رفتن به مطلب
bard

یک ماجرا جویی غیر منتظره در دنیای تالکین - ورود و هماهنگی

Recommended Posts

bard

اممم بارد پیشنهاد می دم مثلن جهت هماهنگی بیشتر حرفامون رو تو نمایه ی یه کسی بزنیم مثلن نمایه ی خودت. و خب اونجا مث یه تاپیک می شه اعلام کرد قضایا رو و اطلاع رسانی تا حدی خوب می شه به نظرم

این تاپیک همیشه باز هستش و هماهنگی های اصلی در این تاپیک انجام میشه

هماهنگی بین هم رده ها مثل سرباز ها و یا اشپز ها در نمایه و پیغام خصوصی های خودتون

پیشنهاد های اصلی هم بهم پیغام خصوصی بدید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

پس چرا شروع نشد؟!

من بعد از 25 ام دارم یه مسافرت عظیم الجثه میرم

فک کنم موقعی شروع شه که نتونم باشم :| بیا اینم از شانس ما :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

پس چرا شروع نشد؟!

من بعد از 25 ام دارم یه مسافرت عظیم الجثه میرم

فک کنم موقعی شروع شه که نتونم باشم :| بیا اینم از شانس ما :|

دوست عزیز افراد هنوز تکمیل نشدن که چند نفری موندن

اگر همکاری نکنن یا کلا برگزارنمیشه

یا باید وظایف رو دوباره تقسیم کنیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
K I N G

الان جندتا نقش مونده؟

سوارکار ندارین؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

الان جندتا نقش مونده؟

سوارکار ندارین؟!

یه نفر گشتی لازم داریم هنوز

اشپز ها 2 نفر لازم بود ::‌تکمیل _ شهریار ( سالِنبور) + اله ماکیل

سرباز ها 1 نفر مورد نیاز هستش : ادموند پونسی ( دیرنیر ) + لیتراندیل ( لرد محمد ) + دایریس + 1 نفر سرباز مورد نیاز است

یک نفر : اسب سوار ماهر برای نیروی گشت مورد نیاز است ( راداگاست قهوه ای ( پلاطس ) + k i n g ) الکاندو (

2 نفر نیروی تدارکات مورد نیاز - هنوز کسی داوطلب نشده است

1 نفر کماندار مورد نیاز : Freyja bellatrix و نولوفینوه + anna (( آنا آرتانیس))

ویرایش شده در توسط bard

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
K I N G

اسب سوار ماهر برای نیروی گشت در خدمت شما.

نام:الکاندو (Elcando) :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

من اون یکنفر کماندار باقی مانده (آخه از بچه که بودم دوست داشتم کماندار باشم) :|

نام: آنا آرتانیس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Uchiha Aref

من هم سرباز پیاده در خدمتم :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

بنده ریابو هستم

یه کهنه سرباز اهل گاندور که الان چند ساله در قلعه خاکستری ( مقر ما در هنت انون ) خدمت میکنم ، قلعه ما در کنار یه گذر گاه هستش و مشرف به این گذر گاه در واقع راه از سمت راست قلعه میگذره و ما وظیفه داریم که از راه حفاظت کنیم

در این دوران که وضع خطرناک شده گشتی ها توی مسیر موارد خطر ناکی مثل لاشه های شکار شده حیوانات علامت های عجیب و غریب و صداهای وحشتناک در ساعات شب میبینن و میشنون

فرمانده ما دو روز هستش که با دو تا از گشتی ها بیرون رفتن برای سرکشی و خبری از این ها نیستش

احساس من این هستش که به زودی حمله ای انجام میشه

این خط اصلی هستش که به زودی در تاپیک اصلی نقش افرینی تکمیل میشه

اما خودم بنده یه شمشیر زن ساده هستم که وظیفه جانشینی فرمانده رو به من سپردن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Einar Dunadan

آقا یه سوال

گفته بودین کماندارا تو انداختن تیر دقت کنن الان این کماندارا تیرشون تموم شه پس چه کنن؟مثل لگولاس از اون خنجر ها ... شمشیری ...چیزی... ندارن؟؟

میگم داستانو کی شروع میکنین؟ من خیلی مشتاقم عضو شم ولی این ماه خیلی بد جور سرم شلوغه حتی به سایتم سه چهار روز یکباری سر میزنم :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

آقا یه سوال

گفته بودین کماندارا تو انداختن تیر دقت کنن الان این کماندارا تیرشون تموم شه پس چه کنن؟مثل لگولاس از اون خنجر ها ... شمشیری ...چیزی... ندارن؟؟

میگم داستانو کی شروع میکنین؟ من خیلی مشتاقم عضو شم ولی این ماه خیلی بد جور سرم شلوغه حتی به سایتم سه چهار روز یکباری سر میزنم :|

دیگه هر کس خلاقیت خودش رو داره ولی نباید از خط اصلی داستان جلوتر بره

و خنجر ندارن ولی بهتره از چوب استفاده کنن چون کم کم بیرون رفتن از قلعه غیر ممکن میشه البته راه هایی هستش

فردا شب شروع میشه انشاالله داستان از ساعت 6 بعد از ظهر

دوستان ما دو نفر برای تدارکات لازم داریم که هر موقع بخوان میتونن بهمون اضافه بشن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Einar Dunadan

چوب که نمیشه اگه یه اوروک های بیاد با اون شمشیر های پهن خوشگلش بزنه که چوب نصف شدش :|خوب بارد عزیز چه نقش هایی موندن؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

همرزمان و سربازان شجاع - شما جزئی از تاریخ سرزمین میانه خواهید شد و از شما در افسانه و ها و شعر ها یاد خواهند کرد

فردا ساعت 6 عصر کار ما شروع میشه پس شمشیر ها رو بکشید و تیر ها رو در کمان بگذارید و اماده تاختن و شمشیر زدن با قلم خودتون بشید

فردا ساعت 6 عصر همه باید اماده باشیم تا 12 ظهر پس فردا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bellatrix

در راستای تشخیص هویت کاراکتر آشپز.

گاستان. یک مرد شرقی چهل و چار ساله. تقریبا سیه چرده، با قدی متوسط، لاغر، با احساسات اغراق شده و کمی متظاهرانه.

تنها خاطره ی بد و خوب خودش، که همانا فرار خودش و خانوادش از دست شرقی هایی که ساکن سرزمین های شرقی اره بور هست رو بارها و بارها به اشکال مختلف بیان میکنه که گاهی وقتها باعث کلافه شدن اطرافیانش میشه. مدتی قریب به سه سال رو به تنهایی تو کلبه ای نزدیک اسگاروت زندگی میکرده تا اینکه یکی از نوادگان بارد اونو به کاخ خودش میاره و به عنوان آشپز ازش استفاده میکنه.

دستپخت بسیار عالی داره. علاقه بسیاری به کشف گیاهای تازه و استفاده از اونها تو خوراک هایی هست که درست میکنه. وقتی صحبت میکنه بسیار پرانرژی هست و وقتی سکوت میکنه آنچنان گرفته و مغموم میشه که حضورش باعث ایجاد غم و بی حوصلگی توی اطرافیانش میشه.

پ.ن: توصیه میکنم دوستان دیگه هم ابعادی از شخصیت انتخابی خودشون رو توصیف کنن تا ما بهتر بتونیم رفتارهای شخصیت های خودمون با اونها رو ترسیم کرده و اتفاقات رو منطقی و توجیه پذیر پیش ببریم.

اینم ی توضیح در مورد فریژا(کمان گیر):

فریژا دختری تنها از سرزمین های شمالی بود.از وقتی ک یادش می اید با مادربزرگش زندگی میکرد و هیچکس هیچوقت نگفت پدر و مادر او کجا هستند ویا چ بلایی سرشان آمده است ک دیگر نیستند! تنها یک بار از مادربزرگش شنید ک آن ها کشته شدند ولی وقتی دخترک خواست بیشتر بفهمد مادربزرگ با تعجب کتمان کرد ک همچین حرفی زده است ....فریژا فهمیده بود ک موضوع والدینش انگار خط قرمزی است ک او هیچوقت نباید بفهمد...

و اما فریژا ی تنها معمولا همبازی نداشت!نه هم بازی نه هم صحبتی...کوچکتر ک بود مادربزرگش نمیگزاشت او از خانه بیرون برود و حتی اگر بیرون هم میرفت معمولا مادران فرزندان خود را از دخترک کوچک دور میکردند!گویا ک دختره بیچاره مریضی ناشناخته داشت...فریژای کوچک کم کم بزرگ شد،حالا او دیگر ب تنهایی خو گرفته بود اغلب وقتش را در خانه کنار ه مادربزرگش ک او نیز مثل دخترک تنها بود میگزارند و عصر ها وقتی مادربزرگ میخوابید تیر و کمانش را برمیداشت و یک دفترچه کوچک و یک قلم و گاهی نیز یک کتاب با خودش برمیداشت و ب سمت ه جنگل تاریک ک درنزدیکی خانه شان بود میرفت و وقتش را آنجا میگزراند....تا اینکه بالاخره مادربزرگش مرد.با کمک چند نفری از اهالی او را دفن کردند و حالا او تنها ترین دختره سرمین شمالی شده بود.مردم اورا میدیدند در حالی ک بالای سرقبره مادربزرگ خود ایستاده بود ب گوره سیاه مادربزرگش خیره شده بود و در چشمانش گونه ای خاص از بی تفاوتی دیده میشد...مردمک چشمانش حرکت نمیکردند و گویا تبدیل ب مجسمه ای محزون شده بود....

از فردای آن روز دخترک دیگر تمام وقتش را در میان جنگل تاریک میگزارند و کسی نمیدانست ک او چ میکند...تنها هر صبح دختری تنها را میدیدند ک با کمانی ک بر دوشش انداخته بود و کوله ای ک دردستش گرفته بود ب سمت جنگل تاریک حرک میکرد و دیگر کسی نمیدانست ک او چ میکند...

کم کم اهالی پشت سره دخترک شرو ب حرف زدن کردن ان ها میگفتند دخترک جادو میکند و با ارواح همصحبت است و تاریکی و مریضی را ب سرزمین ما می آورد اما هیچ کدام از این حرف ها برای فریژا اهمیتی نداشت او گویی ن گوشی داشت ک بشنود و ن زبانی ک جواب آن ها را بدهد!تنها با چشمان ه بی تفاوتش از کنار آنها عبور میکرد...

اما مردم نمیتوانستند این سکوت را تحمل کند...شبی ب خانه دخترک هجوم آوردند میخواستند دخترک را بسوزانند!چون او جادوگر بود و این را همه میدانستند ب جز خود فریژا!اما فریژا میدانست ک آنها چ کاری میخواهند بکنند پس صبح قبل از آنکه کسی بفهمد از خانه بیرون آمد اسبش را زین کرد و ب سمتی رفت ک نمیدانست کجاست...

کسی نمیداند ک فریژا چطور وارده میدان جنگ شد...تنها همه میدانند ک او یک دختره تنها و کم حرف از سرزمین شمالی است با چشمانی بی روح و نگاهی بی تفاوت و البته تیراندازی ماهر...اما فریژا خودش خوب میدانست ک تنها دلیلی ک فرمانده اورا قبول کرده بود ادعای نترسی او از مرگ بود تقریبا بیشتر افراد میدانستند ک فریژا نه تنها خیلی ساکت است ک برایش زندگی و مرگ هیچ اهمیتی ندارد....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
king.nezgul

من به عنوان یک سرباز حاظرم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لینک دانلود

-عجب هوای مضخرفیه.

دایریس دنمای در حالی که آفتاب داشت با شدت میزد درون جنگل راه میرفت و به طرف رودخانه رهسپار بود.دو سطل در سمت راستش بود و دو سطل در سمت چپ.عضلات بزرگ و عریانش آنها را به راحتی حمل میکرد.شنلی قهوه ای داشت.شمشرش در سمت چپش تکان میخورد و سپر روی کمرش در زیر آفتاب میدرخشید.اگر به خاطر مادرش نبود عمرا میرفت که آب بیاره.این اصلا مسخرس.او مرد جنگه،تو ارتش گاندور خدمت میکنه،اونوقت بره اب بیاره.

به رودخانه رسید که با خروش حرکت میکرد.سطل ها را گذاشت زمین و شروع به آب کردنشان کرد.در آخر وقتی همشون پر آب شدند یک مشتش را پر اب کرد و خورد و بلافاصله تف کرد.امکان نداشت،آب مزه ی خون میداد.یک مشت دیگر آب را برداشت و امتحان کرد،دوباره مزه خون میداد.به اب نگاه کرد،رنگی نبود.پس باید از یه جای دور اومده باشه تا رنگش رفته باشه.تمام سطل ها رو بلافاصله خالی کرد و به قلعه برگشت،کسی نبود،سریع سطل ها رو گذاشت ودر امتداد رودخانه حرکت کرد.

هیچ چیزی نبود وناگهان قایقی را دید که واژگون شده و از زیرش خونی می آمد.طرفش رفت و قایق رو بلند کرد.

جسد برومیر بهسنگی برخورد کرده بود ومتلاشی شده بود و از آن خون می آمد.جسد فرماندش بود.دایریس بهت زده فقط خیره شده بود.امکان نداشت،فرماندش مرده بود.برومیر مرده بود.تا اونجایی که دایریس میدونست اون برای جلسه ای به ریوندل رفته بود ولی جنازش اینجا چه کار میکرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

خب قبل از اینکه بچه ها متن هاشون رو تو تاپیک آپلود کنن از بارد میخوام که بازه ی زمانی دقیق اتفاقات قلعه و گروهمون رو مشخص کنه. اگه در گیرودار جنگ حلقه هست تو کدوم برهه از اون مدت داره اتفاق میفته. مثلا قبل از شورای ریوندل یا بعدش؟ قبل از مرگ گاندالف یا بعدش، قبل از حمله به روهان یا بعدش... امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.

ممنون.

پ.ن: پیشنهاد میکنم لحن نوشتن رو ادبی تر کنیم. در این راستا از بارد میخوام که متن هایی که آپلود میشه رو از نظر ادبی در صورت لزوم ویرایش کنه تا لحن روایی یکپارچه ای داشته باشیم.

ویرایش شده در توسط اله ماکیل

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

متن ها دست خودتونه

ساعت 6 عصر امروز پنج شنبه تاپیک دفاع از قلعه خاکستری --- تاپیک اصلی ایفای نقش باز میشه و شما توی اون تاپیک داستان رو مینویسید

این تاپیک صرفا جهت معرفی و هماهنگی و انتقادات و پیشنهاد ها هستش

من به عنوان یک سرباز حاظرم

سرباز کامل هستش عزیز

افتخار بدید نیروی تدارکات لازم داریم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

بارد عزیز به نظر منم یه چیزایی رو روشن کن. مثلا علاوه بر موقعیت زمانی که اله ماکیل گفت، موقعیت جغرافیایی یا حتی فصل و آب و هوا رو تعیین کن. الان لینک دانلود توی داستانش نوشته آفتاب توی صورتش میخورد و میگه عجب هوای مزخرفیه در صورتی که من هوارو برفی تصور میکردم. موقعیت جغرافیایی که بدونیم دور و بر قلعه چی هست. جنگله یا دشته رودخونه کنارشه یا چی. برای توصیفات یا کارای خیلی مهم تر بهش نیاز داریم. و موقعیت تاریخی رو هم معلوم کن. الان لینک دانلود گفت با جسد برومیر روبه رو شده. خب زمانی که قراره توش نقش آفرینی کنیم همین زمانه؟

سکنه ی قلعه همین تعدادن فقط؟

و یه چیزدیگه اینکه ماها جدیدا توی قلعه جمع شدیم یا نه خیلی وقته. برای اینکه بدونیم کاراکترا باید همو بشناسن از قبل، یا تازه باید آشنا شن با هم توی داستان.

من هنت آنون رو تو نقشه پیدا نمیکنم یه راهنمایی کن بی زحمت.

ویرایش شده در توسط شهریار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

بخ نظرم هوای سرد و برفی زمستون باشه و موقعیت خیلی وخیم! اینجوری حذاب تره!

فقط.... منی که امتحان فیزیک دارم و بعدش هزار جور کار دیگه، چطوری باید بیام اینارو انجام بدم؟؟ :|

یه مدت صبر میکردین خوب واجب که نبود :|

کماندارا برن چوب بیارن!؟ خوب دقیقا الان چی باید بنویسیم!؟ من کلا روشن نیستم!

مگر اینکه یه محیطی شبیه سایه موردور یا اسکایریم باشه و ت. راه هزار جور ساید کوست داشته باشیم :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

هوا زمستانی هستش عزیزان یادم رفته بود بنویسم

دوستان عزیز موارد مربوط به جغرافیا رو میتونین توی تاپیک اصلی پیدا کنید

وقتی به شما گفته میشه رفتن و از جنگل چوب اوردن رو برای ما روایت کنید مسئله ساده ای هستش

شما لازم نیست که یه موقعیت خیلی هیجان انگیز روایت کنید

یه گزارش ساده از ورود به جنگل و چیز هایی که در جنگل میبینید رو بگید و نظرتون در مورد اون روز

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

این همه تا پیک و اینا فقط همین بگیم رفتم چوب آوردم؟! کسل کننده نمیشه؟

نمایه های ایندیس از این بهتر بود که!!

حالا یه سوال دیگه وی جنگل خالی از سکنست؟ چه کسان دیگری میشه باهاشون روبرو شد؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

این همه تا پیک و اینا فقط همین بگیم رفتم چوب آوردم؟! کسل کننده نمیشه؟

نمایه های ایندیس از این بهتر بود که!!

حالا یه سوال دیگه وی جنگل خالی از سکنست؟ چه کسان دیگری میشه باهاشون روبرو شد؟

دوست عزیز اگر نمیخوای همکاری کنی و یا اینکه تفکر خیال پردازی نداری

دوستان دیگه ای مشتاق هستن جای شما رو بگیرن

با تشکر

در صورت تمایل میتونین کنار بکشید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

کسی اگه مشتاق هست اعلام میکنم میتونه جام بیاد :|

تصورم از این تاپیک خیلی متفاوت تر بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مهمان
این موضوع از هم اکنون بسته می گردد.

×
×
  • جدید...