا توی اتاقت می یان ؟ و هری بدون ذره ای فکر گفت : هرگز !

هرمیون گفت : خوب دیواره مجازی درست می کند ، وقتی قیافه ی هری و رون را دید فهمید که چیزی از این قضیه نمیدونند پس ادامه داد : شما حتی ذره ای هم به صجبت های پروفسور فلیت ویک توجه نکردید که اگه می کردید می فهمیدید دیوار مجازی چی است ! دیوار مجازی مثل یک نقاشی جلوی یک جا قرار می گیرد که باعث می شد هرکس به دیوار نگاه کند فکر کند که اون دیوار همون مکان است و هیچ فرقی با گذشته نکرده است در ضمن می تونیم از ضد موگل هم استفاده کنیم !

هری و رون که با دیگر حقانیت هرمیون بر آنها آشکار شده بود حرف دیگری برای گفتن نداشتن و قرار شد که از فردا شروع به تمرین جادو های هری کنند و برای این کار هرمیون با یک جادو اتاق را 10 برابر کرد و حدود 6 عروسک که بسیار شبیه انسان های اقعی بود ظاهر کرد .

هری در حالی که ناراحت بود گفت : ولی من که به سن قانونی نرسیده ام !

هرمیون گفت : اشکالی نداره چون قرار است پدر رون برات یه اجازه نامه بگیره که زودتر بتونی دست به جادو بزنی !

هری که مطمئن بود که فکر همه جایشان را کرده پس حرفی نزد و به سراغ یخچال رفت که ببیند چه چیزی برای خوردن دارد !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرداویراف

ببخشید هری پاتر چه ربطی به ارباب حلقه ها داره ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ef@Robber

ما هم نگفتیم ربط داره ! فقط گفتم هر کی می خواد داستاناش رو بنویسه که اگر مدیر سایت بگه اونم ور می دارم !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نیمه الف

با سلام بعد سه ماه برگشتم

یه سوال شما که تو این سایت با هری پاتر تقریبا مخالفین چرا دارین براش داستان نویسی میکنین مگه شما طرفدار لوتر نیستین هان ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون
با سلام بعد سه ماه برگشتم

یه سوال شما که تو این سایت با هری پاتر تقریبا مخالفین چرا دارین براش داستان نویسی میکنین مگه شما طرفدار لوتر نیستین هان ؟

دوست عزیز کسی تو این سایت با هری پاتر مخالف نیست معلوم هست چرا اینو گفتید ؟ :) اتفاقا طرفداران ارباب حلقه ها اکثرا عاشق هری پاتر هم هستن چون عاشق کتابای فانتزی اند! من خودم متعصب سرسخت هری پاترم و از اون به اینجا رسیدم.

ولی در هر حال اینجا که براش داستان نویسی نمی کنیم اگه با دقت بخونی این تاپیک داستانه و افای ما خواسته یه تیکه از داستانی که برا جادوگران نوشته بوده بذاره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

داستان خودمو بر اینجا کپی خواهم زد...

لطفا (خونده) و نظر بدین...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

این داستان شاهکاریه که تا به حال کردم...لطفا نظر درست رو بدین:

دوره ي پنجم

در سال 1 دوره ي پنجم:

در سال 1 دره ي پنجم مشخص شد که باز گشت ملکور نزديک است

و در آينه ي گلادريال در لورين و گوي ها و جادگران ملکور را پيش بيني کرده اند.

در سال 10 دوره ي پنجم:

باز گشت ملکور در منطقه ي هاراد که باعث اميد واري سائرون براي بازگشت شد.

در سال 17 دوره ي پنجم:

ملکور به استعداد و سابقه ي سائرون مطلع بود...سعي در بازگشت اون شد.

در سال 30 دوره ي پنجم:

ملکور موفق شد که براي مخفي کاري و رشد و لشکر سازي..گابلين ها را به خود مجذوب کرده و به خدمت بگيرد.

ملکور موفق شد در اين سيزده سال نژادي از نوع آينور و جسمي از آينور را براي باز آمدن سائرون محيا کند.

که کس ديگري نميتواند اين کار را بکند

در سال 36 دوره ي پنجم:

بازگشت سائرون و روحش به جسم جديد و آماده شدن ملکور براي ساخت و بناي دژي در هاراد

در سال 50 دوره ي پنجم:

سائرون برگشته و در زير دست ملکور کار ميکنه.

دژي که در هاراد شروع به ساخت بود. تا حدي تکميل شده

در سال 54 دوره ي پنجم:

مردمان گاندور متوجه ي سياهي ها و پليدي هايي در کنار مردور شده اند

در سال 62 دوره ي پنجم:

در اين زمان بود که اعلان آمادگي کامل براي گاندور داده شد و براي بازگشت ملکور گمان هايي کردن و

تدارگ آمادگي در قسمت هاي گاندور را دادند

در سال 68 دوره ي پنجم:

اولين حمله توسط ملکور به سمت گاندور آمد و در آنجا را کاملا تصرف و نابود کرد.

بازماندگان اين جنگ آن را پايان گاندور تلقي کردند...چون لشکي باور نکردني و بسيار قدرت مند را براي جنگ انتخاب کرده بودن.

در سال 72 دوره ي پنجم:

بخش هاي ميناس تريد و اسگيليارد به دست ملکور افتاد.

در سال 71 ملکور لشکري بزرگ را براي رهبري به سائرون داد و به او گفت از بخش

هاي پشت کوه هاي گاندور به جنگ پرداخته و خود ملکور از روبروي کوها و حملات روهان

در سال 78 دوره ي پنجم:

سائرون بخش هاي عضيمي از کوها ي گاندور و زمين هاي آزاد گاندور را در پشت کوه ها

تصرف کرد و به پشت کوه هايي که در مجاورت هلمز ديپ بودند رسيد

ملکور بخش هاي عضيمي از روهان را نابود ساخته و به هلمز ديپ رسيد

در سال 80 دوره ي پنجم:

تمام مردمان افراد که در زمين هاي آزاد و در روهان بودند به هلمز ديپ و آيزنگارد که دو دژ بسيار قدرت مند بودند دل بستند

ملکور از اين تنگه ي روهان بسيار وحشت داشت و منتظر پيشرفت سائرون براي حمله ي دو جانبه به هلمز ديپ شد.

سائرون خود را آماده ي حمله ميکند..

در سال 82 دوره ي پنجم:

سکوت تلخي دو سال هلمز ديپ را فرا گرفت و آنها راهي جز دل بستن به آيزنگارد را نداشتند.

براي همين آتش گاه هايي را که در هلمز ديپ ساخته بودند را آماده شعله ور شدن کردند که با نور آنان اعلان کمک براي هلمز ديپ مشخص شود.

سائرون اردو گاهي کوچک را براي خود در دامنه هاي کوه در نظر گرفت و در حالت مخفي به پيشرفت ادامه داد

در سال 85 دوره ي پنجم:

بسياري از نيروهاي اطراف به آيزنگارد آمده و هلمز ديپ خبري از پشت کوه هاي خود ندارد.

ملکور که حدس ميزد در اين چند سال سائرون هيچ حمله اي به سمت هلمز ديپ نکرده آماده ي حمله به هلمز ديپ ميشه و هر دو متوجه اين صبر و نقشه ميشوند

در سال 86 دوره ي پنجم:

نيروي عضيمي از الفها و انسان ها در بخش آيزنگارد آماده باش مانده و ملکور حمله ي خود را از همسايگي هاي هلمز ديپ آغاز کرده و حمله آغاز ميشود.

_

جنگ براي هلمز ديپ

-

سه روز بعد:

شب:

حمله براي هلمز ديپ آغاز شده و شروع در جنگ هستند..

از سلاح هاي غول پيکر براي نابودي ديوار ها استفاده ميکنند.

هلمز ديپ بسيار پشرفت کرده بود و تله ها و کار ها ي زيادي براي دفاع تدارک ديده بودند.

در ها به سختي شکسته مشن و خيلي از نيرو ها در اين ميان از بين ميرن.

بعد از شکسته شدن در ها بود که حمله به شهر اغاز شده و کشته هاي بسيار از هلمز ديپ گرفت و باعث عقب نشيني به داخل ديواره هاي دفاعي دوم شد

وقتي ديده شد که نميتونن کاري رو بکنن و مقاومت بي فايدست آتش گاه را روشن کردند و بلا فاصله براي کمک به هلمز ديپ

از آيزنگارد حرکت کردند..

..

..

..

سائرون در عرض اين سه روز بخش هاي همسايگي هلمز ديپ را تصرف کرده و براي لشکر کشي به هلمز ديپ آماده شد.

ولي با ديدن آتش کده هاي افروخته از آتش در هلمز ديپ و دود هايي سياه در اين شهر ..

متوجه نقشه ي هلمز ديپ شد و به طرف هلمز ديپ به سرعت تاخت.

و نيروهاي بسيار زيادي را با خود برد.

..

..

..

در هلمز ديپ بخش دوم نيز سقوط کرده و با ديدن آتش کده هاي افروخته ملکور

بسيار وحشت کرد و فهميد که دير يا زود لشکري برايش باقي نخواهد ماند

نيروهاي آيزنگارد که تشکيل شده از الف ها و انسان ها بود رسيدند و بسياري از نيروهاي ملکور را کشتند.

در اين ميان الروند بود که رهبري اين لشکر را به عهده داشت و همه به فکر اين که پيروز شدند نا گهان صداي شيپور مردور

به گوش رسيد و همه با چشم خود سائرون را ميبينند بسيار وحشت ميکنند

الروند در اين ميان ارتشي از ارک هايي را ديد که باورش نميشد.

و ملکور بود که نا گهان اميد وار شد و لشکر عظيم آيزنگارد قتل عام شد..

و هلمز ديپي ها که اين صحنه را ديدند با شکست حتمي خودشنان روبرو شدند و

براي فرار مردم از طريق راه روهاي از پيش طراحي شده در مواقع ضروري

به طرف کوهستان فرار کردند.

و موفق به گذر شدند ولي در پشت کوهستان با اردوگاه سائرون روبرو شده و کشته شدند

باقي مانده ي لشکر ها و نيروهاي ديگري که از غرب ميامدند به کمک حملات آمدند.

الروند در اين ميان با فدا کاري افرادش و عقاب ريوندل به طرف ريوندل فرار کرد.

و مابقي حملات به آيزنگارد شد و در همان سال آيزنگارد هم سقوط کرد.

بازماندگان آن جنگ رو روز مرگ ناميدند و همه به طرف آرنور فرار کردند

آيزنگارد و هلمز ديپ با کمال ناراحتي..به دست سائرون و ملکور افتاد

در سال 88 دوره ي پنجم:

پايگاه قدرت مندي براي اين دو نفر پيدا شد.

و دژ هايي در اين مکان ها ساخته شد.

در سال 95 دوره ي پنجم:

درست هفت سال بعد از اون قرار حمله دو طرف گذارده شد..

در اين هفت سال هيچ حمله اي نشد.

ولي لورين از پيش آگاهي کرد و به فرمانده اي لرد الروند به طرف ريوندل رفت.

ولي ميدونند که نميتونند حتي جلوي اينو بگيرند.

براي همين عده اي از سربازان الف و انسان را در انجا گذاشته و الروند به طرف گراي هاون رفت و عده ي زيادي را هم با خود برد.

در سال 100 دوره ي پنجم:

تدارکات حمله دباره و يورش به سمت

سرزمين هاي آرنور آمادست و به مردمان اطراف هم چون دانلند

و برخي از طراف کاملا تخليه شده و آماده ي جنگ هستند

..

..

..

حملات آغاز شده و دو طرف حمله هاي خودشون رو آغاز ميکنند

ملکور به فنگورن و نابودي تمام انت ها..و سائرون به طرف دانلند و نابودي تمان افراد اين مناطق

..

..

ملکور به لورين حمله کرده و لورين بدون هيچ مقاومتي نابود شده و سوخته ميشود

سائرون نيز عزم خود را براي حمله به ريوندل جزم ميکند.

صبح:

ملکور به مرکوود حمله کرده و نابودش ميکند.

و سائرون با ارتشي بزرگ.به طرف ريوندل حمله ميکند

و ريوندل در عرض يک صبح تا ظهرش به رنگ زغال درميايد.

..

..

..

ملکور که آماده ي حمله از طريق تپه ها به ريوندل شده بود.

قبل از اين که حملاتش برسد(که در عصر همان روز رسيد)سائرون

آن رو تصرف کرد و ادعاي مالکيت کرد

در سال 102 در دوره ي پنجم:

اختلافاتي در سر زمين هاي تصرف شده هم چون ريوندل و روهان و بخش هايي از کوه ها غربي گاندور شروع شد.

ملکور بدون اين که به خشونت بپردازد براي اين که بتواند حلقه ي

قدرتي براي خود بسازد و خود را قدرت مطلق زمين کند به طرف لورين رفت و از ابزار

الفها براي ساخت حلقه اي کوچکي براي قدرت کمک گرفت.

و وعده ي حمله به موريا و کوهستان هاي اطراف داد.

..

..

..

سائرون نيز براي اتمينان بخشدن به ملکور وعده ي ديدار او را در کوه پايه ها داد.

ولي او نيز در روندل اقامت کرد و شروع ساخت حلقه اي شد...

..

..

..

با توجه به اين که ملکور خود قدرت مند بود و نيازي به حلقه نداشت

و در ساخت حلقه هم اطلاعي چون سائرون نداشت حلقه اي خوبي از آب در نيامد..

حلقه ي ملکور کم قدرت و ضعيف بود

ولي با توجه به اين که سائرون همون دوست آئوله بود..

و در ريوندل ابزار بهتري پيدا ميشد.

سائرون شروع به ساخت حلقه اي قدرت مند کرد..بسيار قدرت مند...

همچون حلقه اي که داشت...

اون دباره همون قدرت را به دست آورد.. و با غرور تمام به طرف

قرار گاهي که گفته بود رفت.

و هيچ يک از طرف نميدونستند که حلقه ها ساخته شدن..

بنا بر اين ملکور با اراده ي وحشتناکش..موريا را مورد حمله قرار داد.

و با قدرتي که به دست آورده بود.

ميتوانست يخ هاي کوه ها را آب کند و ميتوانست آتش را منجمد کند.

در موريا و گذر گاه هاي کوهستاني هيچ دشمني وجود داشت

و گابلين هاي آنجا نيز به ملکور ملحق شدن..و

..

..

..

ملکور از قرار خود فرار کرده و به طرف لورين و روهان برميگردد.

و سر قرار حاضر نميشود.

سائرون آماده بود که به طرف آرنور يورش ببرد ولي خطري را در زهنش لمس ميکرد.

ملکور بعد از چهار روز به طرف تنگه ي روهان برگشت و در آنجا ارتشش را به گرد آورد.

هنوز درگيري ميان ملکور و ميان سائرون روخ نداده بود که سائرون با توجه به شناختي که از

موريا دارد اتمينان کرد که ملکور فکري را دارد و اتمينان دارد که اون

قصد نابودي اون رو دارد.

در سال 111 دوره ي پنجم:

در اين دوره شمارش معکوس براي رو در رويي ملکور با سائرون شروع شده بود

انسان ها و الفا در سرزمين هاي دور دست در آرنور با اميدي مرده و بسيار ترس داشتند به فکر نابودي خودشون فکر ميکردن

آنها در کوه هاي شرقي جبهه گرفته و انتظار مرگ را کشيدند.

سائرون بخش هاي ديگر از همسايگي هاي قلم رو خودش را تسرف کرده و منتظر عکس العملي از ملکور بود.

ملکور هم در طول اين سال ها دشمني خودش را با سائرون اعلان کرده بود.

با تمام اين تفاوت ها هر دو در ترازوي قدرت مساوي بودند.

ملکور اولين حملات ارکي خودش را آغاز ميکند

در سال 112 دوره ي پنجم:

اولين حملات به وسيله ي ارک ها شروع ميشود و جنگ براي رياست براي هر دو ادامه پيدا ميکند.

يک سال؟

دو سال؟

10 سال؟

نه..بيش از صدو چهارده سال جنگ ميان ارکها ادامه پيدا ميکند.

سائرون براي اين که ارک هاي خود را از ارک هاي ملکور جدا کند و نيرو ها با هم

مخلوت و گم نشوند. براي ارک هاي خود ارايش ديگري پيدا کرد اون براي هر يک از ارک ها نوع ديگري شمشير ساخت و

با طراحي عجيب تر و با رنگ ضره و با رنگ لباس شناسانيد

در طول اين سال ها سائرون حمله هاي خود را به سرزمين هاي انسان ها قطع کرد و حتي تا آخرين ارک و يارش براي حمله به

ارک هاي ملکور فرستاد.

و ملکور هم همين کار را کرد

جنگ ها فقط براي خون ريزي و کشتن طراحي شده بودند. و هر دو طرف به توليد لشکر خود ادامه ميدادند

در سال 230 دوره ي پنجم:

ملکور و سائرون هر دو از اين وضعيت خسته شده و هر دو براي نابودي هم تلاش ميکنن

در سال 232 دوره ي پنجم:

تا اين تاريخ و تا اين لحظه جنگ ها بي نتيجه بوده و ملکور خود به ميدان جنگ ميايد.

ارک هاي باقي مانده از جنگ ها که تعداد اندکي بودند خبر را به سائرون گفته و سائرون از ريوندل به طرف

روهان که محل جنگ ها است حرکت ميکند. و براي پس گرفتن روهان

در آن دشت با ملکور مواجه شد

..

..

..

ملکور نيز با سائرون

هر دو به شدت تعجب کرده و بسيار خشم گرفتند.

سائرون با گرز و ملکور با شمشيري بسيار آتش وار و سوزاننده به هم هجوم آوردند و با اولين ضربه به هم آسمان غريد و زمين لرزيد و

هر دو به عقب هول داده شدن.

و ارک هاي اطراف ها حلاک شدن

و سوختند. ملکور با شمشير آتشينش يک ضربه به سر سائرون زد ولي بلا فاسله برقي خورد وآتش شمشير فرو کش کرد و موجي در زمين خود و دباره آتش شمشير برگشت.

سائرون با گرز خود ضربه اي به زمين زد.

و زمين با لرزه ي خود ملکور را به زمين افکند.

سائرون بلا فاصله با سر گرزش به طرف ملکور هجوم آورد

ولي بلا فاصله ملکور بلند شد و شمشير آتشين را در بدن سائرون فروع برد..

زمين لرزيد و سائرون دادي کشيد و نور از زخمش بيرون پريد

در اين حال بود که آنها متوجه حلقه ها ميشوند.

هر دو حلقه بسيار آتش گرفتند و در حال نابود شدن هستن.

ملکور با ديدن حلقه آتشي را از خود منشعب کرد و دادي کشيد

هر دو داد کشيدند و هر دو حلقه تکه تکه شدن.

ملکور آتش گرفت و همانند دودي بسيار سياه و بزرگ به آسمان رفت و از آردا فرار کرد.

و سائرون هم با زخمي که برداشته بود فورا ضره سياه خود را از تن در آورده و با قيافه اي زشت روبرو شد.

مثل ارک ها و بسيار زشت.

ملکور بسيار انرژِي خود را از دست داد.

و بازگشتشت ممکن از بسيار بسيار دير تر از ده ها هزار سال باشد

ولي تنها يک منبع انرژي لازم بود که اون برگردد

در سال 260 دوره ي پنجم:

انسان ها متوجه شدن که هر دو طرف نابود شدند

و نيروهاي اندکي از هر دو طرف وجود دارن

سائرون با جسمي زشت و ضعيف به طرف کوه هاي سياه مردور حرکت کرد.

و ارک هاي آن قسمت نيز فرار کرده و يا در اثر همان جنگ به شکل سياهي از بين رفته بودند.

سائرون به مدت طـــولاني در کوه ها پنهان ميشه و به شکل حيوانات و به شکل اسميگل زندگي ميکنه..

و از دوران برگشت کوتاهش هميشه حسرت ميخوره.

در سال 320 دوره ي پنجم:

انسان ها با پيشروي ضعيف آرنور و ريوندل و هلمزديپ ويران شده و روهان را تسخير و دباره به دست اوردند

در سال 392 دوره ي پنجم:

تقريبا تمام مناطق از دست رفته به دست آمده و در اين مدت سائرون به شکل معجزه آثاري شروع به ترميم قيافه ي خود ميکند و

قيافه ي سائرون با رفتن قدرت حلقه و به معنايي ديگر زهر حلقه قيافه ي صابق خود را به دست ميآورد.

ملکور با دیدن ترمیم زخم خود. متوجه ظهور دباره ی ملکور میشود که امکان دارد اون هم به این شکل

انرژی و قدرت خود را به دست بیاورد

پس ملکور میتوانست کمتر از هزار سال یا دو هزار سال برگردد.

در سال 621 دوره ي پنجم:

خرابي هاي جنگ ترميم شده و دباره حيات در فنگورن و بر ميگردد و هابيت ها دباره به خانه هاي خود برگشته و دباره شروع به زندگي ميکنند.

الروند و عده اي از الف ها دباره ريوندل را از پليدي ورد هاي سائرون پاک کرده و انجا را

دباره باز سازي ميکنند

و آمدگي بيشتري در مورد حملات اين قبيلي پيدا ميکنند.

در سال 1021 دوره ي پنجم:

سائرون آري از هر گونه نياز به حلقه شده و حتي قيافه ي خود را با کمي نقص و با کمي زخم به دست مياورد

در سال 1052 دوره ي پنجم

سائرون طرح جديدي براي ساخت حلقه اي جديد ميريزد و اين حلقه خصوصيتي را داشت که ميتوانست مادر حلقه ها معرفي شود.

اين حلقه قدرت آنچناني نداشت ولي براي سائرون قدرتي را مي آورد که بتوانت يک حلقه اي جديد تر از آني که در دستش ساخته بسازد و

اين حلقه يعني پايان انسانها

در سال 1200 دوره ي پنجم:

ابزار ساخت حلقه براي سائرون کاملا آمادست.ولي زمان کافي برايش وجود ندارد.

چون متر از 2000 سال ديگر ملکور ميتوانست دباره براي انتقام جويي به زمين برگشته و

بتواند دو رقيب را از جا برکند

در سال 2250 دوره ي پنجم:

سائرون حلقه ي مادر را ساخته و آماده براي ساخت حلقه ي اصلي ميکند.

و ملکور کمتر از 100 سال ديگر برميگشت

سائرون متوجه ميشود که نميتواند کاري را بکند و به ناچار بايد با ملکور روبرو شود

و ارتشي را براي خود محيا ميکند

در سال 2362 دور ي پنجم:

ملکور در همان منطقه ي که به آسمان پرواز کرده بود.

در همان قسمت دباره به زمين برميگردد و مخفيانه خودش را به گوشه اي از سرزمين هاي جنوبي ميکشاند

سائرون کاملا آماده و دژي ديگر برپا کرده و بارادور دباره بپا ميشود

سياهي ها دباره به بخش هاي غرب و جنوب غربي برگشته و اردوگاه ارک ها تکميل ميشود

در سال 2631 دوره ي پنجم:

ملکور بدور از چشم سائرون براي برپايي ارتشي آماده شده و براي

بناي دژ در بخش هاراد ميکوشد

در سال 2833 دوره ي پنجم:

ملکور ارتشي کوچک براي خود برپا کرده و ميکوشد تا با ان ارتش دژي را برپا کند

سائرون حلقه ي مادر را تمام کرده و دژ بارادور و ديواره هاي مردور دباره برپا شده و ارتش چندي براي خود محيا کرده

ولي خاطر نشان ميکنم که اون قدرت حلقه ي يگانه را نداشت

در سال 2839 دوره ي پنجم

اولين حملات از طرف سائرون به طرف روانين و روهان شد

که نتيجه شکست و مطلع شدن رهبران انسان ها از اين ماجرا شد.

سائرون خيلي تلاش کرد که رقيب اصلي خود ملکور را نابود کند..

در سال 2841 دوره ي پنجم

دومين اتحاد در الف ها تشکيل شد

در سال 2845 دوره ي پنجم:

سائرون از برگشت دباره ي ملکور مطلع شده و به او حمله ميکند.

و دژ نيمه ساخته ي اون مورد حمله قرار گرفت.

در سال 2850 دوره ي پنجم:

مبارزه ي دوم سائرون و ملکور باهم.

که در منطقه ي هاراد و همسايگي گاندور روخ داد و نتيجه شکست ارتش سائرون و نابودي ملکور شد.

..

..

..

سائرون با ديدن ملکور در آنسوي ميدان جنگ

به اون حمله ور شد و اون رو به گوشه اي پرت کرد.

ملکور با شمشير آتشينش ضربه اي به پاي سائرون زد و پايش آسيب ديد.

و نتوانست جنگ کند سائرون به زمين افکنده شد و وقتي ديد ملکور شمشير خود را بالا برده تا به بدن

سائرون فروع کند گرز خود را دباره از زمين برداشت و بر پاي ملکور زد و ملکور آنچنان

دادي کشيد که تا کنون صداي به اين شکل شنيده نشده بود

گرز سائرون در دست دو تکه شد و ملکور نيز به زمين افتاد

و وقتي ديد ملکور به زمين افتاده با قسمت تيز گرز شکسته ي خود به بدن ملکور فروع کرد و ملکور باز داد کشيد.

و مثل آتشي سوخت..و سوخت..و انرژِي اون مثل يک دود در فضا پخش شد و هيچ اميدي براي

بازگشتش نماند..

سائرون زخمي و با ارتشي نيمه جان با ديدن لشکر بزرگ الف ها پا به فرار

گذاشت و سواران ريوندل و الفهاي ديگر و انسان ها ارتشش را نابود کردند

با نابودي ملکور انها ترسي نداشتند

سائرون به صورت برده اي به زنجير کشيده شد.

و در مکاني حفاظت شده نهباني داده شد

ولي نابود نشد..

و اون حلقه را تا مدتها پيش خود نگه داشت

در سال 2980 دوره ي پنجم

سائرون به شرق منتقل شد

در سال 2990 دوره ي پنجم

سائرون در جايگاه يک گناه کار قرار گرفت و

سائرون در زمين هاي روهان و نا آبادي ها زنداني شد و

حکم او زنداني ابدي بود.

در سال 3621 دوره ي پنجم

سائرون هنوز زندانيست و به فکر يک نوع فرار از دست انسان هاست

ولي هيچ راهي وجود ندارد و اعمال اون کاملا مورد بررسي است و با مرگ سائرون ديگر هيچ موجودي نيست که بتواند

سائرون را با جسمي ديگر برگرداند..

يعني کسي نميتواند

سائرون در زيرزميني بسيار تاريک و نگهباني شده حبس شده و

کاري را نميتواند انجام دهد.

تنها اميدواري او ارک هاي بخش مردور بود که دژ کاملا تخريب شد.

و اميدي براي مردور نشد

در سال 5213 دوره ي پنجم:

سائرون فقط يک راه براي رهايي از آن زندان داشت.

فقط دوستي با انسان ها.

و فقط همين.

ولي انسان ها با شناختي که از او داشتند

تا حالا حالا ها باور اونو نميکردند

...

...

اين نشان ميدهد. که امکان دارد سائرون دباره به همان جبهه اي که از اون بود دباره برگردد

و در دوره ي ششم صلح ميان سائرون و بقيه اجرا شود.

...

...

در سال 5346 دوره ي پنجم

سکوت مطلق و آرامش کامل در سرزمين ميانه حکم داشت

و سائرون متوجه شد که انرژي حلقه اي که به عنوان حلقه ي مادر و سازنده ي ارباب حلقه هاي ديگر.

رو به تحليل است

سائرون با اين وضعيت نگران آينده ي خود شد

در سال 10203 دوره ي پنجم

انرژي حلقه ي اون کاملا آزاد شد و

حلقه همانند يک تکه آهن در دست او بود.

اون حلقه را دراورد و به دور انداخت..

در سال 10420 دوره ي پنجم.

سائرون آن قدرت پليدش را از دست داد و قيافه ي زشتش از نوع ترميم و دباره ساخته شد..

در سال 10818 دوره ي پنجم

سائرون کاملا قيافه ي خود را به دست آورده و همان قيافه ي زيبايي را که در قبل

داشت. دارد.

با اين قيافه زيبا و بدون انرژي فريب انسان ها براي سائرون کمي راحت تر ميشود

اون به مدت 7979 سال در اين زندان بود و اکنون هر نوع راهي را براي رهايي ترجيه ميداد.

در سال 13421 دوره ي پنجم:

الف ها تقاضاي سائرون براي بخشش و دوستي را پذيرفته و براي اين که از

حرف اون اتمينان حاصل کنند به دنبال راهي گشتند.

در سال 15247 دوره ي پنجم

در اين سال ها الفها به نتيجه رسيدند که حلقه اي از روشنايي را به سائرون داده و اونو

مسخر خودشون کنند تا اطاعت امر کند

هم آنگونه که ويچ کينگ اين کار را براي سائرون ميکرد

در سال 18247 دوره ي پنجم

سه هزار سال بعد حلقه اي از طرف الف ها به سائرون

ساخته شد و اين حلقه قدرت بسيار زيادي داشت.

ولي به هيچ عنوان دارنده ي قدرت پليد نبود.

در سال 18250 دوره ي پنجم

مردمان و نيروهاي گاندور به دژ واژگون شده ي مردور حمله کرده و اونو کاملا نابود کردند.

تا امکانات تجديد دباره را از بين ببرند

در سال 18300 دوره ي پنجم

سائرون به لورين طلبيده شد و در آنجا با ورد هايي از الف ها و درمان هايي از طرف آنها سياهي

سارلوس و حلقه ي يگانه و حلقه ي سائرون را از تن اون بيرون راندند.

و سائرون با اين کار ها 1000 سال به بيهوشي و خواب عميق فروع رفت و

روح او از طرف ايلوواتار سم زدايي و پاک شد.

در سال 19002 دوره ي پنجم

در اين دوره سائرون دباره به هوش آمده و با جسمي پاک از سياهي هاي چند هزار سال پيش.به حيات برگشت.

الف ها دانش آئوله و تمام کرده هاي اون رو که قبلا مرتکب شده بود. را از زهن اون پاک و..

تمام حس هاي غرور و تکبر را از اون جدا کردند و حلقه اي را که ساخته بودند

به اون دادند

در سال 19202 دوره ي پنجم:

حلقه به سائرون داده شد و سائرون با قبولي اون اونو به دستش کرد.

و تنها دانش هاي کوچکي که از آئوله در قبل ياد گرفته بود از بين رفت

و دباره به اون نشان دوست داده شد.

در سال 20100 دوره ي پنجم

سائرون به سمت ارباب لورين منصوب شد و

در آنجا پادشاهي کرد.

و حتي بخش هاي زيادي از روهان و روانين و هلمز ديپ به فرماندهي سائرون افتاد.

در عين حال مسخر پاکي و برده ي آنان بود..

و هر آنچه که اونا ميگفتند..انجام ميداد..

شما چه فکر ميکنين؟

ايا سائرون به پادشاهي سرزمين ميانه رسيد؟

ايا سائرون به خواسته ي خويش رسيد؟

فقط يک جرقه ي کوچک ميتوانست حافظه ي سائرون را برگرداند..

فقط اگر يکي از آينور ها به سائرون ميگفت...که کي بوده...تمام..

..............................................

______________________________________________

..............................................

جزئيات داستان که نکته هاي ريزي هستند که گفته نشدند.

سائرون پس از مرگش.(که کامل نمرد)به وسيله ي يک

مايار از احل مرک وود که قصد تامين امنيت منطقه را

داشت..اونو براي دور ماندن از دست

مايار هاي خبيس و جلو گيري از بازگشتش

به دنيايي انتقال داد که ملکور نيز در آنجا بود.

سائرون هم به علم آئوله آگاه بود..

و با همان علمش. زنجير هاي آئوله را از ملکور باز کرده و

اونو به بخش هاراد فرستاد

و هيچ احدي از اين ماجرا ها با خبر نبود.

ملکور در بخش هاراد برگشت و سائرون نيز به وسيله ي ملکور.

ملکور جسمي را براي سائرون زنده کرد که

نه مايار بود و نه غير مايار..

جسمي از نوعي ديگر.

که عده اي از مردمان آن را مايار سارلوس ميخوانند.

اين جسم که مايار بود هيچ گونه قدرت مخربي نداشت.

و اين قدرت بايد کسب ميشد.

که يک حلقه ميتوانست بکند.

اين آينور حتي پست تر از پست ترين آينور ها مثل مايار جادور گر بود

سائرون پس از مخالفت با ملکور در ريوندل حلقه اي به اسم خودش ساخت و ملکور در

لورين با ابزار الف ها حلقه اي به اسم يوا ساخت

که قدرت زيادي نداشت و با مقابله ي اين دو حلقه هر دو متلاشي شدند

و پس از گذشت چند صد سال بود که سائرون قصد براي ساخت حلقه اي از نوع سارلوس گرفت که

نام حلقه نيز همين بود.

اون از آهنگري کردن در کوه آتش حلقه را ساخت و اين حلقه

به حلقه ي سارلوس لقب گرفت که قدرتي آنچناني نداشت

ولي امکاني را فراهم ميکرد که بتواند سائرون يک حلقه اي بسازد که بدتر از هر آنچه که تا کنون ساخته باشد.

که اين حلقه طي 7979 سال قدرت خودش را از دست داد

که در سال 2850 به وسيله ي الف ها به زنجير کشيده شد

و مورد خشم آيلوواتار قرار گرفت

و در سال 10818 حلقه کاملا بي انرژي و بي قدرت شد و سائرون آن را بدور انداخت.

سوال:

چرا سائرون را پس از شکست نابود نکردند؟

جواب:

سائرون دو بار نابود شد و هر بار با مصيبت هاي فراوان و با لشکري بزرگ به سوي انسان ها تاخت

الفها ميدانستند در دست اون يک حلقه وجود داره

اگر سائرون کشته ميشد.

ديگر راهي براي نابودي کاملش نبود.

سائرون ميتوانست به هر طريقي که شده برگردد

و يا کسي را به عنوان جانشين انتخاب کند

بدون حلقه يا با حلقه...فرقي نداشت.

روح سائرون زنده ميماند و دباره دوران چهارم تکرار ميشد.

پس انسان ها و الف ها تاکيد کردند که اون زنده بماند و در جلوي چشم الف ها و انسان ها

نتواند دباره اعمال مخفيانه انجام دهد.

سوال

چرا فقط حلقه بهترين سلاح سائرون و ملکور بود؟

جواب:

سائرون و ملکور هر دو ميدانستند که در حين ساخت حلقه بايد ورد هايي را براي جمع آوري قدرت

گفت. که اين ورد ها باعث ميشد روح و جسم سائرون با حلقه مهر ميشد و حلقه غير از سائرون بر شخص ديگري جواب

نميداد. سائرون ميتوانست شمشيري را بسازد که با آن بتواند بقيه را نابود کند ولي اگر شخصي يک تير کمان را از دور بر سائرون نشانه ميگرفت.

ويا اگر شمشير به دست دشمن مي افتاد سائرون هيچ کاري نميتوانست بکند و سلاح سائرون عليه خودش ميشد.

پس حلقه بهترين راه براي قدرت بود

سوال

ايا ملکور زنده ماند؟

جواب.

ملکور ارباب تاريکي و بزرگترين آينور به علت

تاريکي زياد و نابودي الف ها و انسان ها و مايار ها

مورد خشم ارباب خودش آيلوواتار قرار گرفت و قدرت اون

همانند روحش به آسمان رفت و نابود شد و سائرون با نابودي ملکور.

دست از جنگ کردن با لشکر انسان ها برداشت. و

پا به فرار گذاشت و انسان ها اونو زنجير کردند.

ولي اگر با انسان ها جنگ ميکرد..

امکان داشت او نيز مثل ملکور نابود شود.

پس آيلوواتار به حلقه ي قدرت اون خشم گرفت و اون

به مرور زمان بعد از 7979سال قدرتش را کاملا از دست داد

و سائرون با از دست دادن قدرت پس از چند صد سال

چهره ي دباره ي خود را به دست آورده و دباره در پي فريب انسان ها شد..

که با اين عمل نميتوانست..الف هاي تيز هوش را فريب دهد.

بلکه با دوستي به انها پرداخت.

و آنها نيز براي اعتماد به حرفشان..

دنبال راهي گشتند که اونو مسخر خود گردانند و

اونو به اطاعت جبر کنند دعوت کنند.

براي همين حلقه اي از الف ها براي سائرون ساخته شد..

و به سائرون داده شد..

و سائرون با اين حلقه شستشوي مغزي داده شد و قدرتي جديد براي جسمش يافت از جوار پاکي.

و سياهي سرزمين هاي غرب نيز از بين رفت..

ولي کوه آتش هميشه شعلور خواهد بود..

سوال:

چرا بعد از متلاشي شدن حلقه سائرون نابود نشد؟

جواب:

سائرون جسمي را نداشت که نابود شود.

اين حلقه بود که نابود شد ولي قدرتش در جسم اون رخنه کرد و تا مدت ها وجود داشت و طي سالهاي

درازي اونو از جسمش راند.و حلقه اي دباره ساخت و ملکور نيز اين چنين کرد.

و با نا بودي حلقه تبديل به دود شد به آسمان رفت.

ولي براي بار سوم..سائرون اونو نکشت.

بلکه در آن لحظه آيلوواتار بود که به اون خشم گرفت و باعث نابودي آني اون شد.

و سائرون هم حلقه ي خودش را از دست داد.

و به بردگي برده شد و چند هزار سال در زير زميني تاريک و در حفاظت الف ها

زنداني شد.

..........................................

_________________________________________

..........................................

سوال ها و جواب ها بعد از خواندن کامل داستان جواب میدم..

حتما نظر بدین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

میان دوره ی پنجم تا ششم

احوال ملکور

ملکور به وسیله ی سائرون علم آئوله رو آموخت

و به وسیله ی سائرون..

توانست امتیازات زیادی رو کسب کنه..

و این که ملکور میتونه اندک چیز هایی رو خلق کنه..

درسته...

ملکور در تاریکی میتوانست کار هایی رو بکند..

و اون اندک تاریکی که در هنگام موسیقی آینور ملکور نظم رو به هم میزد..

درسته..همون اندک کار کرد و میزانی توانایی بسیار اندکی برای ملکور محیا شد...

که توانست حلقه ی یوا را در لورین پس از نابودی کامل لورین بسازد..

و از ابزار الف ها کمک گرفت..

که بخاطر این که ملکور در موسیقی...اندک نا نظمی به وجود آورده بود..

توانست از همان اندک نا نظمی...و یا به معنای دیگر(سیاهی)

یک حلقه ی قدرت کوچک بسازد..که البته سائرون با جسم فیزیکی و اون وجود حاکمیش...در ریوندل توانست

حلقه ی بهتری بسازد که به اسم خودش بود(Sauron) که همتای همان حلقه ای بود که ساخته بود...

ولی هر دو حلقه در بخش وسیع روهان...متلاشی و آتش گرفتند..

و در 232 دوره ی پنجم از زمین فرار کرد و به آسمان رفت... و خودش را به نحوی پنهان داشت...

تا که در سال 2362 که معادل تقریبا 2000 سال و یا کمی بیشتر میشه...

ملکور دباره در همان منطقه ای که رفته بود برگشت..

و این بار با خشم آیلوواتار ملکور نابود شد...

("در موقع رفتن به اسمان...ملکور...میزانی سنگ و میزانی خون خیس چسپیده به سنگ را

از زمین برداشت...و هیچ کس از این کارش...سر در نیاورد.. و اهمیتی داده نشد..")

ولی به گفته ی ماندوس..و بقیه ی الف ها و آینور ها که پلیدی را درک میکردند..

اون هنوز وجود داشت..

ولی از (بود ائا) به بیرون انداخته شد...

در این جا بود که اندک احساسی که در درون آینور ها بود...از بین رفت و فکر کردن..ملکور نابود شد...

ولی هیچ معلوم نیست که ملکور باز هم با همان علم اندکی که داشت...بتواند همان طور که جسمی را برای سائرون

بیدار کرد..

به دور از چشم تمام آینور ها جهان دیگری برای خود درست کرده و برای مبارزه با منشاء مشکلاتش که آیلوواتار بود... به جنگ بپر دازد..

که این زمان درازی رو میبرد..

پس فعلا هیچ کاری رو نمیکرد...جزء تفکر و حل معما هایی که بتواند چکونه دباره حلقه ای بسازد و با آن حلقه....بتواند نیروی لازم را بر خود بکشاند.. و با آن نیرو کاری را بکند....

علت این که امکان داشت دباره نظام تشکیل دهد این بود که عنصری از آردا که سنگ بود... و قطره ای خون از موجودات آن داشت...

و این دو عنصر خون و سنگ... یا همان خاک... چون از دنیای ائا خارج شده بود. پس آئوله و آینور های حاکم بر این عنصر ها..

اطلاعی از این دو عنصر نداشته و یا به معنای دیگر ملکور اونو دزدیده بود...

پس ملکور با شکنجه و سیاه کردن این دو عنصر... اون رو پایداری بخشید..

و این پایداری... منشاء پایداری ملکور شد..

و ملکور با خون الف و انسانی که به صورت ترکیبی...به همراه داشت...آب به وجود آورد...

با عنصر (آب/خون) سنکی که داشت را به دو قسمت تقسیم کرد...

و با آبی که داشت... به صورت اندک اندک ..تکه ای از آن سنگ کوچک را فرسایش داد و به خاک تبدیل کرد

و با این دو عنصر (خاک/سنک) با پلیدی جانش تابید..و آنها را سیاهی و Eivl کرد.. ارز هر دوی اینها مقدار کمی

آهن..که بسیار کم بود به دست آورد..

ملکور با دیدن این مقدار آهن...باز هم بسیار خوش حال شد...

و با آهن...سنگ... و پلیدی و سیاهی خودش... آتشی را شعله ور کرده و از آن آهن را زوب کرد..

ملکور با همین مقدار آهن..

فرمول آن را از سه عنصر دیگر جامد...مایع گاز... ساخت..

و آهن لازم خود را برای ساخت حلقه ای کوچک فراهم کرد.

و با فراهم کردن حلقه....شروع به خواندن...وردی کرد که...سائرون...به او...هنگامی که با روحش...دیدار کرد. یاد داده بود و با همان امکانات حلقه را..ساخت..

حلقه ی کوچک...طی زمان درازی...انرژی خود را به دست آورد..

اون نیز کاری را کرد که سائرون میخواست انجام دهد.

ملکور در آن جای بی نام نشان...حلقه ی خود را طی زمان بسیار درازی ساخت..و اون انرژِ که برای خود میخواست را به دست آورد...

و از انرژی جامد ماسع گاز...توانست قدرت حلقه ای ضعیف را تکمیل کند..

و از این فرمول..اون شروع به تکسیر این سه عنصر جامد مایع و گاز شد...

و با اون...باز آهن دیگری... را به بیرون کشید...

و از آن...دباره حلقه ای را ساخت...

یکی حلقه ی مادر...معروف به میدر...که در اینگلیسی به این کلمه صدا میشه..و با قدرت اندکی که در اون حلقه نهوفته بود...

حلقه ای دیگر را شروع به ساخت کرد...که در طول این مدت اون شروع به پرورش تمام استعداد های نهفته در این حلقه شد.

و الا رقم این که کسی هم در اون غربت از اون اطلاعی نداشت....

همچنان شروع به ساخت حلقه ی دومش میکنه...و بدون هیچ نگرانیی ادامه میده..

اون خاک خون آردارو دزدید و با اون عناصر جامد مایع گاز را ساخت..و اونارو با سیاهی...خودش...شکنجه و سیاه کرد.

و آبی که از خون شکنجه شده چکید..همانند چرکی بود که بسیار زشت و پلید بود..

و از این عناصر آهن را بیرون کشید.

و با آهن... حلقه ساخت..و با حلقه...قدرت گرفت تا حلقه ای دیگر را بسازد... که طی زمان درازی.....بسیار دراز....اون

توانست بسازد..

خلاصه.

خلاصه

خلاصه

و خلاصه تر...

اون با حلقه ی دوم..که یکی در دست چپش بود... و دیگری در دست راست او..

حلقه بر او که استعداد...های بسیار کمی داشت...بخشید..

همچون تیز هوشی...هوش یاری....از همه مهم تر....قدرت...

و تمام اون استعداد هایی که کم بودن در ملکور....بسیار...شکفتند...

ملکور با این استعداد...و با روح بزرگی که تازه به دست آورده بود..

بخش کوچکی از اون روح رو از بدنش جد کرده...و کلیدی را بر آن نهاد..

که این روح جدا....همیشه... برایش مسخر باشد

در آن دنیا هیچ اسمی برای هیچ چیزی نبود...اصلا هیچی وجود نداشت

جزء عناصر زیر...که بسیار اندک بودن

آتش(از سیاهی)

آب(از خون)

خاک(از سنگ)

سنگ(از صحرای هاراد)

خون(از الف و انسان که به صورت ترکیبی است)

آهن(از خاک و از سنگ)

با این عناصر بود که ملکور کار خود را راه مینداخت..

ملکور از روح پلیدش روح دیگری را از خود جدا کرد..و این روح را

برای این که اسمی داشته باشد..

...........در این لحظه ملکور به یاد اسم دومش مرگود یا مرگوت را نهاد.

و روح پلید او را نیز....سیاه و کبود کرد...و اون رو مسخر خود کرد... و استعداد هایی رو از اون گرفت..

همچون خواندن فکرش... و خواندن روحش...و خیانت ...

و از سه عنصر آب.خاک . خون .

برای اون یک جسم ساخت.

جسمی شبیه جسم ارک ها.

و شبیه یک نوع انسانی که قبلا شبیه الف ها بوده...و بعد از شکنجه شبیه ارک شده..

و با اون جسم ارک مانند..

شروع ساخت حلقه ای را کرد که باز هم از عناصر آهن کمک گرفت.

و این حلقه نصبتا بسیار قوی بود..

و همچون که حلقه ی دوم از حلقه ی اول قوی تر بود.

ملکور با این حلقه...باز هم

قفلی را بر آن نهاد که این موجود...خیانت نکند..

و توانایی هایی را از حلقه ی خود برداشت.

و بعد بر جسم اون تقدیم کرد.

و روح آلوده ی اون نیز بر جسم ساخته شده...وارد شد...

ملکور برای خود...

در اون جهان پلید.

خاک و سنگ تولید کرد.

چون فرمول این دو رو پیدا کرده بود...

و چون قبلا توانایی کامل برای این کار را نداشت...

و اصلا نمیتوانست که این کار را بکند...

برای همین...

ملکور برای خودش حلقه ساخت...

بگذریم...

این خاک و این سنگ...و این آهن...برای ملکور.....مسخر شدند..

یعنی مسخر ملکور شد....هر آنچه که ساخته شده توسط پلیدی در آن مکان بی معنا و هیچ...

ملکور با ساخت خاک... و سنگ...باز هم آهن به دست آورده و برای خودش....تاجی را ساخت..

و زره خود را به دور انداخت..

و زره ای جدید ساخت..

ساخت این زره...که زره سیاه بود....بسیار تول کشید.. و ملکور برای ساخت آن هزاران هزار سال صبر کرد..

. برای مرگوت نیز زره ای را طراحی و ساخت..

مرگوت با این زره..و با ان قدرت حلقه...مانند یک سوار سیاه شده بود..

و ملکور در تاج خود....جایی کوچکی را گذاشت...

انگار جای نگین بود..

جای چیزی که مثل نگین بود...

ملکور باز هم دست به کار میزانی آهن شد..

و با آن آهن...یک نگین عجیبی را ساخت....نگین شیشه ای سرخ..و همچون که به سرخی آتش پلید روحش...و به پلیدی خودش..

که این یک نگین قدرت بود...نگینی که زره ملکور را بسیار مقاوم میکرد.

ملکور با سه عنصر جامد مایع گاز....باز هم یک جسم تشکیل داد...

و در آن جسم...روح پلید خود را دمید...

و بخشی از کار های خود را با آن جسم انجام داد...

و سرعت پیشرفتش را باز هم بالا برد...

ملکور سنگی از سنگ هایی را که ساخته بود را برداشته و بر سر خود میکوبد..

در همان لحظه سرش پاشیده و روحش از جسمش بیرون میشود...

و باز هم بدون هیچ مزاحمتی...مشغول پیشرفت میشود...

اون به میزان بسیار بسیار زیاد...سنگ و خاک درست کرده و برای ساخت زمینی بسیار بزرگ... آماده میشود..

ملکور طی هزاران سال....زمینی را برای خود طراحی میکند..

و مرگوت و ملکور...هر دو به زمین می آیند..

ملکور از خون مرگوت میزانی گرفته و از روح خودش میزانی برداشته و یک آینور میسازد...

آینوری بسیار ضعیف...لی با حلقه...قدرت اون نیز...فوران میکند...

ملکور برای اون نامی را بر میگذیند که برای سائرون برگذید...

احوال کنونی سائرون("اون موجودی را که قبلا بوده را فراموش کرده و به وسیله ی آینور های آیلوواتار")

کاملا از پلیدی شسته شده...

ملکور نام اون رو به خاطر آورده و او را سارلوس مینامد...

ملکور برای مرگوت یک توانایی میدهد..

قدرت بسیار زیاد...و به وجود آورنده ی تمام قدرت های پلید....

از ارک گرفته تا به همه چیز.

و برای سارلوس هم یک توانایی میدهد..

استاد آتش...و یا نعوزبلله (خدای آتش)

و برای سومین موجود خودش....

که به اسم تورلوس

بود شب را در سلته ی اون در میاورد.

و برای چهارمین ارباب که اسم او

شارکا بود...که مالک جان هایی بود که

ملکور آن را میساخت..

البته به هیچ عنوان نمیتواند یکی از این چهار نفر و یا خودش... و یا ملکور را نابود کند...

به معنایی دیگر...سرلشکر تمام افراد بود..

و روح بسییار بزرگی داشت..که این روح برای ساخت افراد دیگر...بود.. و شارکا بود که روح افراد بعدی را در خود داشت...

شارکا بود که میکوشید تا از تکسیر روح و تکسیر جانها در جهان نامرئی....روحی را برای کسی بفرستد..

همه ی این افراد...توانایی دفاع...و توانایی وظایفشان را داشتند...

و به هیچ عنوان نمیتوانستند در برابر... ملکور مقاومت کنند..

چون ملکور سه قدرت داشت...

1

نگین آنووین که نگینی بسیار بسیار سرخ و بسیار قدرت مند بود...و میتوانست با سرخیش....افق را سرخ کند..

و ملکور نام دیگر آن را سیلماریل سرخ نامید...

و یکی حلقه ی یوا...که دباره ساخته شد...و ملکور اونو در خود داشت...و یکی حلقه ی ریسا که حلقه ی دوم و حلقه ی

اصلی شناخته شد.

ملکور برای اسم های حلقه ی یارانش....یا همان....فرزندان ملکور.... که برای او یاری میرسوندن....کاری نکرد...

و اسم خود اونها رو بر روی خودشون گذاشت...

ملکور برای جذب قدرت بیشتر برای زمین پوچ خالی که ساخته بود.

به کمک این چهار نفر...

و آب سیاه....یک ابر در آسمان به وجود آورده و به کمک مرگوت اون ابر در آسمان بزرگ و بزرگ تر شده و کل زمین را فرا میگیرد

ملکور با آب پلید ابر را سنگین کرده و آنرا میباراند.

و شارکا از این موقیت استفاده کرده و بر جسم زمین نفوز میکند..

و رشد موجودات و چیز ها و گیاهان عجیب در روی زمین..

شارکا با روح پلید خود طی سالیان دراز... با آن باران تیره رنگ و سرخ رنگ...همراه با خود...زمین به کلی سیراب شده و شسته میشود...

و سنگ ها در زمین به وجود می آید..

و در یا هایی سیا در روی زمین به وجود می آید...

ملکور به سارلوس امر کرد که در آن سوی دنیا...چهار مشعل را بساز...که با نور آن...بتوان زمین را قابل دید کرد...

سارلوس... چهار مشعل در چهار سوی این دنیا دنیا ساخت... که بسیار شعلور و بسیار سوزاننده بودند..و به اسم چهار ستاره ی پلید شناخته شدن..

این چهار مشعل از نور های قرمز...زرد و از نور هایی که باعث میشد...زمین نورانی شود..

در چهار سوی این دنیا قرار گرفت..

و نوری نه چندان زیاد و نه چندن کم را به صورت پرتو ضعیف..بر روی زمین فرستاد...

زمین برای شکل کیری... به وسیله ی باران سنگ...کاملا تخریب شد..

و اولین کو ها و اولین چاله ها و اولین حالت ها را به خود گرفت..

ملکور و سه نفر دیگر...برای ساخت برجی بلند شروع به کار کردند..

و برجی را بنا کردند...

شارکا بخشی از روح خود را از زمین بیرون کشیده و به خدمت ملکور در می آید...

ملکور با آن قسمت روح..

و با خون هر سه نفر....و خاک زمین اِما که خودش نام گذاری کرد....یک گل ساخت..

و آن گل را با روح پلید خود و هر چهار نفر....سیاه کرد..

و برای این گل سیاه که تشکیل شده بود از خون و خاک

یک میدان بسیار گود ولی کوچک...در زیر زمین این زمین( ماردا) که بعد ها نتوانستند اونو تلفض کنند و ملکور اسم اونو همان مردور

گذاشت...در این استخر لجنی که ملکور درست کرده بود...آون قسمت از روح شارکا رو که شارکا از خودش جدا کرد...ملکور اونو

بر لجن آن استخر داد.. و استخر هم جای خوبی برای ساختن بهترین ماموران شد.

ملکور برای تداوم این عنصر سه خون و چهار روح در اونجا..

سیلماریل سرخ را برای استخر ساخت و اونو در درون استخر انداخت...

و همین..

اکنون مایه ی لجنی درون استخر کاملا قابل بقا بود...و هیچ وقت تمامی نداشت....

همان ماده ای که از اون برای ساخت ارک استفاده میشد..

و ملکور به این شکل ادامه ی رشد میکند...

(اگر خوب بود....بگین...خوش حال میشم)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

قبل از اینکه داستان رو بخونم اینو مینویسم.بسیار بسیار و باز هم بسیار کار خوبی کردی که داستانت رو اوردی اینجا ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

;) خواهش میکنم ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

همگی دوستان لطفا توجه کنید:از این به بعد پست های یه خطی و یا تشکرو امثال اینها رو مجبورم که حذف کنم!باید خبر میدادم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

سائرون پس از شکست در صحرای هاراد...

در دوره ی پنجم و دومین اتحاد بزرگ الف ها و انسان ها به زنجیر کشیده شد.

و جسم دومش که از نوع سورمالس یا همون مایار قانع بود....جسمی داشت که در برابر نور...و برابر تاریکی...فعالیت

+ نشان میدهد.

سائرون حلقه ی سرمالو را پس از خشم ایلوواتار در هنگام انتقال ملکور.. قدرتش را طی 7979 سال از دست داده و باعث

نابودی حلقه شد.

ولی سرمالس که جسمش بود...ماند...و این جسم طی 5000/7000 سال دیگر...در زندانی تاریک..چیزی رو که قبلا سائرون بود...

فراهم شد..

سائرون قیافه ی خود را دباره به دست آورد..

و همان سائرون زیبای دوره ی اول شد..

و نتیجه این که سائرون کینه ی خود را پس از گذر زمان...کنار گذاشت..و دشمن مشترک خود را شناخت..

و دست از پیروی ملکور دست کشید..

و چون در زندان بود..

و امکان باز گشت به آن دوران قدرت نبود..

برای همین سائرون آلوده به پلیدی...جسم خود را برای قربانی و خلاصه سرنوشت..به انسان ها و الف ها داد.

و این دو نژاد...با دیدن این که سائرون پلیدی خالص نیست.

و پاک آغشته به آن است...پس جسم آلوده ی او به وسیله ی الف ها به اسمان برده شد.

و در میان آینور هایی مثل باغ لورین که برای شفای زخم اون بود...و درد اندامش..

و ایلوواتار برای پاک کردن اون از گناه...

اونو مرگ داد...بله اونو کشت....البته مرگ داد..فقط همین..روحش را گرفت و به نزد خود برد...

و جسمش را به نزد ماندوس برد... و گفت..

این جسم سالها پیش تورو فریفت..و ارواحی را از میان ارواحی که تو داری...به فریفتن واداشت..و پلید کرد.

ولی پلیدی حلقه از اون رفته و اون تبدیل به چیز دیگری شده...پس اعمال اونو فراموش کرده و برای بخشش اون...طلاش کن..

اکنون اون پشیمان از این شده که به ملکور خدمت کرده..و با روح جسم پلیدش ...سعی در دور کردن ملکور شده..

پس اون رو مورد خوبی خودت قرار ده..

ماندوس تقاضا کرد که پس روح اونو به من برگردون..تا تنها پلیدی باقی مونده در روحش را بگیرم..

ایلوواتار نیز چنین کرد.

و روح او را گرفت.

و با میله ای بسیار داغ...و سوزان..بر بازوی سائرون فروع کرد...تا جایی که روح سائرون کاملا آزرده شد...و فکر کرد..کار اشتباهی کرده...ولی ماندوس پس از این عمل..

پلیدی از روح او گرفت... و اون پلیدی رو به شکل یک روح دیگر کرد...و به وسیله ی تمام ارواح...اون پلیدی رو نابود کرد...

جسم مرده ی سائرون به نزد....اورومه ی روشن رفت...و در آنجا...سیاهی جسم... سیاهی زهن...و سیاهی تمام اعمال

پلیدش...مثل نوری که بر سیاهی میتابد..از بین رفت.

و سائرون جسم خود را ده ها بار روشن تر یافت...

ایلوواتار..روح او را برای برای تعلیم رحم و احساس...

پیش نیه نا برد..

و در آنجا...سائرون...با روح پاکی که به دست آورده بود.

وقتی چشمش به خرابی هایی که کرده بود می افتد.

آنچنان شیونی سر میدهد..

که جسم سائرون 1000 سال در حالت بی هوشی بود...ولی سائرون روحی را که به دست آورد...بعد از تجربه ی دیدار نیه نا

تمام مدت بعد را همچنان گریه کرد..

و از اشک هایش...زمین سیراب شد...

در صورتی که انسان ها فقط بی هوشی و به هوش آمدن اونو دیدن...

نه بیشتر... به گفته ی ماندوس... وقتی سائرون با دردی که اصلا تا به حال درکش را نداشت..روبرو شد...گریه ای کرد..که تنفر

هر کسی...میتوانست نابود شود...

در این میان بود که ونا...برای تعمیر خرابی های دنیا...زمین ها را رشد و دباره شکوفا کرد..

پس از تمام این هزار سال...سائرون مثل کسی که هزار سال در پیش نیه نا شکنجه شده... به جسمش برگشت..

و آئوله برای اون...حلقه ای را ساخت... که نه پلیدی در آن بود...و نه وسوسه...بلکه حلقه ی نور بود...(مال گلادریال هوا بود)

حلقه ای به اسم تردا که به آن ترنادور هم میگویند... که نشان گر صلح دباره ی آنها با هم است..

در هنگام باز گشت او از غرب...به جسمش...ماندوس از طرف ایلوواتار مامور شد.. که تمام افکاری را که در ذهنش..

باعث شعله ور شدن دباره ی انتقام میشود..را پاک کرد..و کاری کرد که اون به فکر انتقام چیزی نباشد..و یا تلافی چیزی

را از سرش بر نیاید...

و کارهایی که کرده بود...را پاک کرد...

و به جسمش برگشت..

حلقه ی نور پس از 50 سال به نزد اورومه رفت...و اورومه نور بر آن بخشید.. و بر صاحب حاقه نورانندگی..

پس سائرون شستشوی مغزی داده شد و از جسم قابل انعتافش سوء استفاده شد.... و یا نجاتش دادن...

و سائرون با کردن حلقه ی پاکی بر دستش...

سر شار از زیبایی...نور...و پاکی شد...و فرمانده ای ارتشی کوچک...همراه با منطقه ای کوچک به او داده شد...

و چیزی که اکنون از ملکور برای اون مانده بود...

یک تصور پلید زشت بود..که همیشه حس انتقام جویی در مورد ملکور در زهنش موج میزد..

و هیچ وقت هنگام گفتن اسم ملکور..لبخندی بر لبش نبود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

دوستان دقت کنین که این همه داستان که نوشتم واسه این نیست که منتشر شه...

بلکه برای اصلاح و اشکال زدایی گذاشتمش

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

داستان خوبيه ولي بيشتر بصورت وقايع رفته جلو البته سبك خوبيه ولي بهتر بود بيشتر حالت داستاني داشت تا وقايع تاريخي ولي كلاً از حلقه تو داستان استفاده نمي شد بهتر بود چون به نظر من براي بازگشت سائورن يا ملكور يا به قدرت رسيدن آنها ديگه ساخت يك حلقه قديمي وتكراري شده و يا حتي بازگشتشون به شكل هاي مخوف منظورم اينكه كه چرا مثل يك انسان عادي برنگرده تا يك پادشاهي ستمگر خودشان را نشان بدهند و ديگه اينكه فكر نكنم شخصيت سائورن حتي با فدرت زياد هم هيچ وقت روبروي ارباب خودش قد علم كنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

من يه داستان در سبك تالكين نوشتم كه داستانها و افسانه هاي زيادي ضميمشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tingol

من دارم داستان مینویسم

یه سایتم دارم ( وبلاگ)

البته چون وقت نکردم کاملش کنم داغونه بهم نخندید هاااااااااا :)

http://dwarf.webgarden.com/

:-? منتظر گوجه ها هستم :-? منظورم اعتراضه

البته من دارم راستش نوع شخصیتا و عاداتشونو کم کم عوض میکنم مثلا من نمی دونم دورف ها چی میخورند .! ;)

ببخشید پست کوتاه بود

نظری دارید خوش حال میشم

ویرایش شده در توسط 3DMahdi
غلط املایی و زدن پست های متوالی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مهمان
این موضوع از هم اکنون بسته می گردد.

×
×
  • جدید...