رفتن به مطلب

Recommended Posts

LObeLia

سلام دوستان آردایی من!

شکی توی این نیست که استاد-تالکین بزرگ- یه نویسنده ی کامله. و آثار ایشون همه جانبه و از هر نظر غنی هست.اینایی که میگم رو واقعا بهش ایمان دارم , نه اینکه از رو تعارف باشه.

حالا بگذریم. میخوام بگم که وقتی یکی از آثار رو میخونی مثلا "هابیت" , احساس میکنی یه چیزی کمه. جا افتاده. یا مثلا توی سه گانه ارباب حلقه ها میبینی به همه ی موضوعات پرداخته شده -اونم خیلی دقیق- اما انگار یه چیزی کم اهمیت جلوه داده شده. و اون عشق هست.

دلیل این کمبود, قطعا غفلت نبوده. که بگیم استاد چون زیاد درگیر کشمکش ها و جنگ ها و دیگر خصوصیات از جمله : امید , برپایی صلح , شجاعت , تلاش , ماجراجویی و ... بوده فراموش کرده کهعشق رو هم به طور بارز و برجسته نشون بده.

پس چرا عشق کم اهمیت انگاشته شده؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

خب چطور بگم

این موضوع داستان نیست اصلا!

کتاب های تالکین اگه نگاهشون کنیم، برپایه ی نبرد هستن

نبرد بین دو گروه مختلف (صرف نظر از خیر و شر) هست

و خب نمیشه وسط وقایع جنگی، به دنبال درج عشق درونشون بود

کاملا نا مائنوسه

اما در جاهای دیگه که سایه ی نبرد کم میشه

میبینیم عشق توی کارهای تالکین وجود داره، البته اگه منظورتون این باشه

مثل سم و رز، آراگورن و آرون، برن و لوتین، الوه و ملیان، تور و الوینگ

شاید کم اشاره شده، اما هیچ وقت کم اهمین انگاشته نشده توی آثار از نظر من

شاید سکانس عاشقانه نباشه (کتاب فارسی رو میگم)

اما خودِ عشق مورد استفاده ی کمی نبوده...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

بله منظورم عشق انسان به انسانه.

من میگم که در مورد خود واژه ی عشق خیلی خیلی کم و تقریبا اصلا ردپایی نمیبینیم.

اینکه مثلا قسمتی تنها به عشق اختصاص داده بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

منظورت از عشق چیه؟!

یعنی اگه من بگم در ماجرای هابیت، بیلبو عاشق تورین سپربلوط شده بود میگی نه؟!

من میگم حتی در هابیت هم عشق وجود داره...و نیز در ارباب حلقه ها که فراوون!

{متاسفانه یک بحثی هست که هرجا اسم عشق میاد یک سری تصاویر موهومی یا اشتباهی میاد تو ذهن آدم...یک جورایی سینمایی...که در اینجا من به نقدش پرداختم(تا چند صفحه هم بحثش داغه. خود تو الوه حال مارو گرفتی تو این بحث!! :دی)}

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

عشق دیگه. واضحه. در کل توی حماسه ها از این موضوع کم حرف میزنن.مث شاهنامه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Light king

میبینیم عشق توی کارهای تالکین وجود داره، البته اگه منظورتون این باشه

مثل سم و رز، آراگورن و آرون، برن و لوتین، الوه و ملیان، تور و الوینگ

کتاب های تالکین کتاب های حماسی هستن و عشق در اونا هم باید حماسی و اسطوره ای باشه (ویا ممکنه اعتقاد عمیق تالکین این بوده باشه )

مثلا عشق های عمیق و ماندگار

مثلا آرون به خاطر آراگورن و و لوتین به خاطر برن از زندگی ابدی دست بر میدارن !!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

تور و الوینگ

بله بله!!!!

اولندش ایدریل خانوم هستن ایشون...دومندش {هیس بابا...هنوز باهاش مطرح نکردم. زوده بابا...فعلا این مایگلین خیلی داره کفر منو در میاره سر فرصت حالشو جا میارم!}

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
amir

پس چرا عشق کم اهمیت انگاشته شده؟

میشه هزاران معنا و مفهوم برای عشق بیان کرد و در هر جا و در هر مکان نمونه ی خوب و در خور از اون رو بکار برد.

لازم نیست که عشق رو بیان کرد یا در صحنه ای خاص از یک داستان به کار برد .

تالکین در توصیفات ، در بیان رفتار ها ، در شجاعت ها و حتی در شکستها از معنای کامل عشق استفاده کرده .

به نظر من استاد تالکین به قدری از این واژه ی مقدس استفاده کرده که لازم ندیده اون رو به صورت نمادین و اون طور که ما می بینمش بیان کنه.

ویرایش شده در توسط amir

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

عشق آرون و آراگورن رو قبول دارم اما در مورد "سم" نه. بنظرم این تعهد توی دوستی سم و فرودو هست که باعث میشه سم تا آخر راه باهاش همراه باشه. فقط با کسی پیمان دوستی میبندی باید همیشه همراهش باشی. ابن رسم دوستی و رفاقته.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

عشقه که منجر به پیمان و وفاداری میشه.

حالا عهد زندگی باشه یا عهد دوستی...محرک اون هم عشقه. یعنی اگه عشق سم به فرودو نبود شاید این وفاداری که ما ازش دیدیم وجود نداشت.

{دوستی و رفاقت مگه چیزی جز عشقه؟!! عشق مرتبه و درجه داره...}

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Light king

یا مثلا عشق راداگاست قهوه ای به درختان و موجودات اون قدر زیاد بود که خودشو از بقیه چیزای دنیا جدا میکنه و تمام وقتشو با جنگل میگذرونه

سرار آردا لبریز از عشقه , دیگه اگه بخوایم از والا ها بگیم خیلی چیزا میشه گفت

مثلا آئوله تلاش میکنه موجوداتی شبیه موجودات موسیقی بزرگ برای خودش بسازه و خلاف دستور ارو با عشق دورف ها رو خلق میکنه

ویا عشق اولمو از دریا ها که نسبتا اونو از سایر والا ها دور میکنه (البته عشقش از پیوندش با آب ها ریشه میگیره)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

دوستان آردایی ! من منکر وجود عشق توی آثار استاد نشدم. فقط خواستم در این مورد به یه جمع بندی برسیم. خودم امروز توی سیلماریلیون متوجه یه مورد دیگه شدم:

"...و الوه از تاریکی به او نگریست , و روشنایی آمان را در چهره ی ملیان دید.

ملیان سخنی نگفت; اما الوه با دلی مالامال ازعشق به او نزدیک شد و دستش را گرفت , و افسونی بر او افتاد , چنان که آن دو , همچنان که ستارگان گردنده ی بالای سر , سالهای دراز را می پیمودند , آنجا ایستادند ; و درختان نان الموت پیش از آنکه ایشان لب به سخن بگشایند تناور و تیره گشتند..."

"...و از عشق تین گول و ملیان زیباترین جمله فرزندان ایلوواتار در جهان پدید آمد و زیباتر از او نبود و هرگز نخواهد آمد."

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

بله منظورم عشق انسان به انسانه.

تو نمایه اتون که گفتم که بانو عشق پایانی است برای انسان ...

عشق یعنی مرگ .

به مین خاطر تالکین ز این مرگ پنهانی اما شیرین برای کارکتر هاش استفده نمی کنه :دی

حالا از این حرف ها و صحبت های نمایه اگه بذریم باید بگم که ما عشق رو تو داستان های تالکین می تونیم ببینیم فقط باید اون ها رو با دید عمیق ببینیم

عشق فئانور به سیلماریل هاش باعث تولید این همه داستان می شه و یا عشق ملکور به قدرت باعث تولید این همه جنگ می شه و ....

البته این ها همشون عشق به یک شی مشخص هستش که باز می تونیم این ها رو تو رده ی عشق بدونیم

اما عشقی که شما مد نظرتونه و همون عشق انسان به انسانه رو می گم رو باز می تونیم تو داستان برن و لوتین که برتریننشون هست ببینیم

داستان عشقی که هم نقش زن رو اشکار می کنه و هم نقش کلیدی رو ایجاد می کنه

و یا اگه بشه رابطه ی بین میلیان و الوه رو عشق دونست و یا این که بگیم هورین زمانی ک در بند ملکور بود دلیلش شاید عشق بود و ....

در واقع در این جا به نظرم باید معنی درست عشق رو دونست

اگه عشق رو دوست داشتن منی کنی با این حسا می تونی خیلیل از این عشق ها رو تو داستان ببینی

در واقع به نظرم عشق رو تو سیلماریلیون خیلی می تونی ببینی نظیر عشق الف ها - { عشق بین نیه نور و تورین :دی } البته در این جا از عشق تام به گلدبری نمی شه چشم پوشی کرد !!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
pirooz

...

حالا بگذریم. میخوام بگم که وقتی یکی از آثار رو میخونی مثلا "هابیت" , احساس میکنی یه چیزی کمه. جا افتاده. یا مثلا توی سه گانه ارباب حلقه ها میبینی به همه ی موضوعات پرداخته شده -اونم خیلی دقیق- اما انگار یه چیزی کم اهمیت جلوه داده شده. و اون عشق هست.

دلیل این کمبود, قطعا غفلت نبوده. که بگیم استاد چون زیاد درگیر کشمکش ها و جنگ ها و دیگر خصوصیات از جمله : امید , برپایی صلح , شجاعت , تلاش , ماجراجویی و ... بوده فراموش کرده کهعشق رو هم به طور بارز و برجسته نشون بده.

پس چرا عشق کم اهمیت انگاشته شده؟

دوستان آردایی ! من منکر وجود عشق توی آثار استاد نشدم. فقط خواستم در این مورد به یه جمع بندی برسیم. خودم امروز توی سیلماریلیون متوجه یه مورد دیگه شدم:

...

بله خوب شما منكر نشديد ولي گفتيد خيلي كمه !

روز اول كه تاپيك رو خوندم واقعا تعجب كردم در مورد اين موضوع. چون به نظر من شايد بشه گفت همانطوري كه به ساير مسائل توجه شده به اين مورد هم اشاره شده و اصلا كم نيست .

مخصوصا حتي تو كتاب سيل .كه از همون اول ازدواج هاي والار رو ميگه .(دقيقا اول نه :ymapplause:)

بقيه هم كه دوستان الوه و تور و اصلان و مهدي و ... اشاره كردند .

باز به نظر من از هز لحاظ عشق وجود داره .عشق انسان به انسان عشق قلبي عشق به مسايل مادي و معنوي عشق به قدرت و........................

روز همگي خووووش .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

کلا مخالفم ! :)

واقعا وقتی عنوان تاپیک رو دیدم تعجب کردم ینی جا خوردم!

البته این نظر به درک هر شخص از خود عشق بستگی داره

اینجا با حرف پیروز هم کمی مشکل دارم که ازدواج (که البته این لفَظ رو مناسب والار نمیدونم!) والار رو مثالی از عشق نام بردن..

توی داستان های تالکین واقعا خیلی جاها این عشقه موج میزنه فقط مسله اینه که این عشق صرفا علاقه یک مرد و زن به هم و بعدشم ازدواجشون نیست! برا همین با اینکه از عبارت کمبود عنصر عشق استفاده کرد لوبلیا کمی مخالفم!

دوستمون مثال خوبی زدن درباره سم ..

فانو عاشق سیلماریل ها بود قبول دارین!؟

البته اینجا مثلا دورف هارو برای طلاشون مثال نمیزنم چون اون عشق نیس دیگه حرصه!

یا تور عاشق دریا بوده انگار!

برن و لوتین و بقیه که گفتنش نیاز نیست!

تله ری عاشق دریا و کشتی هاشون بودن

نولدور عاشق آوله و گوهر هاشون..

یا حتی نمونه خیلی کوچیک و زیبا! سم عاشق شایر!

همه اینا نمونه ای از عشق ان و نیاز نیس حتما یک ازدواج رو مثال بزنیم!

عشق تورین به خ اهر کوچیکش حتی!!

یا عشق بین ملیان و الوه (قابل توجهه دی)

عشق ناوگریم به کوه ها !

عشق فرزندان ایلوواتار به نور..!!!

ببینین اینا همه نوعی غشقند به نظر من .. در کنار برن و لوتین و گالاد و کله بورن (!!) و آرون و آراگورن و خیلیای دیگه که میشناسیم..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

خب بله... کاملـا حق با شماست!

اما این تاپیک موقعی زده شد که من درک شکسته ای از دنیای تالکین داشتم. و هنوز سیلماریلیون رو نخونده بودم.

وگرنه که خودم از صاحب تاپیک بشدت انتقاد دارم:D و بیشتر از همه باهاش مخالفم!

اصلـا اسم تاپیک باید کوبیده بشه!

خیلی جاها فقط عشق بود که کارو پیش می بُرد! و بارزترین نمونه اش عشق و علـاقه ی سم به فرودو بود. شاید اسم این احساسِ سم رو عشق نذاریم بهتر باشه اما همون وابستگی درونی و میل به فرودو بود که باعث شد سم اونهمه بخاطرش تلـاش کنه...

و بله! ملیان و الوه! که همین عشق بزرگشون دست و پاشونو بست تا فکر غرب از سرشون بیرون بره.

و البته همه ی اینایی که NobleLord مثال زد.

بنظر من حتا در سرتاسر دنیای تالکین عشق واقعن مثل آب دریا موج میزنه. مگر چیزی جز دوست داشتن بود که بلگ رو وادار به جستوی تورین تورامبار میکرد؟؟

یا مورگوت چطور هورین رو شکنجه کرد؟؟ نفرین کرد اونهایی رو که هورین دوستشون داشت. شکنجه ی جسم نبود! شکنجه ی نرمِ روح بود. و مورگوت از تاثیر عشق بر روح آگاه بود...

پس دیگه بر این حقیرِ نادان خرده نگیرید!:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

خب بله... کاملـا حق با شماست!

اما این تاپیک موقعی زده شد که من درک شکسته ای از دنیای تالکین داشتم. و هنوز سیلماریلیون رو نخونده بودم.

وگرنه که خودم از صاحب تاپیک بشدت انتقاد دارم :D و بیشتر از همه باهاش مخالفم!

پس دیگه بر این حقیرِ نادان خرده نگیرید! :)

یه اسپم کوچولو :دی

هستند کاربرانی که در بدو ورود عقاید و یا بهتر بگم دید متفاوتی دارند اما با کمی پیشروی در دنیای تالکین و تفکر در مورد اتفاقات اون نظرشون تغیر می کنه

و به نوعی شاید بگم بیدار می شن, مهم همین بیدار شدنه و هدف تاپیک ها هم همینه

پس نمی تونه به خودت و یا یه شخص دیگه خورده بگیری که چرا این نظر رو داشته و ....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الروس

با گوشی سخته خوندن مطالب ! ولی خب تا اونجایی که تونستم خوندم حالا بهتره نظرمو بگم !

بانو لوبلیا موضوع بسیار قشنگی رو بیان کردن ولی آیا این به معنی بیان واژه های آشکار عشقیه? به عنوان مثال فرض کنید الوه بیاد به ملیان در قالب کلمه بگه من خیلی چشمم دنبال توئه یا میتونیم با هم قرار بذاریم? ( طبق فرهنگ اروپایی ها ) یا ازت خوشم اومده و ... ویا مثل رمان های عاشقانه طی کش مکش هایی دو عاشق و معشوق به هم برسن و این عشق به طور مستقیم بیان بشه !

مهدی عزیز هم به خوب نکته ای اشاره کرد ولو اینکه در داستان های تالکین نوعی عشق در بطن داستان وجود داره ! شما از عشق های درشت شده ( پر رنگ شده) چشم پوشی کنید باز هم عشق در داستان موجوده ! همین عشق مردم معمولی به هم ! عشق یه هابیت یا انسان کشاورز به همسرش ، عشق وجود داره ولو اینکه اشخاص معروف هم نباشن تو داستان ! پس حضور عشق در داستان تالکین رو انکار نمیشه کرد به هیچ وجه ! ولی ! ( مهم ترین نکته ) عشق در پس پرده ی نبرد و ماجرا جویی پنهان شده ! همیشه عشق و جنگ تواما یکدیگرند ... هر جایی که جنگی به وجود اومده همراهش عشقی به شکوفه دادن رسیده ! و بلعکس ، هر جا عشقی بوجود اومده حرارت عشق موجب برپایی درگیری و یا کش مکشی شده !

به هر حال لب مطلب بنده اینه که عشق در پس پرده ی حوادث دنیای آردا مخفی شده و رمز موفق استاد تالکین هم همین بوده !

برای نمونه فرض کنید همین طی داستان گفت و گوی عشقی معمولی در بگیره ! ( جدای از داستان عشقی بزرگ برن و لوتین )

ممنون رفقا

ویرایش شده در توسط الروس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

میخوام بگم که وقتی یکی از آثار رو میخونی مثلا "هابیت" , احساس میکنی یه چیزی کمه. جا افتاده. یا مثلا توی سه گانه ارباب حلقه ها میبینی به همه ی موضوعات پرداخته شده -اونم خیلی دقیق- اما انگار یه چیزی کم اهمیت جلوه داده شده. و اون عشق هست.

کاملا موافقم با اینکه یه چیزی کمه اما اون دقیقا عشق (اونم به معنای خاصش) نیست بلکه یه چیز کلی تر و شامل تریه اونم احساسات و روابط انسانیه ( خواهشن خرده نگیرید به عبارت روابط انسانی، میدونم اینا انسان نیستن نژادای مختلفن، من از عبارت کلیش دارم استفاده میکنم).

خب من مشخصا راجع به هابیت اونم تا اینجایی که خوندم دارم صحبت میکنم و به این دلیل به خودم اجازه میدم قبل از تموم شدن کتاب راجع بهش این نظرو بدم که فکر میکنم تا همینجایی که بیشتر از نصفشو خوندم هم کمبودشو احساس کردم. یعنی بعد از 11 فصل هنوز من شخصیت و روابط رو به اندازه ای که باید باشه ندیدم و اینو قبلا هم توی تاپیک تالکین خوانی دسته جمعی گفته بودم. حتی با اینکه میدونم احتمالا در پایان با مرگ تورین شاهد ارتباطات و اتفاقات احساسی ای باشم، اما باز هم فکر میکنم مقدار این قضیه توی این همه فصل خیلی کم بوده.

همونطور که الوه گفت لزومی نداره عشق به معنای خاصش توی هر داستانی باشه و این احساس کمبودی که توی هابیت حس کردم و تو هم مشخصا از هابیت مثال زدی ربطی به نبود رابطه ی عاشقانه نداره. به نظرم به طور کلی احساسات خیلی کمتره و وزن اصلی کتاب روی توصیفات و روایت هاست و به شخصیت پردازی و ارتباط بین کاراکتر ها خیلی کم و محدود پرداخته شده. دسته ی دورف ها خیلی بی شکل هستند. تقریبا هیچ تمایزی با هم ندارن. تنها تمایز ها رو ما توی تورین میبینیم که رئیس گروهه، بومبور که چاقه، و فیلی و کیلی که چون جوون ترن چابک ترن. و نکته ی مهم اینه که حتی همین تمایز ها هم به خاطر شرایط ظاهری و ویژگی های بیرونیه، نه جزئیات درونی. این یعنی کاراکترا هیچ تمایز شخصیتی ای ندارن. یا اصلا شخصیتی ندارن. اگر مثلا جایی دوری یه کاری کرده، ما به جای دوری بنویسیم اوری، هیچ فرقی نمیکنه! چون اوری نوری اوین گلوین و بقیه شون هیچ تمایز و تفاوتی با هم ندارن و فقط اسم و عددن. این خیلی به بی روح کردن فضای بین کاراکتر ها منجر شده.

ما رابطه ی صمیمانه ای بین اعضا نمیبینیم. چیزی که تحت عنوان روابط انسانی مطرحه نمی بینیم. شخصیت پردازی نمیبینیم. فقط یه سری اسمن، یه توده ی بی شکل که اینور اونور میرن و تمایزشون سخته. و جالبه که اون جاهای معدودی که ما ویژگی شخصیتی افراد رو میبینیم کاملا برامون به یاد موندنی میشه و اگه همونا هم نبودن خیلی ضربه ی بزرگی به تصور ما از شخصیت ها وارد میشدو اون حس "یه چیزی کمه" رو بیشتر میفهمیدیم.

اون موارد معدود رو تا جایی که یادم میاد مرور میکنم. توی فصل اول همچنین توی فصل 12 یه ویژگی شخصیتی خیلی جزئی از تورین میبینیم و اونم اینکه وقتی میخواد یه مفهومی که تو ذهنشه رو بگه کلی حاشیه میره. مثلا وقتی میخواد به بیلبو بگه که تو باید بری داخل کوه کلی حاشیه میره که بیلبو کلافه میشه. یا توی همون فصل دوازده وقتی بالین داوطلب میشه بیلبو رو تا یه جایی همراهی کنه به داخل، و از طرفی فیلی و کیلی هم اینپا و اونپا میکنن و دو دلن، خب یه سری کد میاد دستمون از احساسات این شخصیت ها. فیلی و کیلی میترسن به شدت، اما از طرفی به اصطلاح معرفتشون اجازه نمیده که بیلبورو تنها بذارن وبین این دو تا احساس گیر کردن. اینجا یه ذره حس میکنیم اینا شخصیت و احساس دارن! یا بالین که میبینیم بامعرفته مثلا.

دو جا هست که اعضای گروه شروع میکنن با هم صحبت کردن. یه جا اون موقعی که از دست گابلین ها راحت شدن و منتظر بیلبو اند و وقتی بیلبو میرسه خوشحال میشن و شروع میکنن سوال جواب کردن و آفرین گفتن. اینجا بینشون ارتباط شکل میگیره در قالب صحبت گروهی. یه جای دیگه هم موقعی که توی سیاه بیشه از شر عنکبوتا خلاص شدن و توی یه میدانگاه جمع میشن و شروع میکنن به سوال جواب که باز هم شبیه همون صحنه ی قبلیه. یه جای دیگه بیلبو یه رفتار ظریف و احساسی (یا به قولی انسانی) بروز میده و اونم موقعیه که کلید سلول دورف ها رو برمی گردونه به اون نگهبان الف که خوابه، برای اینکه نگرانه نکنه بعدا براش مشکلی پیش بیاد و توی اظهار نظرش هم میگه : موجود خوبیه و به هر حال با ما خوب رفتار کرد! خب این دقیقا چیزیه که مصداق عواطف انسانیه. چیزی که در روابط بین اعضای گروه نیست به هیچ وجه. شاید توی این 11 فصل زیر 5 بار دیدم که این عبارت ذکر شده باشه که بیلبو نگران "دوستاشه". اساسا ما نمیبینیم که بعد از این همه مدت ارتباط صمیمانه و دوستانه ای بین بیلبو و اعضا شکل بگیره. انگار همون چند باری هم که اونارو نجات میده از روی انگیزه های دیگه ایه مثل ترس از گم شدن خودش، یا انگیزه های کاملا متفاوتی که جای بحث دارن اما از روی دوستی نبودن. حتی توی فصل 12 هم با اون بحثی که بین بیلبو و تورین شکل میگیره انگار یه نگاه اقتصادی به قضیه ی نجات دادن دورف ها داره.

دقت کردین تا حالا که بئورن با اینکه یک فصل از اون 11 فصل رو حضور داره ( و نسبت به کل کتاب خیلی کمتر از دورف ها و گروه تورین حضور داره) چه قدر بیشتر باهاش ارتباط برقرار میکنیم و میفهمیمش و میشناسیمش و ملموس تره برامون؟ بئورن با اینکه غریبه ست با گروه به یه دلایلی که خودش برامون معلوم میکنه از خودش عواطف بروز میده، کمک میکنه. و حرف میزنه!!! خیلی بیشتر از دورف ها حرف میزنه توی اون فصل. خیلی موقه ها انقدر دیالوگی بر قرار نمیشه که ما نمیفهمیم شخصیتارو و ارتباطشونو.

نمیدونم تونستم منظورمو درست برسونم یا نه، ولی برای اینکه بهتر بگم یه مقایسه ای انجام میدم. خب توی سینما توی فیلمنامه نویسی یه استانداردی واسه پرداخت شخصیت وجود داره که تخطی از اونها نشونه ی ضعف فیلمنامه محسوب میشه. یعنی فیلمنامه نویس موظفه تا یه حدی حتما شخصیت رو پرداخت کنه. کمتر از اون حد دیگه اصلا اسمش کاراکتر نیست بلکه عنوان های دیگه داره. تیپ، کارتون یا عنوان های دیگه. تصور کنید اگر جکسون فیلم هابیت رو دقیقا مثل کتاب میساخت! واقعا نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد. جکسون مجبور بوده تغییر ایجاد کنه. بالین رو به عنوان پیر گروه نشون میده. اون رابطه ی احساسی و وفادارانه بین تورین و بالین رو نشون میده که با هم عهد میبندن. فیلی و کیلی رو میبینیم که خیلی شنگولن. دوری که خیلی مودبه و برای گندالف توی خونه ی بیلبو با احترام چای و شراب میاره و لحن رسمی با مزه ای داره. دوالین که خیلی قوی و بد عنقه. اولش با بالین خیلی دوستانه چاق سلامتی میکنه. بوفور که برای بیلبو آرزوی موفقیت میکنه و صمیمانه ازش خداحافظی میکنه. توی اون صحنه ای که یه نظر میاد نصف گروه توی جنگ غول های سنگی له میشن بقیه ی گروه به خصوص خود تورین شوکه و نگران میشن. توی مهمانی اول گاندولف کلی با اعضای گروه شوخی میکنه و همه شون کلی با بیلبو شوخی میکنن و میخندن. تورین توی آخر فیلم بیلبورو بغل میکنه. وقتی تورین نزدیک بود کشته بشه بیلبو از روی نگرانی (که از چهره ش معلومه) جون خودشو به خطر میندازه و نجاتش میده. و خیلی اتفاقات دیگه که کاملا احساس میکنیم که بین اعضای گروه ارتباط صمیمانه وجود داره. چیزی که توی کتاب خیلی خیلی کم میبینیم و این همون چیزیه که کمه، یعنی احساسات و عواطف، روابط، شخصیت. تازه با این سطح از چیز هایی که جکسون به فیلم اضافه کرده تا حداقل استاندارد رو داشته باشه باز هم فیلم از این نظر درخشان نیست و صرفا یه اکشن فانتزی هالیوودی ساده محسوب میشه.

چه قدر طولانی شد!!! واقعا واقعا شرمنده م :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durf

خب چطور بگم

این موضوع داستان نیست اصلا!

کتاب های تالکین اگه نگاهشون کنیم، برپایه ی نبرد هستن

نبرد بین دو گروه مختلف (صرف نظر از خیر و شر) هست

و خب نمیشه وسط وقایع جنگی، به دنبال درج عشق درونشون بود

کاملا نا مائنوسه

اما در جاهای دیگه که سایه ی نبرد کم میشه

میبینیم عشق توی کارهای تالکین وجود داره، البته اگه منظورتون این باشه

مثل سم و رز، آراگورن و آرون، برن و لوتین، الوه و ملیان، تور و الوینگ

شاید کم اشاره شده، اما هیچ وقت کم اهمین انگاشته نشده توی آثار از نظر من

شاید سکانس عاشقانه نباشه (کتاب فارسی رو میگم)

اما خودِ عشق مورد استفاده ی کمی نبوده...

خب عشق که فقط بین دو نفر نی

مثلا تو بازگشت شاه یاران وفادار فرومیر به خاطر عشق به وطنشون به دل مرگ تاختن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
undomiel

نمی دونم چرا وقتی کلمه عشق به فکر آدم میا باید حتما دخترو پسری باشه

توی داستان تالکین عشق چیز مقدسی هست که باعث نجات همه میشه مثلا اگه سم به خاطر عشقی که به خونه خودش توی شایر و به فردو و یاران حلقه نداشت سایرون پیروز می شد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord Thrall

من یه نمونه عشق در هابیت بگم عشق کیلی به تراعل و عشق بیلبو به صندلیش عشق بوفور به غذا بازم بگم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
*فئانور*

من یه نمونه عشق در هابیت بگم عشق کیلی به تراعل و عشق بیلبو به صندلیش عشق بوفور به غذا بازم بگم؟

تراعل؟!

اگه منظورتون تائوریلـه با ید بگم که این عشق یکی از دستکاری های پیتر جکسون در هابیته و در کتاب چنین هشقی وجود نداره...ینی اصن تائوریلی وجود نداره.

اینجا نگفته نبود عنصر عشق.بلکه در مورد کمبودش بحث میشه@};-

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mohadeseh

حالا من نمیدونم دقیق منظورتون از عشق چی بوده.......ولی من از دیدگاه دیگه ای به موضوع نگاه کردم.....

به نظرم استاد تالکین طوری دیگه عشق رو تعریف کرده باشه........مثلا این که آراگورن و آرون همدیگه رو دوس داشتن این یکی از نمونه های عشق در داستان تالکین بوده که بعد از مرگشون خب دیگه حقیقتا عشقی نیس ....پس استاد تالکین این نوع عشق رو فانی معرفی کده...

اما یه عشق دیگه این همدلی بین نژادها و عشق به زندگی کردن و عشق به سرزمینشون بوده که باعث شد بقیه به دنبال نابودی تاریکی برن .....این عشق باعث شد که تاریکی برداشته بشه و همه تا پایان جهان در آرامش و صلح زندگی کنن....پس این نوع عشق جاویده و پایدار و حتی پس از مرگ هم پایانی نداره.....

به نظرم استاد تالکین خیلی عالی به موضوع عشق پرداخته.....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...