رفتن به مطلب

Recommended Posts

فیثاغورث

قسمت دوم

خیلی با فضای عادی تفاوت دارد هوای مسموم نفس را در سینه حبس میکند نه صدای پرنده ای نه صدای طبیعتی فقط ندای زوزه به گوش میرسد اینجا جای انسان ها نیست.

فیثاغورث سعی دارد تا میتواند از برج باراد-دور دوری کند خود را به سائورون نزدیک نکند و همیشه سکوت را رعایت و سکون را مد نظر خود قرار دهد در هر دقیقه هزاران اورک خلق میشود در هر دقیقه ده ها هزار اورک از دربازه ی سیاه خارج میشوند تا آبادی را ویران کنند در هر دقیقه قدرت سائورون بیشتر میشود و...

فیثاغورث در حال پروراندن این افکار در ذهن خود است که ناگهان موجی سر گیجه آور به او برخورد میکند انرژی که از قدرت او میکاهد فیثاغورث نگاهی به اطراف می اندازد که ناگهان میبیند فرمانروای تاریکی از برج خارج شده و در حال فاصله گرفتن از برج است او به افرادش نگاه میکند آنها را تحریک میکند و قدرتی از او انتشار میشود تا افرادش را شکست ناپذیر کند فیثاغورث بلند میشود و آهسته از آن محیط فاصله میگیرد گاهی زیر چشمی نگاهی می اندازد تا ببیند سائورون کجاست! از بین اورک ها راهش را ادامه میدهد و دور تر میشود اما اختلالی ایجاد شده است این اختلال اینست که همه ی اورک ها جذب سائورون میشوند و دور اورا احاطه میکنند اما تنها کسی که از سائورون فاصله میگیرد فیثاغورث است فرمانروای تاریکی متوجه این موضوع میشود صدایی عظیم و دلخراش فضا را پر میکند که به فیثاغورث دستور ایست را میدهد,او می ایستد همان لحظه اورکی به دستور سائورون به او نزدیک میشود و او را بو میکشد و لمسش میکند اما مشکلی وجود ندارد نماینده ی گاندور یک اورک است(همزاد فرزندان سائورون). سپس آرام به سائورون نزدیک میشود و مانند اورک ها او ار ستایش میکند.

پیتر نادمو (همان فیثاغورث) حلقه را در انگشت سائورون می بیند یاد وظیفه ی خود در برابر جهانیان افتاده و سعی میکند هر طور شده حلقه را نابود کند.

وقتی سرزدن سائورون به ارتشش به اتمام میرسد به سمت قله ی کوه نابودی به راه می افتد و بر لبه ی قله ی آتشفشان می ایستد و از زبانه های آتش لذت میبرد وقتی گاز غلیظ گوگردی را تنفس میکند قدرت می یابد...

پیتر نادمو در حفره های زمین موردور قسمتی که کمتر اورک به آنجا میرود در حال استراحت است و فکر میکند چگونه حلقه را از دست سائورون خارج کند و آنرا نابود کند!کم کم نا امید میشود چون این کار غیر ممکن است.

او تا به حال پنج روز است که در موردور به سر میبرد به عنوان یک اورک از سربازان سائورون, به بد بویی و کثیفی پوست اورکی که به بدن کشیده است آدت کرده و میتواند با اورک ها رابطه بر قرار کند روز ها یکی پس از دیگری میگذرند.

پوست بدن فیثاغورث نمایان شده است و وضعیت خطرناکی پیش آمده زیرا پوست اورک فاسد و گندیده شده است و پوسیدگی آن باعث پارگی واز هم پاشیدن آن شده است سریع میدود و پشت سنگی پناه میگیرد تا کسی متوجه او نشود اگر اورکی را بکشد شخصیت واقعی اش را به اجرا گذاشته وهمه متوجه او میشوند پس به راه می افتد و به جمعی از اورک ها ملحق میشود که حلقه ای بزرگ را تشکیل داده اند و دوبه دو در آن حلقه برای تفریح میجنگند منتظر میماند تا نبرد بعدی آغاز شود او وارد میدانی که اورک های وحشی دورش را احاطه کرده اند میشود او میبایست با اورکی دیومانند و قدرتمند که دو برابر جسه ی خود است مبارزه کند اروکی که کشته شود از او برای تناول کردن استفاده میشود اما پیتر نادمو(فیثاغورث)به لاشه ی سالم آن احتیاج دارد تا پوست تازه اش را ببرد و به بدنش بکشد پس با اورک ها عهد میکند و میگوید من اگر این اورک را کشتم تمام جسدش ازآن خودم است اما آنها نمیپذیرند گرسنه در میانشان بسیار است پس پیتر میگوید اگر با دو اورک مبازه کنم و یکی را مورد استفاده ی خود قرار دهم دیگری را به شما دهم قبول میکنید؟سپس میپذیرند و مبارزه آغاز میشود دو اورک دربرابر یک انسان...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اسماگ

خیلی ممنون ولی ببخشید متوجه نشدم داستان رو از کتاب ها انتخاب کردین یا خودتون داستان را ساختید؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فیثاغورث

خیلی ممنون ولی ببخشید متوجه نشدم داستان رو از کتاب ها انتخاب کردین یا خودتون داستان را ساختید؟

این داستان از خودمه ولی الهام گرفته از داستانهای تالکین هست این داستان تاریخچه ی زندگی منه.

به هر حال هر شخص توی آردا تاریخچه و سرگذشتی دارد و از روی نام کاربری اش مشخص هست مثل شما همه میدونن اسماگ کی بوده و شناخت کامل درموردتان دارند و این داستان هم وسیله ای برای شناخت من هست.

ویرایش شده در توسط فیثاغورث

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
The secret wizard

من اينجا يك مشكل كوچيك ميبينم!

شما گفتيد كه اون سرباز،هوش و ذكاوت بالايي داشته و به همين خاطر،بهش لقب فيثاغورث رو دادن.مشكل همينجاست.تركيب اسم «فيثاغورث»به دنياي تالكين نميخوره چون ريشه ي اين اسم به يونان و روم باستان برميگرده و هم از نظر ساخنار،هم از نظر تلفظ و تركيب،به يك داستان آردايي نميخوره.،اگر از لقب هاي مرتبط تر مثل «نگهبان دانا...» يا اسم هاي ديگه استفاده ميكرديد بهتر بود :((

از اون مهم تر،در آردا شخصي به اين اسم وجود نداشته.(مگر اينكه شما دنياي تالكين رو با دنياي خودمون مرتبط كرده باشيد)در آردا هم ذكاوت هاي زيادي از هر نژاد وجود داشته كه ميتونستيد از اونا استفاده كنيد.(سارومان-گندالف-الروند...)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فیثاغورث

اگر نکته ای رو که نوشتم رو بخونید متوجه میشید.

این داستان از بقیه داستانها مفصله و به آردا و بقیه شخصیت ها ارتباطی نداره.

این داستان فقط در مورد تاریخچه ی فرمانروایی گوندور و مقابله با فرمانروای تاریکی هست و زندگی نامه ی من رو مشخص میکنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

در فن فیکشن نویسی، هم میشه مثل داستان بانوی بره تیل یک مقطع از یک داستان رو انتخاب کرد و اون رو بنا بر تصورات شخصی بال و پر داد و هم میشه مثل داستان سفر به شرق و جنوب دور یا همین فن فیکشن نگهبان گوندور، یک شخصیت کاملا انتزاعی که در داستانِ منبع وجود نداره رو خلق کرد و براش در بستر داستان منبع (که اینجا سرزمین میانه هست) تاریخچه درست کرد.

فانتزی هیچ حد و مرزی رو نمیشناسه...ما حتی فن فیکشن های آردایی از سرزمین میانه قرن بیست و یکم داریم!

البته هرچی فن فیکشن به قوانین داستان منبعش و نیز به قواعد داستان نویسی وفادار تر باشد روی هم رفته نوشته بهتریست.

ویرایش شده در توسط تور

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فیثاغورث

قسمت سوم

ساختار بدنی اش همچون اورک ها شده و نمیتواند انعطاف کافی برای شکست آنها به خرج دهد هر لحظه ممکن است پوست اورک پوسیده از بدن او جدا شود پس با آرامش و بدون قدرت و سرعت مبارزه میکند با کمی عرق ریختن و شمشیر زدن بالاخره فیثاغورث اورک اول را به خاک می افکند اورک های خونخوار و گرسنه همه به او هجوم می آورند و لاشه ی مرده اش را میخورند...

فیثاغورث هنوز در حال جنگ با اورک دوم است آن اورک تقریبا سه برار اورک اول که کشته شد جسه دارد و فیثاغورث نمیتواند با حرکات فنی او را شکست دهد همان لحظه شمشیر اورک با پوست روی بدن فیثاغورث مماس میشود و باعث پارگی آن میشود و قسمتی از بدن اصلی فیثاغورث نمایان میشود.

خوشبختانه اورک ها مشغول سیر کردن شکم خود هستند و توجهی ندارند اما برای اینکه اورک مقابلش متوجه نشود خودش را از سمت شکم روی زمین پرتاب میکند , پای اورک را میکشد و به زمین می اندازد و با خفه کردنش او را به ابدیت می سپارد به سرعت جسد را به محلی که اورک ها حضور ندارند میبرد و پوست تازه اش را به بدنش میکشد خیالش او از این بابت آسوده میشود.

آرامور فرمانروای گوندور هنوز هم مشغول نبرد با حمله ی گروه های اورک به دهکده هاست و هر روز و هر شب به فکر پیتر نادمو که آیا میتواند به عنوان نماینده ی گوندور وظیفه اش را انجام دهد؟

روزی که باید نادمو به وطن خویش بازگردد دو روز آینده خواهد بود نقشه ی آنها این است که پادشاه گردانی سرباز اسب سوار را به دربازه ی سیاه خواهد فرستاد و هر طوری که شده در ساعت مقرر او را نجات خواهد داد و به گوندور باز خواهد گرداند اما پیتر هنوز وظیفه اش را تمام نساخته است و باید هرچه زود تر حلقه و سائورون را نابود کند او در این فکر است باید چگونه این کار را انجام دهد!

ناگهان فکر مفیدی همچون رعد و برق به فکرش میرسد:

سائورون روزی دو بار برای قدرت گرفتن به لبه ی پرتگاه کوه نابودی قسمتی که در قعر آن مواد مذاب زبانه میکشند میرود و تنفسی عمیق از گازهای گوگردی و آتش میکند و لذت میبرد فیثاغورث تصمیم میگیرد در موقعی که او رو به دره ی آتشین درحال تماشای آتش است سائورون را همراه با حلقه ی قدرت داخل انگشتش با ضربه ای محکم به پایین کوه و به داخل مواد مذاب پرتاب نماید تا برای همیشه نابود شوند فکر نیکویی است اما سوال اینست که آیا او میتواند این کار را بکند؟

فیثاغورث مینشیند به برج باراد-دور چشم میدوزد تا سائورون خارج شود و کار خوشایندش را انجام دهد تا فردای آن روز, که او سر از لانه بیرون می آورد اما به جای این که کار همیشگی اش را انجام دهد با صدایی مهیب افرادش را فرا میخواند این اولین باری است که او چنین کاری را میکند و همچنین ارتتش را نیاز دارد همه ی اورک ها و فیثاغورث به خط می ایستند صف های منظمی را به وجود می آورند فیثاغورث تعجب کرده است نمی داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است,اژدها سواران سیاه همه روی سپاه گرد آمدند و تبل ها به صدا در می آیند غول های عظیم جمع شده اند و همه چیز در دستان سائورون است او ارتشش را فراخوانده تا آبادی را نابود کنند درب دربازه ی سیاه باز میشود و همه ی خادمان سائورون از موردور خارج میشوند فیثاغورث به اجبار همراه با ارتش به راه می افتد اگر قصد خارج شدن و فرار را بکند سواران سیاه که آنها ار زیر نظر دارند او را میکشند نمیداند به کجا میروند و برای چه تمام ارتش به راه افتاده اند! کمی که ارتش به پیش میرود او متوجه موضوعی میشود:

ارتش بزرگ موردور در حال حمله به گوندور, سرزمین فیثاغورث است...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

فیثاغورث عزیز سلام. ابتدا به ساکن تبریک میگم و ممنونم که قلمت برای این فروم میچرخه. خسته نباشی. :))

داستانکت رو دارم دنبال میکنم. ببخش که اینجا پست میذارم چون دیدم ظاهرا مشکلی با این موضوع نداری.

دو نکته؛ نکته ی اول: علائم نگارشی، فقط چهار تا نقطه و ویرگول و ... نیستند. تاثیری که توی داستان میذارن، گاهی وقت ها حتی لحن جمله و مفهوم متنی رو که مینویسی تحت تاثیر قرار میدن. گاهی وقت ها تموم کردن یه جمله با نقطه، یا وصل کردنش به یه جمله ی دیگه با ویرگول و یا استفاده ی درست از سایر علائم نگارشی ما رو از طول و تفصیل دادن و اضافه نویسی بی نیاز میکنه. جملاتت رو از نظر علائم نگارشی پربارتر کن. مشخص کن که جملات کجا تموم میشه، پاراگراف بعدی از کجا شروع میشه.. اینا هم نوشته ی تو رو زیباتر میکنه، هم مفهوم داستانت را منسجم تر میکنه.

نکته ی دوم: املای واژه ها رو هم یه کم بیشتر رعایت کن. وقتی دارم متنتو میخونم، لذت خوندنش گاهی وقتا با برخورد کردن به یه غلط املایی خدشه دار میشه. نذار این اتفاق بیفته.

فعلا نظر دیگه ای ندارم. حتما حتما حتما ادامه بده تا بریم جلوتر ببینیم چه اتفاقایی برای فیثاغورث پیش میاد. منتظرم. :((

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آخیلوس

اگه قابل بدونید یه پیشنهادی داشتم:رو توصیفا کار کنین،سیر داستان هم خیلی سریعه :((

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
راداگاست قهوه ای

همون طور که دوست عزیزمون آخیلوس گفتن توصیفاتتون رو خیلی قوی کنید مثلا مبارزه فیثاغورت با اون دو تا اورک رو میتویند بسیار هیجانی دربیارید یا توصیف قد و قامت سائورون یا بلندای باراد-دور (اگر میخواید داستان رو کاملا خودتون بنویسید بهتره چیزهای جدیدی به مناظر و شخصیت ها اضافه کنید شخصیت هارو بیشتر کنید و براشون روح و جان ببخشید)

در کل اگر روی داستان کار کنید میتویند یه داستان عالی از آب دربیارید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فیثاغورث

قسمت چهارم

ارتش بزرگ حرکت میکرد با صدایی مهیب , فیثاغورث به راه افتاده و بالاجبار همراه با اورک ها عازم شد هنوز راه زیادی تا میناس تی ریت و شهر خارجی اش مانده بود...

مشعل های عظیم گوندور تا سرزمین های دوردست روشن شده و همه از حمله ی سائورون مطلع شده بودند سائورن به فرض اینکه انسانها با ترس در قلعه پناه گرفته اند با آسودگی و اعتماد به نفس بزرگترین حمله اش را در پیش گرفته بود,هزاران کیلومتر تا شهر خارجی گوندور مانده بود, سپاه خسته ناشدنی بود.

ارتش موردور به دیواره ی کوه سفید رسید آن کوه دارای شیب تندی بود همانطور زیبا و با شکوه و بلند...

آرامور درین فکر بود که به سر فیثاغورث نماینده ی گوندور چه آمده است! او میبایست طبق نقشه او را نجات میداد اما سپاه موردور حرکت کرده است و نمیتواند نقشه را پیش بگیرد! درهمان هنگام فرمانده ای اجازه ی ورود میگیرد و مشغول صحبت با آرامور میشود که نباید در قلعه پناه بگیرند و اینبار سائورون را شگفت زده کنند صحبت ها به خوبی پیش رفت.

ارتش موردور هنوز در امتداد کوه سفید در حال حرکت بود به امید اینکه تا ساعاتی بعد میناس تی ریت را نابود خواهند کرد اما نادانسته از اوضاع!

ناگهان صدای ناهمانگی به گوش اورک ها رسید و ارتش پولادین اسب سوار بسیار ماهر از روی کوه سفید که شیب زیادی داشت با شتاب بسیار وحشت آمیزی به سمت اورک ها به حرکت در آمدند به طوری که اورک های جان سخت و اهریمنی به وحشت افتاده بودند و پا به فرار میگذاشتند و عده ای هم از ترس فرمانروای تاریکی مقاومت کردند.

سواران قدرتمند و پر صلابت گوندور به ارتش موردور زدند و همه ی اورک ها را با کمترین تلفات جانی زیر نعل های اسبان خود خمیر کردند, آنها که تنها شش هزار اسب سوار بودند ارتش صد ها هزار نفری موردور را کوبیدند اما فیثاغورث در میان ارتش چندین هزار نفری موردور درحال فرار است و اصلا دوست ندارد همزادان و دوستان و مردمی را که به آنان وفادار بوده را بخاطر جان خویش بکشد پس همانطور از صحنه ی نبرد فاصله میگیرد تا نه خود آسیب ببیند و نه به سواری صدمه بزند.

سوارکاری دلیر اورک ها را کنار میزند و به درک واصل میکند که در آخر به فیثاغورث میرسد قصد زدن سر اورا دارد اما فیثاغورث در حال دویدن سر خود را پناه میدهد و با جای خالی دادن اجازه نمیدهد سرش از تنش جدا شود اما سوار کار بر روی اسب برتر است با لگتی اورا به زمین می افکند و از اسب پیاده میشود تا برای همیشه فیثا را نابود کند اما فیثا بلند میشود و مقابل او می ایستد و فقط دفاع میکند اما فایده ندارد سوار گوندور تا اورا نکشد دست بردار نیست پس فیثا با ضربه ای به سر او بیهوشش میکند و سریع صحنه را ترک میکند در راه فرار چند سواره به او حمله میکنند و در عوض اورک ها به او ملحق میشوند فیثاغورث چاره ای ندارد باید کالبد اورک را بردارد و خود را معرفی کند اما سربازان حتی ثانیه ای هم دست بردار نیستند فیثاغورث سرش را به سر سرباز اول میکوبد و با شکستن بینی او او را به درد دعوت میکند و اورک ها نیز سرباز دیگر را میکشند.

فیثاغورث میتواند خود را معرفی کند اما غرورش به او اجازه نمیدهد پس از این همه زجر و سختی و زحمت موردور را ترک کند و سر افکنده به وطن بازگردد پس همراه با سربازان عقب نشینی میکند و به موردور سرزمین سیاهی و نابودی باز میگردد تا ماموریتش را به اتمام رساند...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mitrandile

سلام دوست من ..... فیثاغورث اسم یه دانشمند بزرگه من موافقم اما واژه یونانیش یه چیز دیگس در زبان عربی بهش میگن فیثاغورث اگه عربی دو رو بخونید متوجه میشید کل حرف من اینه که شما که اینقدر توانایی و حوصله دارید بهتر نبود واسه شخصیت مورد نظرتون ی اسم بهتر انتخاب میکردید ؟ تازه اگه میشه به جای پس و پیش کردن دیالوگ های سه گانه ارباب حلقه ها به لغات مشابه و اضافه کردن صحنه هایی غیر جذاب برای داستانتون یکم خذابیتش رو بیشتر میکردید؟ببینم بقیه اعضا با من موافق نیستن؟

ویرایش شده در توسط mitrandile

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فیثاغورث

قسمت پنجم

گریه و زاری گوش کودکان را به درد وا داشته است...

همه از روی زمین گرفته تا بر دژها مینالند مردم به احترام پیترنادمو (فیثاغورث) درب قلعه و دیوارها را رنگ خون بسته اند تا روحش شاد شود پادشاه باخود میگوید:ای کاش او را به این ماموریت نمی فرستادم او توانایی انجام این کار را نداشت اصلا معلوم نیست چگونه مرده است!

اما در موردور! اورکی که اندامش به اورک شباهتی ندارد اما پوستی از اورک بر بدنش است با پاهای لرزان درحال راه رفتن است آب ذخیره شده اش خیلی وقت است که تمام شده است و نمیداند چه کند,او به محلی که اورک ها جمع شده است میرود تا نوشیدنی آنها را ببیند مشک را برمیدارد و مینوشد اما مایع درون مشک طعم آب نمیدهد فیثاغورث طعم آب را فراموش کرده است و مجبورست خون بنوشد و همراه با سواران به شکار برود و گوشه ای گوشت کباب کند و گاهی هم گوشت را مانند اورک ها بخورد.

سه سال از ماموریت پیتر نادمو گذشته است اما او هنوز برنگشته در نتیجه تمام گوندور او را به فراموشی سپردند پیتر امیدی به بازگشت ندارد زیرا پادشاه نمیداند که او زنده است در نتیجه کمکی برای فرار او نخواهد فرستاد.

همان انرژی و قدرت فراوان منتشر میشود و سائورن از باراد-دور خارج میشود اورک ها همه جذب وی میشوند و دورش را احاطه میکنند فیثاغورث نیز به همراه آنان نزدیک به سائورن میشود,سائورون به بالای کوه نابودی میرود تا از آتش و گاز های گوگردی تنفس کند همان لحظه فیثاغورث شروع به بالا رفتن از کوه میکند و پس از ساعاتی به مکان سائورون میرسد حالا وقت آن رسیده است تا فیثاغورث آرزوی چندین ساله اش را برآورده کند تمام اورک ها پایین کوه جمع شده اند و درحال ستایش سائورون هستند فیثاغورث پشت سر سائورون چندین متر فاصله دارد آرام آرام به او نزدیک میشود و با لگتی محکم ضربه ای به پشت سائورون وارد می آورد سائورون همین که میخواهد بچرخد ببیند چه اتفاقی افتاده است دیگر دیر شده است و به پایین پرتاب میشود با فریاد سائورون میان اورکها هرج و مرج به وجود می اید و فیثاغورث به پایین کوه پرتاب میشود ضربه ی ناشی از پرتاب او به پایین کوه توسط برخورد با اورک ها گرفته میشود و به زمین میخورد اورک ها میدوند و آرام و قرار ندارند نمیدانند بالای کوه نابودی چه اتفاقی افتاده است!

فیثاغورث زیر پای اورکها لگدمال میشود و به هوش می آید بلند میشود و به بالای کوه نگاه می کند و میبیند سائورون نیست با خوشحالی به دروازه ی سیاه نگاه میکند و به سمت آن میدود اما در بسته است و او اجازه ی خروج ندارد.

در موردور قیامت به پاشده است از یک طرف اورک ها رم کرده اند و میدوند و فریاد میزنند و از یک طرف صدای جیغ نزگول ها گوش را میخراشد هیچ کس حواسش به دیگری نیست, فیثاغورث پس از مدت ها شمشیرش را بیرون میکشد و به بالای دروازه میرود سربازان محافظ آنجا را ترک کرده اند فقط دو غول آنجا باقی اند فیثاغورث پای غول را برش میدهد و غول با تعجب و ناباوری به زمین می افتد قصد بلند شدن و کشتن فیثاغورث را دارد که او باشمشیر گردن غول را میزند فیثاغورث قدرت کشیدن اهرم را ندارد تا دروازه ی سیاه را باز کند!

او طنابی را که به غول بسته شده بود به اهرم میبندد و غول که نزدیک به افتادن به پایین در است را با قدرت فراوان هول میدهد و آنرا با زحمت بسیار به پایین پرت میکند و اهرم کشیده میشود دروازه ی سیاه باز شده و فیثاغورث به پایین در میرود میدود به سمت حصار گرگ ها و در آنرا باز میکند گرگ های وحشی به بیرون میدوند او به پشت یکی از آنها میپرد و به سختی گرگ وحشی را هدایت میکند و به سمت دروازه ی سیاه میرود گرگ را لگد میزند تا سرعتش زیاد شود,فیثاغورث در حالی که پشتش ارتش میلیاردی اورک ها در هرج و مرج دویدن هستند گرگ ها از حصار درآمده اند و فرار میکنند اما در همین لحظه فتنه ی موردور و به وجود آورنده ی این فاجعه ی عظیم موردور با سرعت بسیار زیاد وغیر قابل کنترل با موجودی از مخلوقات سائورن از موردور خارج میشود و به سمت میناس تی ریت پیش میرود با خوشحالی و گریه ی فراوان...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...