تضاد 1,867 ارسال شده در ژانویه 11, 2014 اوه غیبت از آردا چه نتایج وخیمی داره! =)) اول از همه با پوزش از دوستان، خواهش میکنم بحث رو به خرابه های سیاست نکشید که نه فقط من و امثال من، بلکه روح تالکین هم از چنین مقایسه ای می لرزه. جرج ارول با دیدگاه و نیتی کاملاً متفاوت از تالکین قلم می زد. و از اون مهم تر، تالکین به شدت، به شدت، به شدت با بیان تمثیلی در داستان مخالف بود. یکی از وجوه تمایز تالکین و لوییس علاوه بر موضوع اصلی این تاپیک، همین بود که البته باید در جای متفاوتی به اون پرداخت. فکر می کردم ابتدای این شعر برای همه ی ما مشخص میکنه که از دید تالکین، این طور نیست که به قول یکی از دوستان در بالا، یک «پری» روی میز کارش نشسته باشه. یا طور دیگه ای بگم، این جور نیست که عناصر فانتزی کار رو واقعی بدونه. تالکین در زمان افسانه های باستان زندگی نمی کرد پس به دنبال توضیح پدیده ها با دلایل فوق بشری نبود. در حالی که میدونیم بعضی از افسانه های باستانی، مثلاً افسانه های آفرینش در ملل مختلف برای توضیح ساخته شده بودن. اگر این ها رو با هم مقایسه کنید می بینید که (تقریباً) همگی از یک زوج ابتدایی شروع میکنن یا از یک ماهیت اولیه مثل کیومرث و گاو نخستین در افسانه های باستانی ایرانی. افسانه نویسان متأخر، کسانی مثل تالکین یا چون در بالا حرفش رفت، مثل فردوسی رندانه از کنار این مبحث عبور می کنن. فردوسی هم مثل تالکین یک گروه از انسان ها رو وارد داستانش میکنه نه یک زوج رو. از بحث اصلی پرت شدم. مقصود این بود که چون تالکین، برای توضیح مسأله ی آفرینش انسان -از کجا آمدم، آمدنم بهر چه بود- ننوشت باورش این که نبود که اسماگ واقعاً وجود داشته و بخواد او رو ثابت کنه. تالکین به ما میگه یه ماهیتی مثل اژدها، گرچه وجود خارجی نداشته نباید از ریشه دروغین تلقی بشه چون بازنمودی از واقعیت هست. چرا؟ چون انسان اون رو ساخته و انسان خودش آفریده ی یه منبع پاک و بدون دروغه. این تیکه ی آخر رو اجازه بدید وقتی بیشتر راجع بهش صحبت کنیم که به بند برابرش در شعر برسیم. عجالتاً تأکیدم بر این هست که بازنمود رو با نماد یکی نگیریم. شرمنده از پرگویی. پ.ن. شرمنده بابت سوتی ماجرای خورشید و ساخت اتم های جدید. معمولاً اشتباه این طوری نمیکنم. ممنون از اصلاح. 14 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در ژانویه 11, 2014 چقدر باعث منحرف شدن تاپیک شدم =)) برام جالبتر شد میخوام ببینم بحث به کجا میکشه تضاد خان منتظر ادامه بحث هستم ممنون از اینکه منو روشن کردید :(( پ ن: نخواستم سیاستو بکشم جلو فقط مثال زدم اون پری هم یه مثال بود 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در ژانویه 16, 2014 باورش این که نبود که اسماگ واقعاً وجود داشته و بخواد او رو ثابت کنه. تالکین به ما میگه یه ماهیتی مثل اژدها، گرچه وجود خارجی نداشته نباید از ریشه دروغین تلقی بشه چون بازنمودی از واقعیت هست. ازنمود رو با نماد یکی نگیریم. جناب تضاد هم قشنگ توضیح دادین و هم شفاف سازی کردین. ممنون 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تضاد 1,867 ارسال شده در ژانویه 21, 2014 از توجه و صبوری دوستان ممنونم. عذر میخوام که نامرتب پست میزنم ولی این مدت درگیری های شخصی پیش آمد که کاملاً من رو از مسیر تالکین بیرون نگه داشت. شرمنده. امیدوارم این بخش هم مورد توجه قرار بگیره و من رو از نظرات خودتون بی نصیب نگذارین :-) در ادامه تالکین از رابطهی بشر با دیگر موجودات اطرافش سخن میگوید: At bidding of a Will, to which we bend به امر و ارادهای که ما نیز بدان گردن مینهیم (and must), but only dimly apprehend, (و بایست)، ولی تنها مبهم درکش میکنیم، great processes march on, as Time unrolls چون زمان درگذرد، وقایع عظیم، پیش روند from dark beginnings to uncertain goals; از آغازی تاریک تا هدفی نامعلوم؛ and as on page o'erwritten without clue, چون نوشتهای بر صفحهای نامفهوم، with script and limning packed of various hue, با متنی و تذهیبی پر از رنگهای گوناگون، an endless multitude of forms appear, اشکالی بیشمار و متفاوت آید برون، some grim, some frail, some beautiful, some queer, برخی شوم، برخی سست، گروهی زیبا و گروهی عجیب each alien, except as kin from one هر یک بیگانه، جز که خویشیم remote Origo, gnat, man, stone, and sun. خاستگاهی دور، پشه، انسان، سنگ و خورشید. ما با تمام موجودات زنده بیگانه هستیم گرچه همگی یک ریشهی اصلی داریم و از مکانی واحد سرچشمه گرفتهایم. هر یک متفاوتیم و هر یک با تفاوتهای خویش تنها ماندهایم. و شگفتانگیزتر آن که ما تنها یکی هستیم در میان تمام موجودات زنده. در شمار میلیونها حشرهی مختلف، جاندار ساکن خشکی و جاندار ساکن آب، انسان تنها یک عدد و یک شمارهی کوچک است. حتی تعداد جمعیت زندگانش نیز در مقابل جمعیت دیگر موجودات زنده حرفی برای گفتن ندارد. خداوند سنگ سخت، درخت دارزی آفرید، God made the petreous rocks, the arboreal trees, زمین خاکی، اختران تابناک، و اینها را tellurian earth, and stellar stars, and these آدمیان دو پا، که روی خاک قدم میگذارند homuncular men, who walk upon the ground با اعصابی که نور و آوا آن را مرتعش کند. with nerves that tingle touched by light and sound. به گفتهی تالکین خداوند ما، آدمیان دو پا را در میان سنگ سخت و درختان و اختران تمام هستی گذاشت ولی از این کار هدفی در نظر بوده و شاعر، در این بیست بیت اولیه به منظور نشان دادن همین هدف دست به سرایش میزند. تالکین رابطهی انسان با طبیعت اطرافش را به تصویر میکشد که با رابطهی میان تمام موجودات دیگر متفاوت است. انسان تنها موجود زندهای است که بر پدیدههای اطراف خود اسم میگذارد و این اسمگذاری در واقع تبدیل به ابزار اعمال قدرت میشود. چه این اعمال قدرت به طور مستقیم (بخوانید از طریق فناوری) باشد و چه غیر مستقیم. بشر تا مدتهای طولانی به وجود قدرت در اسم یک پدیده یا فرد اعتقاد داشت و بسیاری از بزرگان و قهرمانان نام حقیقی خود را نزد کسی فاش نمیگفتند مبادا قدرت ایشان به دیگری منتقل شود. رد پای این اعتقاد را در نوشتهی تالکین به روشنی میتوان دنبال کرد. جایی که در کتاب دو برج، چوبریش و هابیتهای جوان با یکدیگر همکلام شدهاند: «هوم، همم! خیلی خوب! این قدر عجله نکنید! شما خودتان، به خودتان هابیت میگویید؟ ولی این را نباید به کسی بگویید. اگر مواظب نباشید اسم واقعی شما لو میرود.»1 مری میگوید که اهمیتی به این موضوع نمیدهد و چوبریش این امر را ناشی از اعتماد به نفس او میداند. جابجای داستان ما میبینیم که هابیتها در مقایسه با خویشاوندان بزرگاندام خویش رابطهی بهتری با طبیعت دارند و تالکین به بهانههای گوناگون و شیوههای مختلف نیز این امر را به رخ خوانندهاش میکشد. این که مری، یک هابیت به فاش شدن نام خود اهمیت چندانی نمیدهد نشان از رابطهی خاص نژاد او با طبیعت دارد. این که هابیتها در پی تفوق و برتری، در کنترل طبیعت نیستند و میبینیم که حتی در نامگذاری طبیعت اطراف خود چندان به اسامی خاص دلبستگی ندارند. میگویند تپه و رود و پشته. -- 1-ترجمه از کتاب دوبرجِ انتشارات روزنه آمده است. 15 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در ژانویه 29, 2014 درواقع تالکین بازگو میکنه تالکین می گوید: ادبیات تخیلی فرار به واقعیت است، و نه فرار از آن. به باور تالکین، تخیل نه جدای از واقعیت است و نه غیر واقعی؛ بلکه بر عکس، عنصر خلاق و سازندۀ واقعیت انسانی است. جهان خیالی پریان علاوه بر غول و جادوگر و سلاح های جادویی، عناصری طبیعی و عینی چون آفتاب، ستارگان، باد و باران را نیز دربر دارد. به واقع، رابطۀ جهان خیال با واقعیت رابطه ای دیالکتیک است. تالکین می گوید: فلسفۀ فانتزی در ایجاد شگفتی است. اما داستان فانتزی و عناصر آن باید واقعی جلوه کند. جهان خیالی باید چنان مستقل و منسجم باشد که نوعی حس باور را در ما القا کند. به قول تالکین گفتن "آفتاب سبز" کافی نیست، باید جهانی ساخت که در آن مشاهدۀ آفتاب سبز تجربه ای پر معنا و باور کردنی است این جهان خیالی باید دربر گیرندۀ مسائل و پرسش هایی باشد که به لحاظ تجربۀ ما از جهان واقعی، مهم و با معنا هستند. وی بر این باور است که: پریان از اجزاء طبیعت هستند و باوری که آنان را خرافه و یا فرا طبیعی می داند، جای گاه انسان را بد تبیین می کند و بر این نظر است که درک عقلی انسان سبب زوال این عناصر طبیعی شده و به همین دلیل کل ساختار فرمانروای حلقه ها و همچنین بسیاری از پیش گویی های شخصیت های تیز بین این اثر (چه انسان و چه الف) گویای آیندۀ تیره و تاری است که در آن انسان مالک الرقاب زمین خواهد شد. زمانی که طبیعت گنگ و خاموش می شود و جز انسان، هیچ موجود هوشمند و سخن گویی باقی نمی ماند و الف ها و اژدهایان نیز ناچار می شوند به تصویری مخدوش و تحریف شده لابه لای خرافات انسانی بسنده کنند و از قدرت و شکوه طبیعی آنان چیزی باقی نخواهد ماند. مگر خاطره ای در ذهن کودکان و پیرمردان و پیرزنان قصه گو. بدین ترتیب جادو که در سپیده دم تاریخ معرف صمیمیت و قرابت انسان با طبیعت بود، در عصر تسلط تکنولوژیک بر طبیعت نیز خاطرۀ این پیوند را چونان پژواکی گنگ در خود حمل می کند و تاریخ تخیلی، تاریخ واقعی را پیش گویی می کند. به طور کلی می توان گفت که افسانه ها صورت غالب تخیل در گذشته بوده اند و فانتزی ها صورت مقبول امروزین در ادبیات تخیلی. فانتزی ادامۀ شیوه و اسلوب افسانه نویسی در دنیای امروزی و با ابزار و تفکراتی که در دنیای امروزی حاکم هستند. در افسانه ها پشتوانۀ فکری آدمی اسطوره و جادو است و در فانتزی ها علم و واقع گرایی. 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تضاد 1,867 ارسال شده در فوریه 24, 2014 ما بر طبیعت اسم میگذاریم، طبیعتی که فارغ از اسمی که ما برگزیدهایم به راه خود ادامه میدهد. درختی که درختی میکند و سنگی که سنگینی در بند نامی که ما برایش انتخاب میکنیم. ولی اسم میگذاریم چون بر خلاف دیگر موجودات زنده میخواهیم طبیعت را بفهمیم. ما، این بشر دو پایی که «نور و آوا» اعصابش را مرتعش میکند. جنبش دریا، باد میان شاخهها، The movements of the sea, the wind in boughs, علف سبز، غرابت آرام و عظیم گاوها، green grass, the large slow oddity of cows, رعد و برق، پرندگانی که میگردند و فریاد میکنند، thunder and lightning, birds that wheel and cry, در لجن میخزند، میزیند و میمیرند، slime crawling up from mud to live and die, اینها هر یک حسب الوظیفهی خویش ضبط و ثبت شوند these each are duly registered and print با تورفتگی خاص خود، در شکنجهای مغز. the brain's contortions with a separate dint. بشر این پدیدهها را میفهمد و آنها را جدای از خویش میگیرد، بر آنها نام میگذارد. هر یک بر ذهن ما تأثیری جداگانه و متفاوت میگذارند، پس آنها را دستهبندی میکنیم. به خیال خود، با اسم گذاشتن، آنها را معنی و هستی میبخشیم. هستی که یک سنگ، یک درخت به خودی خود ندارد زیرا از خود آگاه نیست. درختان، «درخت» نیستند، مگر چون نام بگیرند و دیده شوند Yet trees are not 'trees', until so named and seen و هرگز چنین نام نداشتند مگر آن زمان که and never were so named, till those had been کسی آمد و صدایش و نفسش پیچید و گشود، who speech's involuted breath unfurled, بازتاب گنگ و آرام تصویر دنیا را، faint echo and dim picture of the world, ولی نه مکتوب و نه عکس، but neither record nor a photograph, نه تفأل و داوری، نه خنده being divination, judgement, and a laugh, پاسخ آنها بود که در خویش جنبشی داشتند response of those that felt astir within حرکات و آگهی عمیق که خویشاوند ایشان بود by deep monition movements that were kin در زندگی و مرگ درختان، ددان و اختران: to life and death of trees, of beasts, of stars: اسیران آزاد، میلههای سیاه را تحلیل میبرند، free captives undermining shadowy bars, میکاوند تا پیشتر از تجربه بدانند digging the foreknown from experience و رگ روان را از میان ادراک and panning the vein of spirit out of sense. استعارهای که تالکین در مصرع آخر استفاده میکند استعارهی بسیار قابل توجهی است. حرکتی که در این بخش توصیف میکند بیشباهت به حرکتی نیست که سالها پیش، جویندگان طلا در رودهای روان برای بیرون آوردن طلا از میان گل و لای رودخانه از آن بهره میبردند لیکن تالکین میخواهد روان را از میان گل ادراک بیرون بیاورد. زیرا ادراک سطحی ماست که نگرش ما را به دنیا و هستی میسازد. ولی اگر به کند و کاو بپردازیم و در سطح نمانیم نه فقط در دستمان چیزی بیشتر از سنگریزههای ادراک میماند بلکه تکههای زرین روان را نیز خواهیم دید. انسان خود را در لحظهی جاری کردن کلام، تعریف میکند. ولی کلام چیزی نیست جز تصویری مات و بازتابی از دنیا و هر چه در آن است. کلام مثل عکس یا ضبط صدا نیست و از این حیث سخت میتوان معنای دقیق و کامل آن را دریافت. 20 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Curunir-Poirot 440 ارسال شده در آوریل 19, 2014 (ویرایش شده) خیلی عالی، خیلی عالی. واقعا ممنون از زحمتتون، من که برای سالیانه عاشق این شعر هستم. حرف نداره. خیلی زیبا از عهده کار بر اومدید و شیوا بیان کردید و زیبا تحلیل. ویرایش شده در آوریل 19, 2014 توسط Curunir-Poirot 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در نوامبر 10, 2015 (ویرایش شده) حدود یک سال پیش اولین بار با این شعر برخورد کردم، و با اینکه خیلی از قسمتاش رو نمیفهمیدم به شدت بهش علاقه مند شدم. بعد از چند وقت این تاپیک رو دیدم و اول خیلی خوشحال شدم که ترجمهاش رو پیدا کردم،و بعد خیلی ناراحت شدم که ترجمه ناتمام مونده. گذشت و گذشت تا چند وقت پیش که دوباره به یاد این شعر افتادم و به ذهنم رسید دنبال شرح انگلیسیش بگردم، و خوشبختانه چند مورد پیدا کردم و با در کنار هم گذاشتنشون تا حد زیادی تونستم شعر رو بفهمم و ترجمه کنم.تمام این توضیح طولانی رو دادم که بگم چیزی که در ادامه میاد، محصول جانبی تلاشی در جهت درک این شعر بسیار زیبا بوده(که بند به بند زیباتر هم میشه)، و نه یک ترجمهی واقعی، و در نتیجه از هرگونه تصحیح اشتباه چه در درک مفهوم و چه در بیانش به فارسی به شدت استقبال میشه و هدف از انتشارش هم همین بوده.چند نکته:1) صرفا برای حفظ یکپارچگی زبان و مرور بعضی نکات جامونده سه بند اول شعر رو هم میارم، وگرنه قبلا جناب تضاد ترجمه و توضیحات کافی رو در موردش ارائه دادند.2)جاهایی که به دلیل ساختار جمله، بخشی از ترجمه به خط بعد منتقل شده با ... علامت گذاری شده3)مبنای بندها و املای کلمات نسخه pdf چهار صفحهای اسکن شده از کتاب درخت و برگه، نسخههای موجود در اینترنت کم و بیش غلط املایی دارند.MYTHOPOEIAJ.R.R. TolkienTo one who said that myths were lies and therefore worthless, even though breathed through silverPhilomythus to Misomythus**1**1. You look at trees and label them just so, به درختان مینگری و آنان را به همین نام میخوانی2. (for trees are ‘trees’, and growing is ‘to grow’);چرا که درختان درختان اند و بالیدن بالیدن است3. you walk the earth and tread with solemn paceبر زمین قدم میزنی و موقرانه گام مینهی4. one of the many minor globes of Space:بر یکی از بیشمار سیارهی کهتر کیهان:5. a star's a star, some matter in a ballیک ستاره تنها یک ستاره است، مشتی ماده در یک گوی6. compelled to courses mathematicalکه ناگزیر از یک مدار ریاضی است7. amid the regimented, cold, Inane,در میان جبر و سرما و پوچی8. where destined atoms are each moment slain.آنجا که اتمهای با سرنوشت محتوم هرلحظه سلاخی میشوند.*********توضیحات*********1-اگر مثل من Misomythus(منتقد افسانه) و Philomythus(دوستدار افسانه) رو قاطی میکنین، فیلسوف(philosophos) به معنای دوستدار خرد رو به خاطر داشته باشین روند شعر به این صورته که به تدریج از بیان نظرات Misomythus(منتقد افسانه، مخاطب تالکین و در حقیقت جناب لوییس!) شروع میشه، کم کم اونها رو نقد میکنه و به تدریج نظرات خودش(دوستدار افسانه،Philomythus ) رو میگه و نتیجه گیری میکنه. در همین راستا بند اول خواسته صرفا تصویری از جهان، از زاویهی دید مادهگرایانهی Misomythus و علم تجربی بده.**2**9. At bidding of a Will, to which we bendبه خواست ارادهای که همگی در برابر آن تسلیمیم،10. (and must), but only dimly apprehend,و اگرچه باید، اما به روشنی آن را درک نکرده ایم،11. great processes march on, as Time unrollsهمچنان که زمان میگذرد، روندهای عظیمی به پیش میآیند12. from dark beginnings to uncertain goals;از آغازهایی تاریک تا اهدافی نامشخص؛13. and as on page o'erwritten without clue,همچون نوشتهای سردرگم بر صفحهای...14. with script and limning packed of various hue,با متون و طرحهایی به رنگهای گوناگون،15. an endless multitude of forms appear,شمار بیپایان صورتها ظاهر میشوند،16. some grim, some frail, some beautiful, some queer,برخی خشن، برخی لطیف، برخی زیبا و برخی ناپسند،17. each alien, except as kin from oneهریک بیگانه با دیگری،جز در خویشاوندی یک...18. remote Origo, gnat, man, stone, and sun.سرچشمه مشترک؛ پشه، انسان، سنگ و خورشید.19. God made the petreous rocks, the arboreal trees,خداوند صخره های سخت را آفرید، و درختان سبز را،20. tellurian earth, and stellar stars, and theseو زمین خاکی و ستارگان درخشان...21. homuncular men, who walk upon the groundو این انسانهای دوپا که بر زمین قدم میگذارند22. with nerves that tingle touched by light and sound.با حواسی که با لمس نور و صدا مرتعش میشوند.23. The movements of the sea, the wind in boughs,امواج دریا، وزش باد در میان شاخساران24. green grass, the large slow oddity of cows,چمن سبز و غرابت آرام و عظیم گاوها25. thunder and lightning, birds that wheel and cry,غرش رعد و صاعقه، پرندگانی که در چرخش اند و فریاد میزنند.26. slime crawling up from mud to live and die,برای زندگی و مرگ در گل و لای میخزند،27. these each are duly registered and printهر کدامشان در جای خود قرار دارند و ...28. the brain's contortions with a separate dint.با ضربهی جداگانهای پیچ و خم مغز را شکل میدهند.*********توضیحات*********1-در خط اول این بند(خط 9) بزرگ بودن حرف اول Will قابل توجهه.2-در خطهای 19-20 و 21 صفاتی که برای اسمها در نظر گرفته شدند دقیقا به خود اون اسمها برمیگردند(سنگی، زمینی، ستارهای و...) که به نوعی در راستای همون نحوهی نامگذاری پدیده هاست که ذکرش رفت، یعنی "سنگ" بیش از هرچیز توصیفکنندهی سنگه و به همین ترتیب.امکان انعکاس این موضوع در ترجمه چندان فراهم نبود.3-در خط 22 قلقلک دادن چه از نظر تحتاللفظی و چه از نظر مفهوم به اصل شعر نزدیکتره.4-معنای خط 26 برام گنگه.any help؟ برخلاف ادعایی که در بند اول مطرح شده بود، پدیدههای مختلف بیهدف و پوچ نیستند، بلکه در راستای یک هدف و اراده هستند که همه از همون سرچشمه میگیرند. در این میان بشر تفاوتی با بقیه پدیدهها داره، اینکه تفکر و دیدش از محیط اطراف تاثیر میگیره و هر پدیده اثر خاص خودش رو بر تفکر انسان داره.**3**29. Yet trees are not ‘trees’, until so named and seen –با این حال درختان «درخت» نیستند، تا زمانی که بدان نام خوانده نشده و دیده نشده اند-30. and never were so named, till those had beenو چنان خوانده نمیشدند تا زمانی که آنان نبودند،31. who speech’s involuted breath unfurled,آنانی که کلامشان گسترش دمی پیچنده است32. faint echo and dim picture of the world, همچون پژواکی محو و نگارهای مبهم از جهان،33. but neither record nor a photograph,نه همچون صدا و تصویر ثبت شده،34. being divination, judgement, and a laugh,گمانهزنی، داوری و بعضا شوخی است35. response of those that felt astir withinپاسخ آنانی است که به جنب و جوش در آمدند،36. by deep monition movements that were kinاز هشدارهایی همانند...37. to life and death of trees, of beasts, of stars:زندگی و مرگ درختان، جانوران و ستارگان:38. free captives undermining shadowy bars,اسیرانی آزاد که زیر حصار سایهگون نقب میزنند،39. digging the foreknown from experienceازپیشدانستهها را از میان تجارب میکاوند40. and panning the vein of spirit out of sense.و رگههای روح را از انبوه حواس غربال میکنند.41. Great powers they slowly brought out of themselves,قدرتهای عظیمی را به تدریج از خویشتن خود برون کشیده اند42. and looking backward they beheld the elvesو هنگامی که به عقب نگریستند الفها را دیدهاند43. that wrought on cunning forges in the mind,که ماهرانه در کورهی ذهن پتک میکوبند44. and light and dark on secret looms entwined.و رشتههای روشن و تاریک را بر دارهای راز به هم میبافند. این سخن از نامگذاری انسان بر پدیدهها اشارهای هم به داستان آفرینش در "سفر پیدایش" از تورات داره که در اونجا آدم تمامی حیوانات رو در باغ عدن نامگذاری میکنه. این نامگذاری به عنوان نشانی از اختیار نسبی انسان در امر خلقت تلقی میشه که به موضوع اصلی بندهای بعدی شعر تبدیل میشه. در کنارش این موضوع هم مهمه که در بسیاری از فرهنگهای باستان خلقت الهی هم با نامگذاری پیوند ویژهای داره.از همین جهته که نامگذاری انسان بر پدیدهها جنبهی مهمتری پیدا میکنه و این تفکر مطرح میشه که پدیدهها از وقتی ماهیت حقیقیشون رو پیدا میکنند که توسط انسان شناخته و نامگذاری بشن.نکتهی بعدی که مطرح میشه اینه سخن انسان(یعنی توصیف انسان از پدیدهها یا نامگذاریشون) مثل یک صدای ضبط شده یا یک عکس نیست که تمام جزییات رو در خودش داشته باشه و در عین حال فاقد روح و غیر قابل تفسیر باشه، بلکه مثل یک جلوهی محو از اون پدیده است که میتونه شامل داوری، پیش بینی و .. بشه و در پاسخ به مشاهده محرکهای بیرونی مثل زندگی و مرگ درختان و... شکل میگیره و باعث چیزی میشه که در خطهای بعدی گفته شده.توصیفی که در خطهای 38 تا 40 وجود داره جالبه، وقتی روح به طلا تشبیه میشه و صحبت از استخراج رگههای اون از میان حواس میشه، یعنی حواس مثل گل و لای رودخونه در نظر گرفته شده که به خودی خود ارزشی نداره و ارزشش به از-پیش-دانستههاییه که بشر با کمک اون از درون خودش بیرون میکشه. الفها به عنوان نمونهی عالی این روند آورده شدند که به صنعتگری با این طلاها در کورهی ذهن مشغولاند.**************پ.ن.برای اینکه پست بیش از حد طولانی نشه بند چهار رو ازش حذف میکنم. ویرایش شده در نوامبر 10, 2015 توسط Bain 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در نوامبر 16, 2015 (ویرایش شده) بندهای چهارم و پنجم:**4**45. He sees no stars who does not see them firstهرگز ستارهای نمیبیند،...46. of living silver made that sudden burstآنکه نخست آنان را همچون زندگانی سیمین نمینگرد ...47. to flame like flowers beneath an ancient song,که در لمحهای به شعلهای شکوفهسان برمیافروزند، در پس آوازی کهن...48. whose very echo after-music longکه پژواکش تا مدتها ادامه دارد.49. has since pursued. There is no firmament,آسمانی نیست،50. only a void, unless a jeweled tentتنها پوچی است، مگر همچون چادری جواهرنشان،51. myth-woven and elf-patterned; and no earth,بافته از تارهای افسانه و منقش به نقشهای الفی دیده شود؛ و زمینی نیست،52. unless the mother’s womb whence all have birth.مگر همچون رحم مادر که همگی از آن زاده شدهاند.****توضیحات*****1-توصیف ستاره ها در 4 خط اول رو با آهنگ آینور و داستان آفرینش ستارگان در سیلماریلیون مقایسه کنید:" [واردا] از خمهای تلپریون شبنم سیمین برگرفت و با آنها ستارههای نو ساخت" سیلماریلیون-حدیث آمدن الفها و بندی شدن ملکور-ص56 منظور این بند تا حد زیادی روشنه. پروفسور تالکین مثالهایی از دیدی که در بند قبل اون رو وصف کرده ارائه میده(دیدی که در بند قبل حد عالیش رو به الفها نسبت داده ومثالهاش درآثارش بسیار دیده میشه) و معتقده جهان در صورتی که با این شیوه دیده نشه بیارزش جلوه میکنه.**5**53. The heart of man is not compound of lies,قلب انسان مالامال از دروغ نیست،54. but draws some wisdom from the only Wise,بلکه از دانای یگانه خرد میگیرد55. and still recalls him. Though now long estranged,و هنوز او را به خاطر میآورد. گرچه دیرزمانی است که غریب افتاده،56. man is not wholly lost nor wholly changed.اما هنوز به تمامی گم نشده یا به تمامی دگرگون نگشته است.57. Disgraced he may be, yet is not dethroned,شاید مغضوب شده باشد، اما هنوز تاجش از سر برداشته نشده،58. and keeps the rags of lordship once he owned,و هنوز پارههای خلعت سروری را که زمانی بر تن داشت، دارد،59. his world-dominion by creative act:فرمانرواییش بر جهان به واسطهی آفرینندگی:60. not his to worship the great Artefact.نه پرستشش بر مخلوق سترگ.61. man, sub-creator, the refracted lightانسان، خالق کهتر، پرتو منکسری که ...62. through whom is splintered from a single Whiteدر او پرتو سپید یگانه ...63. to many hues, and endlessly combinedبه رنگهای بسیار تجزیه میگردد و به صورتهای زندهی بیشمار...64. in living shapes that move from mind to mind.که از ذهنی به ذهن دیگر میروند ترکیب میشود.65. Though all the crannies of the world we filledگرچه ما هر گوشهی جهان را ...66. with elves and goblins, though we dared to buildبا پریها و جنها انباشتهایم، گرچه به خود اجازه دادهایم...67. gods and their houses out of dark and light,که خدایان و منزلگاههایشان را از نور و سایه بسازیم...68. and sow the seed of dragons, ‘twas our rightو بذر اژدهایان را در جهان بیفکنیم، این حق ما بود(چه درست از آن بهره بردهباشیم چه غلط).69. (used or misused). The right has not decayed.این حق تباه نشده است.70. We make still by the law in which were made.ما همچنان با قاعدهای که خود با آن خلق شدهایم، دست به آفرینش میزنیم. *****توضیحات*****1-خط 61: sub-creator مفهمومیه که تو آثار تالکین خیلی نمود پیدا میکنه، و معادل فارسی مناسبی براش پیدا نکردم. منظور دقیقا همون چیزیه که تو خط 70 گفته شده.2-در مورد خط 60، در جایی (کتاب Tolkien the Medievalist) نوشته شده بود که منظور اینه که انسان شیفتهی مخلوقات خودش و جهانی که میسازه نشه و اون رو به عنوان وسوسهای که دامنگیر الفها میشده ذکر میکنه(شاید اشاره به اتفاقی که برای فئانور افتاد)، اما به نظرم با توجه بزرگ بودن حرف اول کلمه Artefact این برداشت خیلی دقیق و جالب نیست و باید به موضوعی خاصتر و همگانیتر اشاره داشته باشه،به نوعی کل جهان.3-خط 66: با توجه به موضوع بحث به نظرم باید elf و goblin رو غیر از معنای متداولشون در آثار تالکین در نظر بگیریم.4-خط 68: اشاره ای هم به داستان کادموس در اساطیر یونان که اژدهای نگهبان چشمهی آرس رو کشت و دندونهاش رو پراکند که از اون دندونها جنگجویانی برخاستند. این بند منظورش رو به روشنی و به تفصیل بیان کرده. دو نکتهی اساسی این بند اینه که 1-انسان اگرچه مغضوب شده اما قدرت آفرینش ازش سلب نشده(هنوز تاج آفرینش بر سر داره) و 2-آفرینش انسان درخششی از پرتو آفرینش خداونده و در راستای خلقت خداوند انجام میشه. ویرایش شده در نوامبر 16, 2015 توسط Bain 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست