رفتن به مطلب
NGNG

سیلماریل سرخ!سائرون حامی نور!!دوره ی ششم!!! پسران ملکور!!!!

Recommended Posts

NGNG

ملکور به وسیله ی سائرون...علم آئوله رو آموخت..

 

و به وسیله ی سائرون..

 

توانست امتیازات زیادی رو کسب کنه..

 

و این که ملکور میتونه اندک چیز هایی رو خلق کنه..

 

درسته...

 

ملکور در تاریکی میتوانست کار هایی رو بکند..

 

و اون اندک تاریکی که در هنگام موسیقی آینور ملکور نظم رو به هم میزد..

 

درسته..همون اندک کار کرد و میزانی توانایی بسیار اندکی برای ملکور محیا شد...

 

که توانست حلقه ی یوا را در لورین پس از نابودی کامل لورین بسازد..

 

و از ابزار الف ها کمک گرفت..

 

که بخاطر این که ملکور در موسیقی...اندک نا نظمی به وجود آورده بود..

 

توانست از همان اندک نا نظمی...و یا به معنای دیگر(سیاهی)

 

یک حلقه ی قدرت کوچک بسازد..که البته سائرون با جسم فیزیکی و اون وجود حاکمیش...در ریوندل توانست

 

حلقه ی بهتری بسازد که به اسم خودش بود(Sauron) که همتای همان حلقه ای بود که ساخته بود...

 

ولی هر دو حلقه در بخش وسیع روهان...متلاشی و آتش گرفتند..

 

و در 232 دوره ی پنجم از زمین فرار کرد و به آسمان رفت... و خودش را به نحوی پنهان داشت...

 

تا که در سال 2362 که معادل تقریبا 2000 سال و یا کمی بیشتر میشه...

 

ملکور دباره در همان منطقه ای که رفته بود برگشت..

 

و این بار با خشم آیلوواتار ملکور نابود شد...

 

("در موقع رفتن به اسمان...ملکور...میزانی سنگ و میزانی خون خیس چسپیده به سنگ را

از زمین برداشت...و هیچ کس از این کارش...سر در نیاورد.. و اهمیتی داده نشد..")

 

ولی به گفته ی ماندوس..و بقیه ی الف ها و آینور ها که پلیدی را درک میکردند..

 

اون هنوز وجود داشت..

 

ولی از (بود ائا) به بیرون انداخته شد...

 

در این جا بود که اندک احساسی که در درون آینور ها بود...از بین رفت و فکر کردن..ملکور نابود شد...

 

ولی هیچ معلوم نیست که ملکور باز هم با همان علم اندکی که داشت...بتواند همان طور که جسمی را برای سائرون

بیدار کرد..

 

به دور از چشم تمام آینور ها جهان دیگری برای خود درست کرده و برای مبارزه با منشاء مشکلاتش که آیلوواتار بود... به جنگ بپر دازد..

 

که این زمان درازی رو میبرد..

 

پس فعلا هیچ کاری رو نمیکرد...جزء تفکر و حل معما هایی که بتواند چکونه دباره حلقه ای بسازد و با آن حلقه....بتواند نیروی لازم را بر خود بکشاند.. و با آن نیرو کاری را بکند....

 

علت این که امکان داشت دباره نظام تشکیل دهد این بود که عنصری از آردا که سنگ بود... و قطره ای خون از موجودات آن داشت...

 

و این دو عنصر خون و سنگ... یا همان خاک... چون از دنیای ائا خارج شده بود. پس آئوله و آینور های حاکم بر این عنصر ها..

 

اطلاعی از این دو عنصر نداشته و یا به معنای دیگر ملکور اونو دزدیده بود...

 

پس ملکور با شکنجه و سیاه کردن این دو عنصر... اون رو پایداری بخشید..

 

و این پایداری... منشاء پایداری ملکور شد..

 

و ملکور با خون الف و انسانی که به صورت ترکیبی...به همراه داشت...آب به وجود آورد...

 

با عنصر (آب/خون) سنکی که داشت را به دو قسمت تقسیم کرد...

 

و با آبی که داشت... به صورت اندک اندک ..تکه ای از آن سنگ کوچک را فرسایش داد و به خاک تبدیل کرد

 

و با این دو عنصر (خاک/سنک) با پلیدی جانش تابید..و آنها را سیاهی و Eivl کرد.. ارز هر دوی اینها مقدار کمی

 

آهن..که بسیار کم بود به دست آورد..

 

 

ملکور با دیدن این مقدار آهن...باز هم بسیار خوش حال شد...

 

و با آهن...سنگ... و پلیدی و سیاهی خودش... آتشی را شعله ور کرده و از آن آهن را زوب کرد..

 

ملکور با همین مقدار آهن..

 

فرمول آن را از سه عنصر دیگر جامد...مایع گاز... ساخت..

 

و آهن لازم خود را برای ساخت حلقه ای کوچک فراهم کرد.

 

و با فراهم کردن حلقه....شروع به خواندن...وردی کرد که...سائرون...به او...هنگامی که با روحش...دیدار کرد. یاد داده بود و با همان امکانات حلقه را..ساخت..

 

حلقه ی کوچک...طی زمان درازی...انرژی خود را به دست آورد..

 

اون نیز کاری را کرد که سائرون میخواست انجام دهد.

 

ملکور در آن جای بی نام نشان...حلقه ی خود را طی زمان بسیار درازی ساخت..و اون انرژِ که برای خود میخواست را به دست آورد...

 

و از انرژی جامد ماسع گاز...توانست قدرت حلقه ای ضعیف را تکمیل کند..

 

و از این فرمول..اون شروع به تکسیر این سه عنصر جامد مایع و گاز شد...

 

و با اون...باز آهن دیگری... را به بیرون کشید...

 

و از آن...دباره حلقه ای را ساخت...

 

 

یکی حلقه ی مادر...معروف به میدر...که در اینگلیسی به این کلمه صدا میشه..و با قدرت اندکی که در اون حلقه نهوفته بود...

 

حلقه ای دیگر را شروع به ساخت کرد...که در طول این مدت اون شروع به پرورش تمام استعداد های نهفته در این حلقه شد.

 

 

و الا رقم این که کسی هم در اون غربت از اون اطلاعی نداشت....

 

 

همچنان شروع به ساخت حلقه ی دومش میکنه...و بدون هیچ نگرانیی ادامه میده..

 

 

اون خاک خون آردارو دزدید و با اون عناصر جامد مایع گاز را ساخت..و اونارو با سیاهی...خودش...شکنجه و سیاه کرد.

 

و آبی که از خون شکنجه شده چکید..همانند چرکی بود که بسیار زشت و پلید بود..

 

و از این عناصر آهن را بیرون کشید.

 

و با آهن... حلقه ساخت..و با حلقه...قدرت گرفت تا حلقه ای دیگر را بسازد... که طی زمان درازی.....بسیار دراز....اون

توانست بسازد..

 

خلاصه.

 

خلاصه

خلاصه

 

و خلاصه تر...

 

 

اون با حلقه ی دوم..که یکی در دست چپش بود... و دیگری در دست راست او..

 

حلقه بر او که استعداد...های بسیار کمی داشت...بخشید..

 

همچون تیز هوشی...هوش یاری....از همه مهم تر....قدرت...

 

و تمام اون استعداد هایی که کم بودن در ملکور....بسیار...شکفتند...

 

 

ملکور با این استعداد...و با روح بزرگی که تازه به دست آورده بود..

 

بخش کوچکی از اون روح رو از بدنش جد کرده...و کلیدی را بر آن نهاد..

که این روح جدا....همیشه... برایش مسخر باشد

 

در آن دنیا هیچ اسمی برای هیچ چیزی نبود...اصلا هیچی وجود نداشت

 

جزء عناصر زیر...که بسیار اندک بودن

 

 

آتش(از سیاهی)

آب(از خون)

خاک(از سنگ)

سنگ(از صحرای هاراد)

خون(از الف و انسان که به صورت ترکیبی است)

آهن(از خاک و از سنگ)

با این عناصر بود که ملکور کار خود را راه مینداخت..

ملکور از روح پلیدش روح دیگری را از خود جدا کرد..و این روح را

 

برای این که اسمی داشته باشد..

 

...........در این لحظه ملکور به یاد اسم دومش مرگود یا مرگوت را نهاد.

 

و روح پلید او را نیز....سیاه و کبود کرد...و اون رو مسخر خود کرد... و استعداد هایی رو از اون گرفت..

همچون خواندن فکرش... و خواندن روحش...و خیانت ...

 

و از سه عنصر آب.خاک . خون .

برای اون یک جسم ساخت.

 

جسمی شبیه جسم ارک ها.

 

و شبیه یک نوع انسانی که قبلا شبیه الف ها بوده...و بعد از شکنجه شبیه ارک شده..

 

و با اون جسم ارک مانند..

 

شروع ساخت حلقه ای را کرد که باز هم از عناصر آهن کمک گرفت.

و این حلقه نصبتا بسیار قوی بود..

و همچون که حلقه ی دوم از حلقه ی اول قوی تر بود.

 

ملکور با این حلقه...باز هم

قفلی را بر آن نهاد که این موجود...خیانت نکند..

 

و توانایی هایی را از حلقه ی خود برداشت.

 

و بعد بر جسم اون تقدیم کرد.

 

و روح آلوده ی اون نیز بر جسم ساخته شده...وارد شد...

 

ملکور برای خود...

 

در اون جهان پلید.

 

 

 

خاک و سنگ تولید کرد.

 

چون فرمول این دو رو پیدا کرده بود...

 

و چون قبلا توانایی کامل برای این کار را نداشت...

 

و اصلا نمیتوانست که این کار را بکند...

 

برای همین...

 

 

ملکور برای خودش حلقه ساخت...

 

بگذریم...

 

 

این خاک و این سنگ...و این آهن...برای ملکور.....مسخر شدند..

 

 

یعنی مسخر ملکور شد....هر آنچه که ساخته شده توسط پلیدی در آن مکان بی معنا و هیچ...

 

 

ملکور با ساخت خاک... و سنگ...باز هم آهن به دست آورده و برای خودش....تاجی را ساخت..

 

و زره خود را به دور انداخت..

 

و زره ای جدید ساخت..

 

 

ساخت این زره...که زره سیاه بود....بسیار تول کشید.. و ملکور برای ساخت آن هزاران هزار سال صبر کرد..

 

. برای مرگوت نیز زره ای را طراحی و ساخت..

 

مرگوت با این زره..و با ان قدرت حلقه...مانند یک سوار سیاه شده بود..

 

و ملکور در تاج خود....جایی کوچکی را گذاشت...

 

 

انگار جای نگین بود..

 

جای چیزی که مثل نگین بود...

 

ملکور باز هم دست به کار میزانی آهن شد..

 

و با آن آهن...یک نگین عجیبی را ساخت....نگین شیشه ای سرخ..و همچون که به سرخی آتش پلید روحش...و به پلیدی خودش..

 

که این یک نگین قدرت بود...نگینی که زره ملکور را بسیار مقاوم میکرد.

 

ملکور با سه عنصر جامد مایع گاز....باز هم یک جسم تشکیل داد...

 

و در آن جسم...روح پلید خود را دمید...

 

و بخشی از کار های خود را با آن جسم انجام داد...

 

و سرعت پیشرفتش را باز هم بالا برد...

 

ملکور سنگی از سنگ هایی را که ساخته بود را برداشته و بر سر خود میکوبد..

 

در همان لحظه سرش پاشیده و روحش از جسمش بیرون میشود...

 

 

و باز هم بدون هیچ مزاحمتی...مشغول پیشرفت میشود...

 

 

اون به میزان بسیار بسیار زیاد...سنگ و خاک درست کرده و برای ساخت زمینی بسیار بزرگ... آماده میشود..

 

ملکور طی هزاران سال....زمینی را برای خود طراحی میکند..

 

و مرگوت و ملکور...هر دو به زمین می آیند..

 

ملکور از خون مرگوت میزانی گرفته و از روح خودش میزانی برداشته و یک آینور میسازد...

 

 

آینوری بسیار ضعیف...لی با حلقه...قدرت اون نیز...فوران میکند...

 

ملکور برای اون نامی را بر میگذیند که برای سائرون برگذید...

 

 

احوال کنونی سائرون("اون موجودی را که قبلا بوده را فراموش کرده و به وسیله ی آینور های آیلوواتار")

 

کاملا از پلیدی شسته شده...

 

ملکور نام اون رو به خاطر آورده و او را سارلوس مینامد...

 

ملکور برای مرگوت یک توانایی میدهد..

 

قدرت بسیار زیاد...و به وجود آورنده ی تمام قدرت های پلید....

از ارک گرفته تا به همه چیز.

 

 

 

و برای سارلوس هم یک توانایی میدهد..

استاد آتش...و یا نعوزبلله (خدای آتش)

 

و برای سومین موجود خودش....

 

که به اسم تورلوس

بود شب را در سلته ی اون در میاورد.

 

و برای چهارمین ارباب که اسم او

شارکا بود...که مالک جان هایی بود که

ملکور آن را میساخت..

البته به هیچ عنوان نمیتواند یکی از این چهار نفر و یا خودش... و یا ملکور را نابود کند...

 

به معنایی دیگر...سرلشکر تمام افراد بود..

 

و روح بسییار بزرگی داشت..که این روح برای ساخت افراد دیگر...بود.. و شارکا بود که روح افراد بعدی را در خود داشت...

 

شارکا بود که میکوشید تا از تکسیر روح و تکسیر جانها در جهان نامرئی....روحی را برای کسی بفرستد..

 

همه ی این افراد...توانایی دفاع...و توانایی وظایفشان را داشتند...

 

و به هیچ عنوان نمیتوانستند در برابر... ملکور مقاومت کنند..

 

چون ملکور سه قدرت داشت...

 

1

نگین آنووین که نگینی بسیار بسیار سرخ و بسیار قدرت مند بود...و میتوانست با سرخیش....افق را سرخ کند..

و ملکور نام دیگر آن را سیلماریل سرخ نامید...

 

و یکی حلقه ی یوا...که دباره ساخته شد...و ملکور اونو در خود داشت...و یکی حلقه ی ریسا که حلقه ی دوم و حلقه ی

اصلی شناخته شد.

 

ملکور برای اسم های حلقه ی یارانش....یا همان....فرزندان ملکور.... که برای او یاری میرسوندن....کاری نکرد...

 

و اسم خود اونها رو بر روی خودشون گذاشت...

 

ملکور برای جذب قدرت بیشتر برای زمین پوچ خالی که ساخته بود.

 

به کمک این چهار نفر...

 

و آب سیاه....یک ابر در آسمان به وجود آورده و به کمک مرگوت اون ابر در آسمان بزرگ و بزرگ تر شده و کل زمین را فرا میگیرد

 

ملکور با آب پلید ابر را سنگین کرده و آنرا میباراند.

 

و شارکا از این موقیت استفاده کرده و بر جسم زمین نفوز میکند..

 

و رشد موجودات و چیز ها و گیاهان عجیب در روی زمین..

 

 

شارکا با روح پلید خود طی سالیان دراز... با آن باران تیره رنگ و سرخ رنگ...همراه با خود...زمین به کلی سیراب شده و شسته میشود...

 

و سنگ ها در زمین به وجود می آید..

 

و در یا هایی سیا در روی زمین به وجود می آید...

 

ملکور به سارلوس امر کرد که در آن سوی دنیا...چهار مشعل را بساز...که با نور آن...بتوان زمین را قابل دید کرد...

 

سارلوس... چهار مشعل در چهار سوی این دنیا دنیا ساخت... که بسیار شعلور و بسیار سوزاننده بودند..و به اسم چهار ستاره ی پلید شناخته شدن..

 

 

این چهار مشعل از نور های قرمز...زرد و از نور هایی که باعث میشد...زمین نورانی شود..

 

 

در چهار سوی این دنیا قرار گرفت..

 

و نوری نه چندان زیاد و نه چندن کم را به صورت پرتو ضعیف..بر روی زمین فرستاد...

 

 

 

زمین برای شکل کیری... به وسیله ی باران سنگ...کاملا تخریب شد..

 

و اولین کو ها و اولین چاله ها و اولین حالت ها را به خود گرفت..

 

 

ملکور و سه نفر دیگر...برای ساخت برجی بلند شروع به کار کردند..

 

و برجی را بنا کردند...

 

شارکا بخشی از روح خود را از زمین بیرون کشیده و به خدمت ملکور در می آید...

 

ملکور با آن قسمت روح..

 

و با خون هر سه نفر....و خاک زمین اِما که خودش نام گذاری کرد....یک گل ساخت..

 

و آن گل را با روح پلید خود و هر چهار نفر....سیاه کرد..

 

و برای این گل سیاه که تشکیل شده بود از خون و خاک

 

یک میدان بسیار گود ولی کوچک...در زیر زمین این زمین( ماردا) که بعد ها نتوانستند اونو تلفض کنند و ملکور اسم اونو همان مردور

 

گذاشت...در این استخر لجنی که ملکور درست کرده بود...آون قسمت از روح شارکا رو که شارکا از خودش جدا کرد...ملکور اونو

 

بر لجن آن استخر داد.. و استخر هم جای خوبی برای ساختن بهترین ماموران شد.

 

ملکور برای تداوم این عنصر سه خون و چهار روح در اونجا..

 

سیلماریل سرخ را برای استخر ساخت و اونو در درون استخر انداخت...

 

و همین..

 

اکنون مایه ی لجنی درون استخر کاملا قابل بقا بود...و هیچ وقت تمامی نداشت....

همان ماده ای که از اون برای ساخت ارک استفاده میشد..

 

و ملکور به این شکل ادامه ی رشد میکند...

 

 

(اگر خوب بود....بگین...خوش حال میشم)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

سائرون حامی نور...

سائرون پس از شکست در صحرای هاراد...

در دوره ی پنجم و دومین اتحاد بزرگ الف ها و انسان ها به زنجیر کشیده شد.

و جسم دومش که از نوع سورمالس یا همون مایار قانع بود....جسمی داشت که در برابر نور...و برابر تاریکی...فعالیت

+ نشان میدهد.

سائرون حلقه ی سرمالو را پس از خشم ایلوواتار در هنگام انتقال ملکور.. قدرتش را طی 7979 سال از دست داده و باعث

نابودی حلقه شد.

ولی سرمالس که جسمش بود...ماند...و این جسم طی 5000/7000 سال دیگر...در زندانی تاریک..چیزی رو که قبلا سائرون بود...

فراهم شد..

سائرون قیافه ی خود را دباره به دست آورد..

و همان سائرون زیبای دوره ی اول شد..

و نتیجه این که سائرون کینه ی خود را پس از گذر زمان...کنار گذاشت..و دشمن مشترک خود را شناخت..

و دست از پیروی ملکور دست کشید..

و چون در زندان بود..

و امکان باز گشت به آن دوران قدرت نبود..

برای همین سائرون آلوده به پلیدی...جسم خود را برای قربانی و خلاصه سرنوشت..به انسان ها و الف ها داد.

و این دو نژاد...با دیدن این که سائرون پلیدی خالص نیست.

و پاک آغشته به آن است...پس جسم آلوده ی او به وسیله ی الف ها به اسمان برده شد.

و در میان آینور هایی مثل باغ لورین که برای شفای زخم اون بود...و درد اندامش..

و ایلوواتار برای پاک کردن اون از گناه...

اونو مرگ داد...بله اونو کشت....البته مرگ داد..فقط همین..روحش را گرفت و به نزد خود برد...

و جسمش را به نزد ماندوس برد... و گفت..

این جسم سالها پیش تورو فریفت..و ارواحی را از میان ارواحی که تو داری...به فریفتن واداشت..و پلید کرد.

ولی پلیدی حلقه از اون رفته و اون تبدیل به چیز دیگری شده...پس اعمال اونو فراموش کرده و برای بخشش اون...طلاش کن..

اکنون اون پشیمان از این شده که به ملکور خدمت کرده..و با روح جسم پلیدش ...سعی در دور کردن ملکور شده..

پس اون رو مورد خوبی خودت قرار ده..

ماندوس تقاضا کرد که پس روح اونو به من برگردون..تا تنها پلیدی باقی مونده در روحش را بگیرم..

ایلوواتار نیز چنین کرد.

و روح او را گرفت.

و با میله ای بسیار داغ...و سوزان..بر بازوی سائرون فروع کرد...تا جایی که روح سائرون کاملا آزرده شد...و فکر کرد..کار اشتباهی کرده...ولی ماندوس پس از این عمل..

پلیدی از روح او گرفت... و اون پلیدی رو به شکل یک روح دیگر کرد...و به وسیله ی تمام ارواح...اون پلیدی رو نابود کرد...

جسم مرده ی سائرون به نزد....اورومه ی روشن رفت...و در آنجا...سیاهی جسم... سیاهی زهن...و سیاهی تمام اعمال

پلیدش...مثل نوری که بر سیاهی میتابد..از بین رفت.

و سائرون جسم خود را ده ها بار روشن تر یافت...

ایلوواتار..روح او را برای برای تعلیم رحم و احساس...

پیش نیه نا برد..

و در آنجا...سائرون...با روح پاکی که به دست آورده بود.

وقتی چشمش به خرابی هایی که کرده بود می افتد.

آنچنان شیونی سر میدهد..

که جسم سائرون 1000 سال در حالت بی هوشی بود...ولی سائرون روحی را که به دست آورد...بعد از تجربه ی دیدار نیه نا

تمام مدت بعد را همچنان گریه کرد..

و از اشک هایش...زمین سیراب شد...

در صورتی که انسان ها فقط بی هوشی و به هوش آمدن اونو دیدن...

نه بیشتر... به گفته ی ماندوس... وقتی سائرون با دردی که اصلا تا به حال درکش را نداشت..روبرو شد...گریه ای کرد..که تنفر

هر کسی...میتوانست نابود شود...

در این میان بود که ونا...برای تعمیر خرابی های دنیا...زمین ها را رشد و دباره شکوفا کرد..

پس از تمام این هزار سال...سائرون مثل کسی که هزار سال در پیش نیه نا شکنجه شده... به جسمش برگشت..

و آئوله برای اون...حلقه ای را ساخت... که نه پلیدی در آن بود...و نه وسوسه...بلکه حلقه ی نور بود...(مال گلادریال هوا بود)

حلقه ای به اسم تردا که به آن ترنادور هم میگویند... که نشان گر صلح دباره ی آنها با هم است..

در هنگام باز گشت او از غرب...به جسمش...ماندوس از طرف ایلوواتار مامور شد.. که تمام افکاری را که در ذهنش..

باعث شعله ور شدن دباره ی انتقام میشود..را پاک کرد..و کاری کرد که اون به فکر انتقام چیزی نباشد..و یا تلافی چیزی

را از سرش بر نیاید...

و کارهایی که کرده بود...را پاک کرد...

و به جسمش برگشت..

حلقه ی نور پس از 50 سال به نزد اورومه رفت...و اورومه نور بر آن بخشید.. و بر صاحب حاقه نورانندگی..

پس سائرون شستشوی مغزی داده شد و از جسم قابل انعتافش سوء استفاده شد.... و یا نجاتش دادن...

و سائرون با کردن حلقه ی پاکی بر دستش...

سر شار از زیبایی...نور...و پاکی شد...و فرمانده ای ارتشی کوچک...همراه با منطقه ای کوچک به او داده شد...

و چیزی که اکنون از ملکور برای اون مانده بود...

یک تصور پلید زشت بود..که همیشه حس انتقام جویی در مورد ملکور در زهنش موج میزد..

و هیچ وقت هنگام گفتن اسم ملکور..لبخندی بر لبش نبود. ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

سوال: چطور ممکن بود ملکور که یک والا بود...در جهانی که خود آن را نساخت...فقط آمادش کرد...توانست فرمول ساخت و آفرینش را پیدا کند.؟

معمولا سرنوشت و مال و کلا شخصیت و ماهیت اون جهان...و هر جهان دیگر....با اولین موجود اون درست میشه..

پس ملکور که اولین موجود اون بود...پس تواناترین...در اون جهان بود..

و سنگ و خود...هر دو ابزار ملکور بودند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

جواب:به صورت مستقیم تالکین ذکر کرده که ملکور توانایی آفرینش نداشته،بلکه میتونسته تغییر تو چیزایی که ارو خلق کرده بوده بوجود بیاره.نیکی ها رو تباه کنه و امثال این

معمولنی که گفتی،اصلا درست نیست.مثالی برای حرفت داری؟در ضمن هیچ جا و هیچ وقت ذکر نشده که ملکور اولین والار ی بود که توسط ارو بوجود اومد.

اگه حرفت رو هم درست در نظر بگیریم،ارو اولین موجوده نه ملکور.

هر کدوم از والار هبه ای(و فقط یک هبه) از دانش ،خرد و یا ذات ایلوواتار رو داشتن و فرق ملکور با بقیه این بود که از همه دانش ها هبه ای داشت(اما در هیچ کدوم به قدرت صاحب اصلی هبه نبود.،نه در قدرت. و خشم برابر تولکاس،نه در خرد به اندازه مانوه )

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

جوابی رو دادی که خودش....پر از سوال بود

پس بزار یکمی توضیحت بدم..

بله..والا...والار و تمام موجودات امسال این ها...کاری رو نمیتونستن بکنن..که فیزیولوژیک باشه...

من منظورم ائا نیست...اِما...اِما یک دنیایی بود که ایلوواتار اونو ساخت...و برای این که از شرش تمام بشه...اونو ساخت..و ملکور رو از ائا اخراج کرد.

و چطور تونست خودش چیزی رو بساز؟

جواب:

ملکور اولین کسی بود که به اِما تبعید شد.. تورو خدا اول داستانی رو که دوره ی پنجم رو توضیح میده رو بخونین...

ببین...ملکور که یک والا بود...بعد از شورش...توسط تمام دشمناش...که به زدش بودن...دیگه والا معرفی نشد..

این یک دلیل...

دلیل دومش اینه که..در اول خلقت آردا...اون در شعر والار...و موسیقی اون...سعی در تغییراتی شد.

که اسطلاح اون هست...(تاریکی) و این تاریکی...در شعر والار..ماند..و باعث شد. که اون رشد کنه...(مگر نه این که اگر تاریکی

بدون دشمنی بمونه...تبدیل به شرورت میشه)

پس اون تاریکی طی هزاران سال رشد کرد...و زمانی که ملکور داشت میومد...میتوانست...که کار های بسیار کوچکی رو انجام دهد...

و اولین کارش ساخت حلقه در اردا بود. که اسمش را یوا گذاشت که قدرت آنچنانی نداشت...

فقط آتش سوزاننده ی ملکور.. سوزاننده تر میشود...

خلاصه...

ملکور توسط ایلوواتار به دنیایی پوچ...و هیچ...منتقل شد..به اسم اِما..

که ملکور اولین موجود اِما شد..

و باعث شد در اونجا به کار و فعالیت فیزیکی دست پیدا کنه..(همراه با داشتن فعالیت جادو و سیاهی و بنیادی)

بله...ملکور اولین مجود اِما بود..

لطفا داستان رو خوب بخون...تورو خدا...انقدر روش ایراد نزار....

بله..تالیکن مستقیما گفته که یک والا نمیتونه فیزیکی عمل کنه..قبول دارم..

ولی به این شرط که موسیقی والار رو هم قبول کنم...

رشد پنهان تاریکی رو هم قبول کنم...

اولین موجود اِما ....دنیای ملکور رو هم قبول کنم..

سنگ و قطره ی خون هم باید قبول کنم...

همه ی اینا میشه همون که ملکور پس از چند هزار سال رشد تاریکی...در بنیاد شعر والار...شد همون که گفتم...

حلقه ای رو توانست بسازه که هیچ کس باورش نمیشد...

علتش..بی نظمی کمی بود..که بلا فاصله توسط ایلوواتار گرفته شد...

و در دوره ی پنجم...اون بی نظمی...سر در آورد..

اگر به قسمتی از داستان شک داری...ایراد نزار...بیا از من بپرس....اگر نفهمیدم....بیا تکذیب کن..

تورو خدا...این کارو نکن...

بیا پیام خصوصی بده...من توضیح میدم...قانع کننده نشد..بیا تکذیب کن..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

من تکذیب نمیکنم.

من اگه بخوام الان درست با این پست ها برخورد کنم باید منتقلشون کنم.

اگه در جای اصلیش قرار بگیره،احتمالا بچه های که سر میزنن ،فقط تعریف میکنن.اما اینجا نه،چون داری خودت مث ملکور تو شعر تالکین بی نظمی بوجود میاری ;)

ارو در اونجایی هم که ملکور اون تباهی ها رو بوجود میاره به اولمو و مانوه میگه که بزار ملکور فکر کنه که داره برنامه منو خراب میکنی.دیر نیست که میفهمه این کارهاش هم جزئی از برنامه من بوده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

بسیار خوب...

حالا این برنامه ایلوواتار چی بود؟

اون میدونه که داره پلیدی وارد میشه..

پس بهش آگاهه..

یادت باشه ایلوواتار در عین پاکیش... و قدرتش...قصدش این بود که اون پلیدی به صورت اندک در شعر به وجود بیاد..

این یعنی چی؟

بر میگرده به همون قسمت که ایلوواتار بعد از به خشم گرفتن ملکور. با اون حرف زد..

و نتیجه ی حرفشون این بود. که آیلوواتار این دنیار و عین یه فیلم سینمایی میدونه..

عین یه ماجرا.

و گه گاهی با مستقیم عمل کردنش...

باعث این شد که ملکور عقب رانده شه و به عقب بیوفته..

همچون خون و سنگی که به ایلوواتار مهم نرسید.

و همه ی این کار ها فقط یک فیلم سینمایی برای لذت آیلوواتار بود..

یعنی یک نوع پلیدی در شعر خودش...پروراند..

میدونم...

و یادت باشه. ایلوواتار در این میان..فقط مثل بیننده عمل میکنه.

و ملکور همچنان در فکر انتقام..

که خواهد گرفت..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

دقیقا.ایلوواتار فقط بوجود اورنده خوبی نیست،بدی ها رو هم بوجود میاره.همونطور که تعابیر دینی هم خدا صفات سلبیه هم داره.

ایلو واتار ناظر به کل اتفاقاتیه که انجام میشه و طرح همشون رو میدونه.شاید تعبیرت تا یه حدی درست باشه،کل ماجرا برای ارو مث فیلم سینماییه.

این بحث خیلی درگیر کننده است و نمیدونم چرا بقیه افراد فعال بهش سر نمیزنن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

و حالا وقتی آیلوواتار با ملکور سر میز مشاجره میشینه..

در این هنگام بود که ایلوواتار برای اون یک دنیای دیگر ابداء میکنه...و اینبار نه در پشت شب..نه در پشت دیوار...بلکه در پشت ائا انتقال پیدا میکنه.

و بعد از مدت ها ملکور به عناصر کوچکی دست پیدا میکنه.

خاک.آهن.آب.خون

اینا رو با هم ترکیب و باعث ساخت آهن میشه.

و از آهن سیلماریل سرخ و حلقه میسازه.

اگر سوالی که بالا طرح شده جواب داده بشه.

(اتحام از روی داستان من که بی خودیه برداشته میشه)

منظورم از اتحام تو نیستی...ولی یه عده ای هستن که میگن...تو چیزی از داستان نمیدونی..و یا ناشی میگن.

رو داستانم ایراد بی خودی گذاشته و باعث کم عرضشی میشن.. ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

دو سه سال پیش یکی از وظایف سخت ناظر های انجمن،ویرایش نگارشی متن ها بود که من خودم رو در دوره جدید معاف از اون کردم ;) ;)

ولی خواهشا لغات رو با املای درست بزن ;)

مشخصه که از قصد اشتباه میزنی!نکن تو رو خدا این کارو

راستی منظورت دقیقا از سوال چی بود؟

مشکل اینجاس به نظر من که ارو اصلا با ملکور سر میز مشاجره نمیشینه!

یه جورایی ملکور رو گذاشته ه ببینه داره چه کار میکنه!اصلا چه کارایی میتونه بکنه.

در ضمن همونطور که گفتم ملکور بخشی از برنامه ارو برای ائ بوده و در واقع تو نقشه اون برای نخست زادگان و از پی آمدگان وجود داشته!

نمیشه که یه دنیای دیگه بهش بده بگه برو حال کن! :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

ببین..

اولا.

عملای من اثلان بد نیثتشـ

دوما..ببین(منظورم از مشاجره یعنی اون محکومیت.)

یعنی ملکور رو میاره پیشش و بپرسه:

چه مرگته؟

چرا یه جا نمیشینی؟

-----------

بعد اون ایلوواتار هم نه به خاطر رشد ملکور...بلکه برای دور ماندن مکور این کار رو کرد..

و بهتره بگم..(زمانی که ملکور برای ساخت مردور در اِما طول کشید...یه عدد نجومی بود(که نمیشه نوشتش)

نه...اصلا فکر نکن که آیلوواتار دست ملکور چوب داد...بلکه کار اونو به شدت عقب انداخت..

که دوره ی 6 طراحی به دست من...به این میپردازه که بلا اخره ملکور چطوری میتونه از مرز دیواره های آردا بگذره..

این خودش یه مصیبتی رو خواهد داشت که برای ملکور فقط صبر تنها چاره خواهد بود...تا نفوز کنه...

ایلوواتار فراموش کرده بود که اون سنگ و اون خون رو از اون بگیره..و یا مهم ندونست..و یا خودش کرد اجازه داد...

و این برمیگرده به فلسفه ی این که چرا ملکور لج بازه..و ایلوواتار #^$% کردتش...

تمامی این تلاش ملکور از این به بعد...برای انتقام خواهد بود... نه شکست دادن آردا..

چون دیگه خودش برای خودش ارباب شده..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

خب،.... منتظریم ادامه بدی.

راستی از امروز احتمالا یکی از بچه های قدیمی آردا به ما دوباره ملحق میشه و امیدوارم فعالیت کنه.برومیر منتظریما

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

با عرض پوزش مجبورم این کارو بکنم

;) ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

داداش اين داستان ها زيادي ت.ت نيست؟!! {منظورم تورين تورامبار نيستا .. اون يكي {ت... تخيلي:دييي}}

ملكور پسرش كجا بود؟!

ببينم كي ازدواج كرد؟ ... اين همسر خوشبخت حالا كي هست؟ :ديييي!!

يه مقدار داره سطح كارها پايين مياد ... تولكاس جان يك رسيدگي كلي بكني خيلي خوب ميشه ها ...

چون اين طور كه معلومه آنفولانزاي اسپمي افتاده به جان آردا!!

چاكر شما...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

ببین...ما اینجا شکل داریم هی دیییی ننیویس اینا بزار ;)

و....اون سوالی که پرسیدی رو در داستان جواب دادم..(بار هزارم)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

تورین جان این یه فن فیکشنه و من دارم کمک میکنم که ملکور عزیز،راه درستش رو یاد بگیره.اینا همش اتوده و نوشته نهایی نیست تا اونجایی که من میدونم.اگه هم میخوای در پیشبرد داستان یا هر صورت دیگه ای به ملکور کمک کنی(البته قبل از این که در نبرد روز نهایی بکشیش ;) ) بهش پخ(پیغام خصوصی) بزن.امیدوارم داستان خوبی بشه در نهایت.تا چه پیش آید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

بله همون طور که ایشون گفتن این داستان فشنگه و هنوز در مرحله ی آزمایشیشه... ;)

این یه طرح ساده و کلی هستش...

اگر کتاب سیلماریل رو داشتم که کسی رو نمیخواستم..

ولی نیست...

کتاب ما این آقای تولکاس هستش...

به ما کمک میکنه..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

من در خدمتت هستم،ولی اینکه کتابو داشته باشی هم همونطور که بهت گفتم،بازم کمکت نمیکنه.خیلی از مباحث مربوط به ناشناخته های این دنیا از نامه های تالکین دراومده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

Melkor Morgoth جان اگه كتاب ارباب حلقه هاي نشر روزنه داري داخل كتاب شماره انتشارات زده بهشون تماس بگير شايد براي شما سيلماريليون پستي بفرستند

درمود داستان هم جالبه ولي به قول تولكاس با نوشته هاي تالكين اصلاً نمي خونه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

من میخوام یه جورایی تو شهر خودم..این کتاب رو پیدا کنم..

اینجا هیشکی نمیدونه اصلا سیلماریلیون یعنی چی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

مگه همه جا میفهمن

من خودم تهران گیر آوردم ( این تالکین ما رو به چه کار هایی وا نمیداره مجبورت میکنه بیای تهران کتاباشو با بدبختی پیدا کنی :دی )

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

لعنت به من مثلا تالکین شناس اگه چیزی از این تاپیک متوجه شده باشم! :D

فکر کنم آقای ملکور اصلا دارن راجبه یه چیزی که از خودشون در آوردن حرف میزنن با توجه به اسمهای "اما" و "یوا"..!

پس برداشت های خودشونه و نیازی به جواب جدی نداره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

آره آرون جان.اینا داستان های نوشته خود ملکوره.

قبلا در شورای خردمندان هم حتی زده بودش که پاک کرده شدن و انتقال داده شدن اینجا.

یه جورایی دوران 5 و شش رو نوشته.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

به نظرت خوبه؟

این داستان من اشاره داره به این که پلیدی سرزمین میانه در هنگام شعر آردا امکانات آفرینش را به ملکور میداد و باعث میشد

که اون بتونه حتی از حلقه استفاده کنه..

و بعد به وسیله ی ارو خشم گرفته میشه. و در مکانی بی نام نشان می افته.

و در انجا با تنها تکه سنگ و خونی که داشت شروع به ساختن دنیایی در ناکجا میکنه و برای خودش

خدمت گذارانی را آماده میکنه

و به فرمول سیلماریل سرخ دست پیدا میکنه و میتونه

به وسیله ی اون نقص و کمبود انرژی خودشو جبران کنه...

و تونست دنیای به اسم دنیای (اما) بیافرینه ولی هنوز راه ورود به آردا را نمیداند..

که این اشاره به داستان سازی دوره ی 7 هست..

ملکور در تاریکی میتوانست کار هایی رو بکند..

این کار ها همون آفریدن اس که تنها در تاریکی اتفاق می افتاد ولی چون در آردا و ائا ارو و نور حاکم بود پس در آنجا در عین

تاریکی مردور و بارادور و ... سرزمین نور بود و تنها نور در آنجا فقدان کرده بود (یعنی رفته بود) و ارو در آنجا بود و این کار ملکور را محدود میکرد

خوبه دیگه؟(خلاصه ی داستانم این بود)

به نظرت کجا ها رو باید بیشتر توجه کنم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

پست پاک شد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...