راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در سپتامبر 2, 2013 (ویرایش شده) سلام دوستان. در دنیای تالکین جنگهایی وجود داشته که استاد اون هارو توصیف نکرده فقط تعداد اندکی مشخصات از اون جنگ به جا گذاشته به فکرم رسید چرا اون جنگ هارو ما توصیفش نکنیم؟!؟ قوانین تایپک: 1- به هیچ وجع جنگ هایی که توصیف شده توصیف نکنید حتی اگر توصیفتون شکل دیگه ای باشه. 2-از بحث های دیگه جدا خود داری بشه در این جا فقط جنگ های نامشخص رو توصیف میکنید. 3-اگر دوست داشتین میتونید شخصیت های جدید بسازید مثل همین نبرد دیل و شرقی ها که آرمان(بارادیل) عزیز انجامش داد 4-و بازم اگر دوست داشتید میتونید چند نفری این کارو انجام بدین. 5-هیچی... فقط دوست دارم تایپک خوبی از اب در بیاد :? ویرایش شده در سپتامبر 2, 2013 توسط راداگاست قهوه ای 15 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
baradil soldier of dale 1,529 ارسال شده در سپتامبر 2, 2013 (ویرایش شده) یه تشکر از فرید(راداگاست) برای این تاپیک بسیار مفید برای اونایی که علاقه مندن و می خوان نویسندگیشون رو محک بزنن! خب خودم شروع می کنم. جنگ دیل و ایسترلینگ ها رو که توی تاپیک سفر به شرق و جنوب دور توصیف کردم و دیگه حسش نیست اینجا بنویسم. چند توصیه: 1-حتما کتاب های تاریخی مطالعه کنید تا با تاکتیک های جنگی در دنیای واقعی آشنا بشید. 2- سعی کنید از این تاکتیک ها توی داستانتون استفاده کنید که واقعی تر به نظر بیاد. مثلا خودم برای ایسترلینگ ها از روش های جنگی ایرانیان استفاده کردم.ارابه سواران رو از هخامنشیان , سواران تیزانداز را از پارتیان و سواره نظرام سنگین اسلحه(کاتافراکت) از ساسانیان. بعضی از تاکتیک هایی که توی اون جنگ به کار بردم کپی برداری از نبرد آذارتیس(سردار ساسانی) با بلیزاریوس(سردار بیزانسی) بود که منجر به پیروزی ایرانیان شد. خب خودم شروع می کنم. این جنگ رو من خیلی وقت پیش نوشته بودم و برای بعضی از دوستان پ.خ کرده بودم توی سه پارت.خودم هم قسمت قسمت می ذارم. *** نسیمی دل نشین بر بندرگاه های فورلوند و هارلوند می وزید. گالدور مشغول تماشای تصویر آسمان زرین عصر در آب های آرام خلیج لون بود. سرش را بالا برد تا به افق چشم بدوزد و رقص مرغان دریایی را نظاره کند.در کمال شگفتی نگاهش بر لکه ای سیاه افتاد که به آرامی سوار بر امواج , به سمت آنان می آمد. به وجد آمد و فریاد زنان به سمت لنگرگاه دوید. "دارند می آیند.مردان گوندور دارند می آیند." شور و شوقی عظیم بر الف ها و انسان های نجات یافته آرنور حاکم شد. هم اکنون بیست هزار تن از سربازان گوندور به فرماندهی شاهزاده ائارنور به کمک آنان شتافته بودند تا دوشادوش هم اریادور را از لوث وجود سپاه آنگمار پاک کنند. تمامی انسان ها و الف ها برای استقبال از تازه واردان به کناره لنگرگاه ها شتافتند. پیشاپیش ناوگان , کشتی سپیدی با بادبان های نیلی می آمد که بر آن درختی سپید و هفت ستاره نقش بسته بود. زمانی که کشتی پهلو گرفت , مردی بلندقد و با موهای خرمایی از آن پایین آمد. تمامی حاضرین تعظیمی بلندبالا به جا آوردند و او را به اقامت گاه الروند راهنمایی نمودند. هنگامی که وارد آن جا شد , سرش را به نشانه ی احترام خم کرد. الروند آغاز کرد:" درود بر ائارنور پور ائارنیل , وارث الندیل. سیمای نیایت , آناریون را داری. من دیرزمانی در کنار آنان جنگیدم , در نبرد واپسین اتحاد .کارزاری که سرنوشت سرزمین میانی را تغییر داد.حال بعد از دو هزار سال هم اکنون برای باری دیگر الف ها و انسان ها , در کنار هم , برای مقابله به تاریکی به پا می خیزند." ویرایش شده در سپتامبر 2, 2013 توسط baradil soldier of dale 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در سپتامبر 2, 2013 (ویرایش شده) سلام دوستان خب اینم ادامه پست ارمان هستش البته ارمان خیلی بهم کمک کردش واقعا دستش درد نکنه و امیدوارم موفق باشه. سپیده دم بود و خورشید در حال طلوع 17000 پیاده نظام متحدین روبه روی دروازه های فورنورست رسیدند 35000 نفر ارتش انگمار که متشکل از ترول ها ارک هاو مردمان پلید رودئور و نومه نور های سیاه در فورنوست پناه گرفته بودند گوندور 6000 سواره داشت که از قبل انهارو در ایون دیم پنهان کرده بود جادوپیشه از پیروزی سپاه خود مطمئن بود برای همین دستور حمله ارک ها را به خطوط متحدین داد دروازه سوخته ی فورنوست باز شد و ارک ها با ارایشی نامنظم به سمت اولین خطوط متحدین حمله ور شدند گلوررفیندل که در عقب سپاه بود فرمان تیرباران صادر کرد بسیاری از ارک ها کشته شدند و تا سه بار دیگر این فرمان را داد ارک ها به اولین خطوط رسیدند خطوط اول که شامل نیزه داران گوندور بود با فریاد هایی به نام زنده باد گوندور به سمت ارک ها حمله ور شدند خطوط دوم نیز پس از مدتی وارد نبرد شد متحدین در حال شکست ارک ها بودند که ناگهان صدای شیپورهایی از غرب و شرق شنیده شد 3000 ترول که مجهز بهزره هایی کلفت بودند به جناحین سپاه متحدین حمله ور شدند در همان حال هم 14000 نومه نور سیاه و مردمان پلید رودئور به روبه روی سپاه متحدین حمله ور شدند و به ارک های اطراف خود هم قوت قلب دادند شاهزاده ائارنور با اسب سفید خود به میدان نبرد تاخت وشمشیر خود را که از اناریون به او به ارث رسیده بود را درهوا تکان میداد و فریاد زنده باد گوندور پاینده باد گوندور را سر میداد با یک ضربه ی شمشیرش یک ترول بیجان به زمین میفتاد در استانه ی ظهر بود که ابر ها از اسمان کنار رفتند ترول ها هم که حساس به نور بودند به شمال فرار کردند باقی نیروها هم امید خود را از دست دادند وهمراه با ان ها به شمال فرار کردند جادوپیشه هم از دروازه پشتی فرار کرد نیروهایی که به شمال فرار کردند توسط 6000 سواره نظام که در ایون دیم پنهان شده بودند نابود شدند و تا شب سپاه متحدین پیروز میدان شد. بازم از ارمان تشکر میکنم. ادامش هم خود ارمان میگه. به ارمان: بهتر نیست نبرد شرقی هاو دیلو هم بذاری اینجا؟کاری نداره تو قوانین هم گفتم میتونی شخصیت اضافه کنی ویرایش شده در سپتامبر 2, 2013 توسط راداگاست قهوه ای 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
baradil soldier of dale 1,529 ارسال شده در سپتامبر 3, 2013 (ویرایش شده) لطف داری فرید جان! راستش بهتره نبرد دیل رو اینجا ننویسم چون میشه یه مطلب که عینا دو جا تکرار شده. خب فرید یه انتقادی که به پستت وارده اینه که توش عددگذاری{!} کردی!حالا این یعنی چی؟ یعنی در داستانت یه جوری به تعداد افراد ارتش مقابل اشاره کردی که تا حدی حالت کتاب تاریخ به خودش گرفته. بهترین کار برای بیان اعداد به نظرم اینه که یا قبل از توصیف جنگ در قالب دیالوگ و جمله خبری میان فرماندهان رد و بدل شه. یا مثلا وقتی تعداد ارتشی رو (حالا به هر نحوی) بیان کردی , برای ذکر تعداد نفرات ارتش مقابل بگی "به زودی سپاه متحدین در مقابل نیرویی بیش از شش برابر خود قرار می گرفت" یا مثلا جملات دیگه که الان حضور ذهن ندارم و بهتره اساتیدی مانند تور , bard یا اصلان توضیح بدن. توصیف شیوه ی رزم فرماندهانت مفید بود ولی سعی کن به حالات افراد طرف مقابل هم بپردازی. اینم پارت سوم: (یه جاهاییش توی متن فرید اومده ولی به نظرم اومد بهتره اون قسمتارو جدا نکنم) در میانه ی نبرد خورشید در حال غروب اندک اندک از میان ابر ها به بیرون آمد. ترول ها که تاب نور آن را نداشتند وحشت زده با سمت شرق گریختند. مردان رودئور هم با دیدن گریز ترول ها روحیه شان را از دست دادند و هراسان به دنبال آنان به راه افتادند. اما دیگر برای هزیمت بسیار دیر شده بود. صدای رسای نفیری در سرتاسر دشت شنیده شد. سواره نظام گوندور با بیرق های نیلگونش به میدان آمده بود. نور خورشید در حال افول بر جوشن های آنان می تابید و باعث می شد که درخشان تر از پیش به نظر رسند. آنان به مانند رودی که از کوه سرازیر شده باشد , بر سپاهیان غافلگیر شده ی آنگمار تاختند. ترول ها همگی نابود شدند و مردان رودئور شمشیر های خود را انداختند و التماس و عاجزانه تقاضای بخشش می کردند. گلورفیندل در میانه ی میدان به سمت ائارنور آمد و گفت:" فرزند آناریون! شاه جادوپیشه به همراه عده ای از ملازمانش از فورنوست گریخته است. تاخیر بیش از این را جایز نمی بینم و باید جلوی هزیمت او را بگیریم. کشتن مردمان بیگناه آرتداین و کاردولان گناهی نیست که بشود به سادگی از آن گذشت." *** ائارنور اندکی از شهسوارانش را برگزید و به همراه گلورفیندل به تعقیب شاه جادوپیشه رفت. شب بر دشت های اطراف اتن مورز , در حال سایه انداختن بود و ملازمان شاه جادوپیشه هر لحظه به کوه مخوف گرام نزدیک تر میشدند. اما اسب هایشان خسته بودند و نمی توانستند با شتاب حرکت کنند. اما در کمال تعجب صدای سم اسبانی در پیش روی خود شنیدند و وحشت زده برای رویارویی با تعقیب کنندگان به جلو تاختند. هیچ کدام از آن ها تاب خشم ائارنور را نداشتند و در برابر ضربت مرگبار شمشیرش هلکالانگ از پای در می آمدند. در همان حال صدای جیغی دهشتناک شنیده شد که با شنیدن آن مو بر تن هرکسی که آن اطراف بود سیخ شد. از میان مردان آنگمار سواری یکپارچه سیاه پوش به سمت شهسواران گوندور حمله ور شد. پادشاه جادوپیشه ی آنگمار. خودی تاج مانند و آهنین بر باشلقش داشت. اثری از سیمایش در پس تاج و باشلق هویدا نبود اما می شد پرتوی مرگبار چشمان نادیدنی اش را حس کرد. مستقیم به سمت ائارنور راند. ائارنور نیز آماده ی کارزار شد اما اسبش از وحشت جادوپیشه رم کرد و وی به زمین افتاد. شاه جادوپیشه با صدای مرگباری خندید و بی امان تاخت تا اینکه در سایه ی شب ناپدید شد. ویرایش شده در سپتامبر 3, 2013 توسط baradil soldier of dale 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در سپتامبر 5, 2013 (ویرایش شده) خب دوستان من اومدمو با یه نبرد دیگه نبرد اردوگاه که در سال 1944 د.س اتفاق افتاد خب این نبرد خودمم نمیدونم چند پارت میشه البته من پارت اولشو نوشتم و میخوام الان تایپش کنم البته میدونم که به گرد پای ارمان نمیرسه ولی خب اولین کارمه دیگه دعا کنید خوب شه. پارت اول: سرورم استرلینگ ها در ایتیلین مستقر شدن دستور چیست؟ در شب بهشون حمله میکنیم تعداد سپاهیان ما چند هزار نفر هستند؟ در حدود 10000 نفر اماده جان فشانی کردن برای گوندور و پدرتان هستند و همینطور 1500 سواره روهیریم هم تا چند ساعت دیگر به ما ملحق میشوند. استرلینگ ها چه؟ 20000 نفر سرور من. پس همین امشب حرکت میکنیم. این صدای شاهزاده ائارنور بود سن کمی در ان موقع داشت اما فرمانده ای توانا و جنگجویی قدرتمند بود هیچ کس تاب مقاومت در برابر شمشیر او را نداشت شمشیر هلکالانگ که از اناریون به او ارث رسیده بود. در همان شب: سرورم سواران روهیریم به ما ملحق شدند دستور حرکت را صادر میکنید؟ بله اسب مرا بیاورید شیپور را به صدا در بیاورید وقتش رسیده که به این یاغی ها نشان دهیم که حمله به ما کار درستی نیست. صدای شیپور برنجین گوندور به صدا در امد اکنون 11500 سواره و پیاده به حرکت در امدند و زمین زیر پای انان در حال لرزش بود. پایان پارت اول راستی ارمان اون نبرد دیل رو بنویس دیگه بذار تایپک کامل تر شه ویرایش شده در سپتامبر 6, 2013 توسط راداگاست قهوه ای 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در ژوئیه 23, 2014 بعد از تقریبا یک سال:) پارت دوم: مردمان یاغی درحال عیش و نوش و بی خبر از اطراف خود بودند حتی به صدای شیپور گوندور نیز توجهی نکردند... 1500 روهیریم در جلوی سپاه و 3000 کماندار در اطراف اردوگاه پنهانی خود را نزدیک میکردند. کم کم استرلینگ ها به حال خود میامدند و صفوف خود را تشکیل میدانند.سواران روهیریم در ابتدا صفوف اولیه آنان تارومار کردند اما در جلو با نیزه داران استرلینگ مواجه شدند به سختی خود را به عقب کشانده و پیاده نظام گوندور از دو جهت اردوگاه حمله خود را آغاز کردند. 3000 کماندار تیرهای خودرا رها میکردند و در هر لحظه صدها استرلینگ بر زمین میفتاد.پیاده نظام گوندور با قدرت یاغیان را کنار میزدند و به مرکز اردوگاه نزدیک میشدند شاهزاده ائارنور پیاده و با قدرت همراه با سربازانش میجنگید... نبرد تا سپیده دم ادامه داشت.استرلینگ ها با این که آماده نبودند ولی با شجاعت هرچه تمام میجنگیدند اما بالاخره تسلیم شدند و باره دیگر گوندور پیروز شد. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
اله ماکیل 2,460 ارسال شده در ژوئیه 23, 2014 خب بسی باعث مسرت شد که این تاپیک رو رویت نمودیم. ممنونم از راداگاست راست مرام که بنیانش نهاد. اولین پیشنهادم به بروبچه هایی که دوس دارن تو این تاپیک فعالیت کنن اینه که یه لیست تهیه کنیم از جنگ هایی که رخ داده و بهش اشاره ی گذرایی شده. تاریخ جنگها، طرفین جنگها و نتیجه ی اونا رو هم بنویسیم تا کسایی که میان بخونن بهتر بتونن موقعیت های مکانی و زمانی رو برای خودشون تصور کنن. من دسترسی به کتاب بازگشت شاه و ضمیمه ندارم. اگر راداگاست عزیز خودش زحمتش رو بکشه، یا اگه تاپیکی در خصوص این جنگ ها داریم یه لینک به ما بده که ما بتونیم ته و توی قضیه رو درآورده و قلمفرسایی بنماییم! :) به امید فعالیت دوستان. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در ژوئیه 23, 2014 من چند بار نبرد های بین سال های 1000 تا 3000 دوران سوم رو مطالعه کردم و واقعا نبرد های بسیار زیادی در گرفته مثل:یورش بالخوت و سقوط رووانیون یا نبرد تپه های گورپشته و غیره... اگر بتونیم تک تک رو توصیف کنیم میشه ازش یه فرهنگ نامه عالی ساخت. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در ژوئیه 24, 2014 (ویرایش شده) آخرین شاه گوندور...(پارت 1) -سرورم. -چه شده؟! -میناس...میناس ایتیل محاصره شده است. -چه گفتی؟؟چه نیرویی؟؟شرقی ها؟ -خیر توسط اورک ها و به فرماندهی یک مرد باشلق پوش سیاه. -سریع باید به تاخت به کمکشان برویم و... -دیر شده است...نیروهایشان آنقدر زیاد است که حتی نگهبانان شهر با ترس از غارها فرار کرده اند و تعداد بسیار اندکی در حال دفاع هستند...تا شب سقوط میکند. -استحکاماتمان را در آسگیلیات و ایتیلین بهبود ببخشید نباید از این محدوده جلوتر بیایند در فرصتی مناسب شهر را پس خواهیم گرفت...اما تو گفتی مردی با باشلق سیاه اطلاعات دیگری از او دارید؟ -تنها چیزی که گزارش داده اند هیچ شمشیر یا تیری براو اثر نمیکند و در هر لحظه درحال فریاد زدن مهلکی است طوری که سربازان به خلسه فرومیروند...آیا او... -بله او بازگشته است... -من باید با او روبه رو شوم. -اما سرورم... -امایی در کار نیست سپاهیان تا امشب آماده باشند. پارت بعدی رو جناب اله ماکیل مینویسن. ویرایش شده در ژوئیه 24, 2014 توسط راداگاست قهوه ای 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
اله ماکیل 2,460 ارسال شده در ژوئیه 24, 2014 (ویرایش شده) شامگاه بود. سایه های دیوارهای شهرسپید میناس تیریت هر دم درازتر میشدند. بادی سرد و گزنده بر دشت پهناور پله نور میوزید و گردوخاک را با خود تا ارتفاع زیادی به آسمان میبرد. سواران گوندور بر دشت پراکنده بودند و مدام خبرهای شومی را بین اوزگیلیات و شهرسپید ردوبدل میکردند. مردمان در التهابی جانکاه به سر برده و اخبار را پنهانی و با ترس میان خود می پراکندند: برج مهتاب تسخیر شده بود... بر تارک ارگ شهر سپید، چون پیکره ای مه گرفته، ائارنور ایستاده بود و با چشمان بی روح و مأیوس خود سعی میکرد از میان گرد و غبار پراکنده در میان آسمان، میناس ایتیل را ببیند، برج باروهای استوارش را حتی برای آخرین بار هم که شده اندکی از نظر بگذراند. اما نگاهش همچون پرنده ای که در قفسی اسیر شده باشد جز تا مسافت اندکی دورتر از دروازه ی شهر نرفت. چشمانش را بست و سر به زیر افکند. طالع شوم بر سرزمین فرمانروایی اش سایه افکنده بود. میراث اجدادش را بر دست تاراج میدید و یارای انجام کاری را نداشت. با خود می اندیشید که چرا چنین وقایع تاریکی در زمان او به وقوع پیوست... مدتها بود که دودمانش چند پارچه شده و هر یک در گوشه ای از این جهان پهناور، فارغ از یاد و افتخار پیشینیانشان سکنی گزیده و به فرمانروایی مشغول شده بودند. اینک که با دشمن روبرو گشته بود، امیدی به همراهی و پشتیبانی آنان نبود. صدای گام هایی از پشت سرش او را به خود آورد. چشمانش را گشود و همچنان استوار پیش رو و شرق را نگریست. سربازی از پشت سر به او گفت: "سرورم. سپاه در برابر دروازه آماده ی حرکت است..." ویرایش شده در ژوئیه 24, 2014 توسط اله ماکیل 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در ژوئیه 25, 2014 پارت سوم پادشاه با اسب سپید خود همراه با چند شهسوار آهسته از طبقات شهر سپید پایین میامد مردم با دلی وحشت زده آنان را بدرقه میکردند. سپاه 5000 نفره متکشل از سواره و پیاده جلوی دروازه شهر صف کشیده بودند و با رسیدن پادشاه فریاد زنده باد گوندور را سر دادند. -سرورم دستور حرکت را صادر میکنید؟ -بله شاخ را به صدا دربیاورید. صدای رسای شاخ گوندور بر دشت پله نور پیچید سربازان هیچ امیدی نداشتند ولی آماده ی هرگونه جان فشانی در حق گوندور و شاه بودند. 5000 نیرو هر لحظه به میناس ایتیل نزدیک تر میشد و افراد بی قرار تر... -نیروی عجیبی را حس میکنم...حسش میکنی آنیر؟اون منو میخواد اربابش برگشته. -سربازان خیلی بی قرارند سرور من جادوی او گریبان گیر همه ی ما شده -امروز به حکومتش برای همیشه پایان خواهیم داد. -سرورم...برج...برج... 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در اوت 1, 2014 میناس ایتیل... شهری که موردور را همیشه نظاره گر بود... ولی حالا به دست شیطان افتاده است! برج های میناس ایتیل فروافتاده بود و به جای آن ها باروهای عظیم و سیاهی برافراشته بودند همچنین نماد های خاصی در ورودی پل وجود داشت مجسمه های حیوانات شیطانی...اما چیزی که بیش تر به چشم میخورد...برج بود برجی عظیم که در نوک آن مهی سبز و غلیظ گرفته بود...دیگر خبری از برج سفید نبود...برج جادو به آسمان کشیده شده بود و از آن جا تمام گوندور را زیر نظر داشت... -سرورم نگاه کنید.دروازه بازشد! هزارن اورک از دروازه بیرون جستند.سربازان هراسان به سمت آنان تیر میفرستادند.اما ان قدر تعدادشان زیاد بود که صدمه ای به نیروهایشان وارد نمیشد. -خطوط را تشکیل بدهید کمانداران را در پشت خطوط جای بدین نیزه داران جلو به صف ببندند. آنقدر زیاد بودند که به سرعت خطوط اول سربازان در هم شکست.تمام نیروها با تمام قوا حمله ور شدند و بسیار اورک کشتند...اما در همان لحظات جیغی بلند و مهلک شنیده شد...شخصی با هیبتی سیاه سوار بر اسبی سایه وار به سربازان حمله ور شد.بسیاری سلاح خود را رها کرده و گریختند و تعدادی دیگر عقب نشتند.اما کسی شمشیرش را به جلوی صورت خود گرفت و پیاده به مصاف رفت... او پادشاه بود.شاه ائارنور.فرمانروای گوندور.چنان حمله ای به جادوپیشه برد که سریعا خصم را به عقب زد.اما جادوپیشه به سرعت گرز خود را در هوا چرخاند و به تن پادشاه زد.پادشاه به زمین خورد ولی با چابکی برخاست و بار دیگر حمله سهمگین به او کرد اینبار جادوپیشه گرز را بر صورت پادشاه نشاند و اورا بار دیگر برزمین افکند.چنین شد که شاه خون آلود و در حال مرگ فرمان عقب نشنی صادر کرد... 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در مه 25, 2015 (ویرایش شده) 27 سال از سقوط آرنور میگذرد. اکنون نزگول به هدف جدیدتری می اندیشند:قدرت گرفتن در شرق. نزگول نام میناس ایتیل را به میناس مورگول تغییر دادند، برج جادو.محل جدیدی برای استقرار پلیدی. سال 2043 دوران سوم:41 سال پس از سقوط میناس ایتیل: استحکاماتمان در دروازه های موردور هر روز مورد حمله ی اورک ها قرار میگیرد سرورم.در طی این چند سال حملاتشان هر روز قدرتمند تر میشود.اگر همینطور پیش برود ممکن است استحکاماتمان را در موردور و کوه های سایه از دست بدهیم. _قشون را در ایتیلین شمال افزایش دهید تا پشتیبانی از طریق ان ها به دروازه ها بیشتر شود. اما حملات دیگر از جنوب جه؟؟ همچنین برج دیده بانی کیریت انگول.نزگول امان را از سربازانمان در انجا بریده اند! باید هرچه زود نیروهایمان را از کیریت انگول عقب بکشیم! اگر عقب بکشیم گزرگاه مرکزی که به موردور ختم میشود کاملا از دست میرود! _حق با فرمانده باروهیر است! الان کیریت انگول یک هدف بسیار خوب برای خصم میباشد! برای تضعیف کردن روحیه ی نیروهای ما!! باید استحکامات جدیدی در گذرگاه های انطرف کیریت انگول احداث کنیم تا مانع قیجی شدن نیروهایمان در هنت انون و جاده ی مورگولدوین بشویم. اما... سرورم:سواری سیاه پوش از مورگول امده... _درخواستش چیست؟؟ دعوت به یک رویارویی....خادم مورگول. سرورم این کار عاقلانه نیست!! شما اکنون هیج فرزندی ندارید!! اگر... _تمامش کن ایلدورین.باید بروم. اما سرورم.این خواسته ی خادم مورگول است!! ابن همان هدف اصلی اوست که شما را گیر بندازد! درست است خواهشا به این رویارویی حوابی ندهید. ان وقت بگویند وارث آناریون، پادشاه گوندور ار رویارویی با پلیدی سر باز میزند؟؟! خودتان هم خوب میدانید که در این مصاف پیروز نخواهید بود... ادامه دارد. ویرایش شده در مه 26, 2015 توسط راداگاست قهوه ای 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست