رفتن به مطلب
بورومیر

اشعار فارسی مربوط به دنیای فانتزی عالیجناب جی.آر.آر تالکین

Recommended Posts

Tulkas Astaldo

بودن مفاهیم تالکینی در شغر فارسی مشکلی نداره به نظر من.اتفاقا همین که ملت با مفاهیم تالکینی عروض و قافیه رو یاد بگیرن،باعث پیشرفت فارسیشون میشه به نظرم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

احسنت بر تو که میفهمی بزار جبهه مبارکتو بوسه باران کنم تولکاس عزیز :D ولی شعر های شما کودکانه و سسته اگه میخواید شعر بگید اینجوری بگید :D

تو را سایرونا زندگانی مباد حیات خوش و جاودانی مباد

مرا عشق روهان دگرگونه کرد ز دل نی که از جان دگر گونه کرد

به نظر شما این شعر پوچ که در اون تخیل و ابهامات اولیه حرف اصلی رو میزنه بهتره یا این

که گفتت برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند

آیا بهتر نیست قافیه و الزامات شعری را که جسم شعر اند با روح معنوی و حماسی فرهنگ خودمون مخلوط کنیم و ازش لذت ببریم نه با تخییلاتی که تنها یک انسان بله یک انسان(نه یک ملت) اونو بافته من نه با داستان غربی مخالفم نه با تالکین بلکه مخالف ÷یوند عجیبی که بین اون و ادبیات کهن و واقعی فارسی ایجاد کردید مخالفم تولکاس عزیز

واگر با نظر من مخالفید /لکم دینکم و لی الدین/ :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

من خیلی وقت بود این تاپیک رو نخونده بودم و ناچارا دوباره خوندمش که دستم بیاد از قرار بوده اوضاع در اینحا.

وایلامور عزیز،به نظر من اگه که علاقه تالکین(یا هر کس دیگه ای) بتونه این حس شعر گویی رو تو کسی ایجاد بکنه،باید ازش استفاده کرد.به غلط یا درست،توی نسل ما شعر(حداقل نوع کلاسیکش) درست شناخته و درک نمیشه.حتی خونده هم نمیشه .حالا شخصی به خاطر عشقش به این دنیا و باور های فرهنگیش،بره به سمت اینکه شعر بگه،کار بدی نیست.این شخص برای درست کردن کارش،طبیعتا به سراغ یادگیری اصول میره و به نظر من بعد مدتی در مسیر خودش قرار میگیره،و این به معنای اضافه شدن یک نفر دیگه به جمع کسانیست که شعر فارسی رو میفهمن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فین رود فلاگوند

شعر اول

با عرض اجازت

شعر واقعا خوب بود. و برای ستایش خداوند و داستان ها تالکین همین قالب شعری با وزن فعولن فعولن فعولن فعل مناسب است. که حماسی هم هست و وزن شاهنامه هم همین است.

ویرایش شده در توسط الوه
حذف نقل قول طولانی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Witch Kiing

سلام

امروز یه سوگنامه واسه برومیر گفتم که اولش خواستم ی تاپیک بزنم ولی گفتم چه کاریه موازی کاری..دیگه قسمت شد اینجا منتشرش کنم، و ایشالا کارای بعدی هم اگر در کار بود همینجا منتشر میشه؛ امیدوارم رهگذری گذرش اینورا بیفته و بخونه و اگه نظری داشت مضایقه نکنه..امیدوارم.

برای برومیر، فرزند برومند گوندور:

 

صدایی بیامد و نامش ببرد

به چنگال دشمن دو هابیت خرد

چو فرزند گوندور بدید اینچنین

سراسر وجودش بشد خشم و کین

چونان شیر غران به جمع سگان

روانه شد و یک به یک ناکسان

چشیدند طعم تیغش سپس همچو برگ

بیفتاده راهی شدند سوی مرگ

نبود از گزندش کسی را فرار

سپهدارشان چون بدید اینچنین، او قرار

نکرد و کمندش سر دست برد

گزین کرده تیری و بر شست برد

یکی تیر جانسوز به سویش شتافت

تن مرد جنگی گوندور به زخمش شکافت

دگر باره و چند باره به او تیر زد

به نفرت چنان زخمه بر شیر زد؛

که فرزند گوندور دو زانو نشست

ستون کرده شمشیر و چشمش ببست

دگر تاب دیدن ندارد کسی کاو چنان

ز دشمن، نفر زیر پایش چو برگ خزان

که مردان جنگی به گاه نبرد

چونان کوه باشند و پولاد سرد

ولی چون که کوهی به زانو فتد

دلش خون شود وین غمش جان ستد

بیامد سپهدار بد ذات دشمن به پیش

بخندید و این خنده اش می گزید همچو نیش

تمام تن و روح سردار پاک

چه افسوس باشد کنون چاک چاک

وگرنه کمان و یکی فرد دشمن که هیچ،

فزون از هزاران برش هم ، به هیچ!

بزد تیر آخر به جسمش به کین

دل آسمان زین ستم شد حزین                

چو مردان نامی به ندرت چنین                    

غریبانه بی لشکر و اسب و زین            

به تنهایی دور از وطن، واپسین

دمی را گذر کرده خفته اند بر زمین...

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به لگ

سر ظهر بود و بلگ نیک روی      حوصلش سر رفت و تنهایی زد به کوی :((

چو افتاد یاد فرومْ،آردا      برفت توی گوگل کرومْ،آردا

بیافتاد یاد شعرو سرود      فرستاد بر روح فردوسی درود

چنین گفت شعر خود را بلگ     که روزی در آستانه جنگ و لِگ 

یکی حلقه و یکی شیپور جنگ      یکی دیگه هم بود خیلی جفنگ

در این بین بودش یه جادوگری     که در دستش حلقه ی آذری

بلند قد ٬ سپید موی و با خرد      قویتر ز هر چار ایستارْ بُوَد

یکی دیگری الف سیندار بود      ز سیلوان و جنگل همی دار بود 

نرفت در زمان تیرش هرگز خطا      زرنگ بود تو جنگ مث پلیس فتا D:

مکانی جنوب٬کوه های سفید      در آن شهر سنگی بیامد پدید

پدر کارگذار و پسر شیر مرد      به مانند او کس نبودش نبرد

چو خوابی بدیدش٬ندیدش بیان      پدر در زمان کرد برایش عیان

( عاشق این بیتم :) )

بیافتاد راه سوی ایملادریس     که گیرد ز لرد مکان تدریس

ببودش در آن نه٬چهار همسفر      که از شایر بود و مقصد جفر 

یکی توک بود از همه فرز تر      یکی گمجیِ باغبون،خطررررررر

یکی خر بود و خیلی مَشَنگ      همونی که اول فیلم زد فِشَنگ

ز این چار مسافر قد کوتا      یکی بود نقش اول شعر ما

بگینز بود و مونگول تر از بقیه      پاهاش مومویی ٬قیافش بی روحیه

در این بین بودش یه کوتوله ای      محاسن بلند،معتاد شیره ای

( :) آقا قافیه کم بود دیگه :دی )

دُوارفی ببودش ز تنها کوی      در آن نُه نفر بس خشنْ روی و خوی

تبر میزدش همچو اسب زورو      عزیزم دیگه زر نزن بیا برو

یکی الف٬ یکی دورف و یکی مایا      یکی دیگه انسان که نه٬اُژْدُها

ز نسل اداینْ٬تبارش شمال     شجاعتْ٬دلیری او بی مثال

زلفش سیاه و صورت سفید      سیرت به مانند او کس ندید

در این نه همه کس ببود و نبود      دیگه دستم از بس نوشتم کبود :((((

چه خوش گفت بلگ پاکزاد      غلط کردم میرم مدرسه واسه یادگیری سواد 

دهن سرویس٬تن خسته و کوفته      غذا هم نخوردیم٬برنج شوفته :((((

چو شعرم بعد از سه ساعت به  پایان رسید       خسته شدم ارسالش کردم وگرنه ادامه داشت :////

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...