رفتن به مطلب
Aran Dur

ایفای ارباب حلقه ها به سبک تاریخچه نویسی

Recommended Posts

Aran Dur

به نام خداوند یکتا

 

خب گفتم یه جور ایفا توی انجمن راه بندازم تا این انجمن از بی فعالیتی در بیاد و کاربران هم طعم ایفا رو بچشن

قوانین:

1- هر کسی می تونه شخصیتی از خودش بسازه و اون شخصیت رو با یه تاریخچه ی مختصر و ویژگی ظاهری و قدرتی شرح بده

2- شخصیت باید از نوع نژادی باشه که در تنظیمات پروفایلتون هست

3- اسم، شکل ظاهری، قدرت ها و توانایی ها، تاریخچه ی مختصر حتما نیازه

 

نحوه ی ایفا:

1- هر کسی بعد از ساختن شخصیت خودش منتظر میشه تا چند نفر دیگه هم شخصیت های خودشون رو با زندگی نامشون بسازن

2- شما نباید ایفا رو به صورت تک فردی، گویندگی و یا عملی بنویسید و باید او رو بر اساس تاریخچه ی شخصیتتون بسازید

3- خب یعنی شما باید ایفا رو به صورت تاریخچه ای بنویسید، مثلا نمی تونید بنویسید: « خب آراگورن با یه چرخش سر ارک رو قطع کرد و رفت سمت ارک بعدی » شما باید اینطوری بنویسید: « آراگورن به گاندور رفت و ارتشی رو آماده کرد و بعد به سمت دولگولدور رفت ». می دونید که چی می گم. شما دارید فیلم سینمایی تعریف نمی کنید. انگار دارید تاریخ تعریف می کنید.

4- بعد دیگران بر اساس تاریخچه ی شما، تاریخچه ی خودشون رو در ارسال هاشون کامل می کنن. و حتی می تونن خلاصه ی زندگی شخصیتشون رو هم کامل کنن.

خب شروع کنید

 

Silmarilion In Lord Of The Rings.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aran Dur

خب دوستان بر اساس تاپیک پیش برید. اگر دیدم نمی تونید به سبک تاریخچه عمل کنید. ایفا رو با همون شخصیت هاتون به داستان نویسی تغییر می دم.

سلامت باشید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aran Dur

زمانی یک بالروگ در خدمت ملکور بودم، در جنگ های زیادی حضور داشتم و موجودات زیادی را کشتم. ولی اکنون به شکل یک انسان هستم که مردم بخاطر ظاهر ترسناکم مرا پادشاه تاریکی می خوانند.

از چشمانم نور سفید رنگی بیرون می زند. بال دارم ولی آنها را نشان نمی دهم، همواره شمشیری همراه من است که از میتریل خالص ساخته شده است.

اکثر اوقات شکل یک جوان معمولی با موهای بلند هستم.

من همین هستم، پادشاه تاریکی.

 

یادم می آید در یکی از سفرهام، تقریبا 5 سال بعد از نابودی سارون، داشتم در یکی از بازارهای میناس تریث قدم می زدم که یکی از الف ها مرا دید و گفت: « تو که هستی؟ »

گفتم: « فکر می کنی کی باشم؟ یه انسان معمولی »

الف گفت: « چشم انسان ها اینطوری نمی درخشه »

گفتم: « خب ... چی می خوای؟ می خوای ازت چیزی بخرم؟ »

الف گفت: « داستان زندگیت رو به من بگو تا به تو هدیه ای بدم »

گفتم: « به همین خیال باش » هنوز چند قدمی پیش نرفته بودم که ناگهان الف گفت: « ذره ای از آب مقدس » و ناگهان پاهایم بر روی زمین میخکوب شد.

پرسیدم: « چند ذره؟ »

گفت: « چند جرعه کافیه؟ »

گفتم: « برای چی می خوای سرگذشتم رو بدونی؟ »

او گفت: « فکر نکنم تا به حال الف ها موجودی مثل تو رو دیده باشن » و من لبخند ملیحی زدم.

سپس اضافه کرد: « در ضمن، از وقتی میناس تریث شهر انسان ها و الف ها شده، من خیلی حوصلم سر رفته. آخه می دونی انسان ها مثل الف ها نیستن »

گفتم: « تو می خوای داستان منو بشنوی یا می خوای همینطوری حرف بزنی »

الف گفت: « نه بگو »

گفتم: « داستان من قیمتش خیلی بیشتر از چند جرعه آب مقدسه. خیلی بیشتر .... »

الف گفت: « هر قیمتی باشه می پردازم »

گفتم: « من یه بالروگ هستم. قبلا برای ملکور می جنگیدم، یادم میاد خودش شخصا من رو به ارتشش دعوت کرد. و بعد از اینکه شکست خورد، مجبور شدم در اعماق تپه های آهنین پنهان بشم. » سپس شمشیرم رو در آوردم و گفتم: « اینو می بینی؟ »

و او گفت: « آره »

سپس ناگهان با یک چرخش، شمشیرم رو داخل بدنش فرو کردم: « وقتی در اعماق زمین بودم. این شمشیر رو از سنگ های میتریل و به کمک قدرت آتشم ساختم »

الف در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید گفت: « چرا؟ »

گفتم: « نمی تونم بذارم بعد از شنیدن داستانم زنده بمونی. گفتم که، شنیدن داستان من قیمتش از هر چیزی بیشتره »

سپس جرعه های آب مقدس را برداشتم و خوردم، به محض فروکش کردن خشمم، ناگهان به خودم آمدم، دستم رو روی بدن الف گذاشتم و زخمهایش را ترمیم کردم.

الف که بسیار تعجب کرده بود. دوباره پرسید: « چرا؟ »

گفتم: « این قسمت از زندگی منو حتی با دریایی از آب مقدس هم نمی تونی بفهمی .... »

ویرایش شده در توسط Aran Dur

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...