Khamul of Dul Guldur 68 ارسال شده در مارس 14, 2015 دورف جوان با سرعت هرچه تمامتر و نفس نفس زنان از دالان هاي داخل كوه پايين ميجهيد . دالان ها نامنظم بودند و مدت زماني زيادي از كندنشان گذشته نميشد. - ارباب ! ارباب ! صداي او در تمام فضاي تونل زيز زميني منعكس ميشد ؛ و مثل توپ تنيس بي قراري تمامي سراشيبي دالان را با سرعت بسيار طي ميكرد. - ارباب . ما ... ما پيداش كرديم. دورف جوان كه ظاهرا از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد ، ناگهان خود را با پشت به كف تونل انداخت تا قسمت آخر مسير را نيز سر خوران طي كند . - اربااااااب ! پيداش كرديم ! فضاي تنگ تونل ناگهان به وسعت دريايي از طلا و چشمه هايي از نقره زير پاي كوتوله باز شد . كوتوله همانطور كه قلت زنان سعي در حفظ تعادل خويش داشت به دويدن ادامه داد . زير پاي او اقيانوسي از رنگ ها در تلاطم بود : طلايي طلا ، نقره اي الماس و سفيدي نقره و هزاران رنگ ديگر از همه نوع جواهر ديگر . صداي دنگ و دنگ و تق و توق بالا و پايين رفتن چكش ها و باز و بسته شدن گيره هايي به عظمت يك جرثقيل كه چند متر آنطرف تر ، صخره هايي از توپاز تراش خورده را جابجا ميكرد ، فرياد "پيدا شد ، پيدا شد" كوتوله را در خود گم ميكرد. استادان معادن زير كوه ، با داد و فرياد بر سر شاگردان خود كه ريش هايي به بلندي يك جاروي رفتگري داشتند ، به آنها طرز چكش زدن صحيح روي سازه هاي ظريف ساخته شده از انواع فلزات را ياد ميداند. چندين و چند كوتوله نيز پشت ترازوهاي دقيق خود به وزن كردن دقيق گوهرها و نيز عده زيادي از آنها درحالي كه دفترهاي پوسيده بزرگي با خودكارهاي جادوئي عجيب در دست داشتند ، به شناسنامه نگاري آنها ميپرداختند. بالاي سكوي بزرگ و جامي شكلي از جنس آميتيست خالص و تراشكاري شده، كه بر پايه ي پيچ خورده خود استوار بود ؛ استاد اعظم كوتوله روي تخت زرين خود ، با دقت هرچه تمامتر به دفاتر و كاغذها و طومار هاي پوستي بزرگ خود مينگريست و سر طاس و براق خود را روي آنها خم كرده بود كه ناگهان ، صداي كوتوله جوان او را متوجه خود كرد : - ارباب ... ارباب ... پيدا شد ... استاد كوتوله ريش سفيد و بسيار بلند خود را كه تقريبا تا زانويش ميرسيد به دست گرفت و گفت : - چي ؟ چي پيدا شد ؟ كوتوله جوان سرش را رو به استاد بالا گرفت و فرياد زد : - سنگ مقدس ! استاد كوتوله ناگهان به زانو افتاد و لبه هاي سكو را گرفت و گفت : - سنگ مقدس ؟!!! يا ريش دورين ! چطور ؟ كوتوله جوان باز هم فرياد زد : - دوالين در حال كندن كوه براي خارج كردن زبرجد هاي جديد بود كه در معادن غربي پيدا كرديم . بعد همه ديديم كه وقتي كلنگ رو توي ديواره غار كوبيد ... - چي ؟ چي شد؟ استاد كوتوله به نفس نفس افتاده بود. - يكدفعه نور شديد آبي رنگي از شكاف غار بيرون زد ، كلنگ دوالين هم ذوب شد . شكاف غار باز تر و بازتر شد ... - خب؟ - ما نفهميديم چي شد . جونور بزرگي از اون شكاف بيرون امد و در حالي كه ميغريد و كارگرا رو به ديواره غار ميكوبيد ، از شكاف بيرون اومد . دوالين كه از همه بهش نزديك تر بود، تبر يكي از كارگرا رو برداشت و محكم به اون جونور كوبيد . صداي انفجاري بلند شد و يكدفعه يه گوهر بزرگ آبي رنگ افتاد كف غار . من گوهر رو برداشتم كه ديدم داره رنگ عوض ميكنه . به نور ستاره ها ميدرخشيد... دستم رو سوزوند. استاد كوتوله كه چشمانش گرد شده بود به سختي گفت : - ادامه ... بده .. كوتوله جوان ادامه داد: - گوهر هنوز كف غاره . دوالين مرده ... اما حدود بيست نگه بان جلوي در غار گذاشتم . استاد كوتوله كه همچنان متعجب بود ناگهان شروع به كف كردن كرد . - سرورم ، سرورم ! استاد گروين ، با سر از بالاي سكو به پايين افتاد و جواهرهاي دورش جيرينگ جيرينگ بالا و پايين شدند. كوتوله جوان نيز كه فرور نام داشت ، همچنان كه بهت زده به مرگ استاد بزرگ مينگريست ، عقب عقب رفت و فرياد زنان ، اساتيد زير كوه را به كمك فراخواند... 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لینک دانلود 113 ارسال شده در مارس 14, 2015 خوب بود. ادامه بدی ممنون میشم 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Armando 1,660 ارسال شده در مارس 14, 2015 خوب بود آفرین. ادامه بده. اما یه نظرپیشنهادی بدم اونمک اینکه معمولا نویسنده ها وقتی یک فضای تاریخی و یا رویایی و فانتزی رو از یه دنیای دیکه که ساختن بخصوص وقتی تکنولوژی اونها مثل امروز نیست معمولا از اینکه یه مثال امروزی برای بهتر شرح دادن شرایط بیارن امتناع میکنند. مثلا برای توصیف حالت بالا و پایین افتادن از توصیف و مثال زدن توپ پینگ پنگ و یا مثل نوشته شما تنیس استفاده نمیکنن. کجای نوشته های تالکین دیدین که مثالهایی امروزی واسه توصیف و درک بهتر استفاده کنه؟ مثلا بگه ترولها مثل تانک هایی که زمین رو میلرزونن زمین زیر پاهای الف ها رو لرزوندن؟ همچنین یه جورایی داستان سنگ مقدس رو در آینده شبیه گوهر آرکن نزدیک نکنین بهتره.دوالین 340سال عمر کرد که بعد از دورین که 2395 سال عمر کرد دومین دورفی بود که عمری طولانی داشت. فرور هم همش 37 سال عمر کرد در آینده زیاد پیرش نکنین. امیدوارم پیشنهاد بنده رو قبول کنید. کارهاتون رو تحسین میکنم و واقعا خسته نباشین و منتظر ادامه آن خواهم بود. namarie @};- 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Khamul of Dul Guldur 68 ارسال شده در مارس 15, 2015 (ویرایش شده) خوب بود آفرین. ادامه بده. اما یه نظرپیشنهادی بدم اونمک اینکه معمولا نویسنده ها وقتی یک فضای تاریخی و یا رویایی و فانتزی رو از یه دنیای دیکه که ساختن بخصوص وقتی تکنولوژی اونها مثل امروز نیست معمولا از اینکه یه مثال امروزی برای بهتر شرح دادن شرایط بیارن امتناع میکنند. مثلا برای توصیف حالت بالا و پایین افتادن از توصیف و مثال زدن توپ پینگ پنگ و یا مثل نوشته شما تنیس استفاده نمیکنن. کجای نوشته های تالکین دیدین که مثالهایی امروزی واسه توصیف و درک بهتر استفاده کنه؟ مثلا بگه ترولها مثل تانک هایی که زمین رو میلرزونن زمین زیر پاهای الف ها رو لرزوندن؟ همچنین یه جورایی داستان سنگ مقدس رو در آینده شبیه گوهر آرکن نزدیک نکنین بهتره.دوالین 340سال عمر کرد که بعد از دورین که 2395 سال عمر کرد دومین دورفی بود که عمری طولانی داشت. فرور هم همش 37 سال عمر کرد در آینده زیاد پیرش نکنین. امیدوارم پیشنهاد بنده رو قبول کنید. کارهاتون رو تحسین میکنم و واقعا خسته نباشین و منتظر ادامه آن خواهم بود. namarie @};- فرمایشات شما متین اما تالکین توی جایی که دورف ها دارن از کنار غول های سنگی عبور میکنن ، میگه الان غول ها مارو میگیرن و مثل توپ فوتبال شوتمان میکنند (یه چیزی تو این مایه ها) و در کل فضاسازی مهمه. ولی تا حد امکان از نظرتون استقبال میکنم. ضمنا من فقط دارم از اسامی دورفی استفاده میکنم و منظورم دقیقا همون دورف های شاخص نیست. دوالین اینجا همون دوالین نیست ، فرور هم همینطور . ******* - سرورم شنیدین چی شده؟ ارباب لوینوه ، استاد چلنگر الف ، که در حال نظارت بر کار الف های آهنگر بود سرش را از روی تیغه های مرغوب فولاد بلند کرد و گفت : - بله. استاد گروین مرده . و این ضایعه تاسف باریه. لوینوه همانطور که در فضای روباز چلنگر خانه قدم میزد ، به این می اندیشید که چقدر حیف شد استاد پیر دورف ها ، و یگانه کانی شناس آن حوالی ، اینقدر ناگهانی همه علم خود را به جایی ، اندکی پایین تر از سطح مغاره های عمیق دورفی میبرد ... - خب ...آرفینیل جوان ، پاسخی برای مکاتبات ما با دفاتر مرکزی شرکت آلبرت نیومده ؟ آرفینیل دست در ردای خود کرد و با عجله چند پاکت نامه درآورد: - چرا ... اما ... لوینوه شمشیری بلند را از روی سندان یکی از شاگردانش برداشت و در حالی که آنرا بین دست های فرزش میتاباند گفت: - اما چی ؟... - استاد ، اون ها گفتن که این پیشنهاد بلند پروازانه ست . کار استخراج معادن قبلا با دورف های ساکن آلپ بسته شده . رگه یابی قوی دارن. اما نه آلبرت و نه هیچکدام از سهامداران شرکتش ، نمیتونن تمام ماده خامشون رو در اختیار یک سازنده و برای پخش کردن توی یک بازار در اختیار ما بزارن. لوینوه ناگهان شمشیر را با سرعت چرخاند : - لعنت! شمشیر با صدای دنگی در شاخه های بالایی درخت سکویا فرو رفت . - ساخت این عتیقه جات اینقدر براشون کم درآمده ؟!!! تولیدات شرکت آلبرت بیشتر منحصر به ساخت فلزاته نه جواهرات و نشان های دورفی. این اصلا عادلانه نیست. آرفینیل دوباره دستش را درون ردای خود برد و یک پاکت نامه نسبتا بزرگتر خارج کرد: - استاد ، موضوع این نیست . دورف های آلپ بعد از مرگ استاد گروین ، دست به ترحرکات عجیبی میزنن. فاز سه و پنج معادن آلپ تعطیل شده . چندین و چند کوتوله تا دندان مسلح مسیر عبور از دروازه ها به سمت معادن رو بستن و ضمنا ، تمامی قرارداد های استخراج زبرجد و تورمالین معلق شدن. لوینوه در حالی که بسیار متعجب شده بود گفت : - پس چطور ... آلبرت با ما قرارداد نبسته ؟ آلبرت نه توپاز میخره ، نه سیترین ، نه گارنت ، نه حتی یاقوت ... پس ... آرفینیل دوباره دست در ردای خود که ظاهرا جیب های داخلی آنه ته نداشت کرد و اینبار تکه کاغذ نه چندان بزرگی را خارج کرد: - نکته جالب همینه. لیست معاملات اخیر آلبرت نشون میده که تنها موارد خرید و فروشش تورمالین و زبرجد بودن . اما طی جهار روز اخیر که استاد گروین مرده و استاد فاریلی جاشو گرفته ، آلبرت یه سری از سنگ های انبار که شامل سیترین و گارنت هم میشن و مقادیرشون هم خیلی بالاست ، جایگزین این محصولات کرده و تقریبا همه قرارداد هاشو با دورف های آلپ ، معلق کرده . یعنی یه جورایی... لوینوه سریع گفت: - میخوان دورف هارو مجبور به معامله سر چیزی غیر از محصولات قبلیشون بکنن. با عدم قرارداد بستنشون با ما ، میخوان وفاداریشون به اونا رو نشون بدن و با تعلیق و نه لغو قرارداد هاشون با خود دورف ها ، میخوان به نوعی اونا رو بترسونن . - دقیقا سرورم. لوینوه روی پاشنه پا چرخی زد ، موهای طلایی رنگش را از چشمان خاکستری اشت کنار زد و گفت: - دو تا از بهترین و چابکترین جاسوس ها رو برای در آوردن ته و توی قضیه به آلپ بفرست و ضمنا ، خودت هم برو و تا حد امکان فروش محصولات آلبرت رو تحت کنترل قرار بده. با چند نفر از دوستانم توی بازار سنگ صحبت میکنم تا ترتیب جلسات رایزنی با تجار رو برات بدن . آرفینیل ، چشمانش را به چشمان لوینوه دوخت ، صدایی در ذهنش فریاد زد : سریعتر! ویرایش شده در مارس 15, 2015 توسط Khamul of Dul Guldur 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
thranduil14 84 ارسال شده در مارس 17, 2015 دست به قلم بردن و جرات نوشتن، خودش به تنهایی 60 درصد موفقیت یه نفره و از این جهت بهتون تبریک میگم @};- قبل از هر چیزی، به نظرم باید در مورد سرزمین میانه و به طور کل اتفاقات آردا، چن مورد روشن بشه. فضا سازی بی نظیر تالکین، اشارات، موسیقی ها، فرهنگ ها، کاراکتر ها و حتی دیالوگ ها، در نهایت پختگی به مخاطب ارائه میشن. به همین دلیل، آردا نه تنها با اختلاف قدرتمندترین فضا سازی و محکمترین جایگاه در تاریخ ادبیات فانتزی داره، به خاطر همین پختگی محدوده ای فراتر فانتزی رو شامل میشه و حتی میشه بر اساس دیدهای مختلف، به دید ادبیات تاریخی، به دید ادبیات فرهنگی و و و و ... بهش نگاه کرد. وقتی ما از آردا و سرزمین میانه صحبت میکنیم، باید تمام جنبه های بالا رو در نظر بگیریم. نه فقط دیدگاهی فانتزی شبیه دنیای رولینگ. برخلاف دنیای رولینگ که نویسنده به نوعی برای مخاطب پیچیدگی و سوالات پیاپی پیش میاره و در یک نقطه اوج برای مخاطب روشن سازی میکنه (چیزی که ادبیات فانتزی اونو میطلبه در واقع و هرجی هم به رولینگ نیست) تالکین در روند داستان به نوعی برای مخاطب فضا سازی میکنه. در واقع، اتفاقات آینده مانند قطعات یه پازل هستش که آرام آرام به مخاطب تحویل داده میشه و روایت نویسنده، شکل دهنده کلی قطعات پازل هستش. اما مخاطب با تحویل گرفتن قطعات میتونه روند داستان رو به نوعی برای خودش بسازه. در واقع برخلاف فانتزی هایی شبیه هری پاتر که ما باید تو یه نقطه خاص از جذابیت داستان برامون تعریف بشه و از داستان لذت میبریم، در دنیای تالکین، ما در مسیر رسیدن به اون نقطه از داستان لذت میبریم. لذت بردن در مقصد اقتضای رویا پردازی و لذت بردن در مسیر اقتضای زندگیه و این تفاوت جهان تالکین با بقیه فانتزی هاست. من احساس میکنم که فردگرایی و به نوعی بار فانتزی تو این نوشته بیش از حد شده. منظور من از فردگرایی، اینه که بیش از حد داستان از زبان اول شخصه (فانتزی) در حالی که تو داستان اصلی، عموما از دید جمع و کثرت ( دورف ها، الف ها، آدم ها، ارک ها) داستان روایت میشه و در مواردی که فردگرایی میخواد پیش بیاد: جملات کوتاه، متاثر بیشتر از حالت روانی و دیالوگ های ادبی هستش (دنیای تالکین). امیدوارم تونسته باشم خوب منظورمو برسونم. البته نقد دوستمونم قابل بررسیه :-h موفق باشین مسیر داستان به نظرم عالی و فوق العادس :D 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست