dirman 197 ارسال شده در نوامبر 13, 2012 خوب در این تاپیک شما می تونید شخصیتی دلخواه خودتون رو از دنیای اردا بسازید و حتی زندگی نامش رو بنویسید بهتره لیست اینجوری باشه 1.نام: 2.نژاد : 3.محل زندگی: 4.زندگی نامه : 5.تصویری از شخصیت :الزامی نیست اگه خواستید یه عکس خودتون بزارید 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آلپانیانوس 32 ارسال شده در نوامبر 15, 2012 نام:سورین نژاد:دورف محل زندگی:موریا 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Light king 462 ارسال شده در نوامبر 15, 2012 قبلا خودمو تو آردا تصور میکردم , الانم ترجیح میدم اونو بنویسم 1.نام: زیاد به اسم شخصیت هایی که میسازم فکر نمیکنم . شاید خوب باشه یه اسمی مثل mind galad (البته کاملا الفیش !) 2.نژاد : مایار 3.محل زندگی: ابتدا والینور !!! بعدش ریوندل و گاندور 4.زندگی نامه : شخصیتی مثل گاندلف ولی جوون تر ! که برای کمک به انسان ها به سرزمین میانه اومده فرقش با بقیه مایار ها که اومدن در اینه که بیشتر از سیاست سرش میشه و جادوی قدرتمند تری داره ! 5..تصویری از شخصیت : بعدا عکس خودمو میذارم :ymapplause: 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در نوامبر 15, 2012 مایار ها... مایار خودش جمعه. جمع مایا. در قسمت نژاد هم مایا درسته. ولی جوون تر...بیشتر از سیاست سرش میشه و جادوی قدرتمند تری داره... بیشتر از گندالف جوون تر...بیشتر از او سیاست مدار تر و در جادو قوی تر!! چه خبره...نکنه مث سائرون میخوای حلقه قدرت بسازی؟ 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
dirman 197 ارسال شده در نوامبر 15, 2012 (ویرایش شده) 1.نام : داریمون darimon 2.نژاد: یک دو رگه انسان و الف 3.محل زندگی : با گردنبندی که پدرش بهش داد تونست در پوچی بره به پوچی افتاده و فعلا در اونجاست 4.زندگی نامه: او فرزند سرلشگر هنمات و اوانلیل الف بود مادرش زمانی که 10 ساله بود توسط هجوم ارک ها مرد و او بدون مادر به زندگی خود ادامه داد پدرش به او شمشیرزنی یاد داد و روز به روز بزرگتر می شد و در یکسال مانده به حمله نیروهای سائرون به میناس تیریت در حالی که او 16 سال داشت به او یک گردنبند داد که در یکی از جنگ هاش در مقابل ارک ها در جایی پیدا کرده بود و می دونست که قدرت زیادی داره و درمورد پوچی بوده چون اون رو به یک جادوگر نشان داده بود اون گردنبند رو به اون داد تا همیشه محافظش باشه او هر روز به گردند بند سپر شکل خود نگاه می کرد و روز ها گذشت و در سال هجوم سائرون به میناس تیریت پدرش به جنگ رفت اما پدرش قبل رفتن مطمئن نبود که میناس تیریت در امانه بنابراین به یک تاجر جواهر بسیار زیادی داد تا داریمون رو مخفیانه به بندر اومبار ببره موفق شد و خبر دادند که میناس تیریت در جنگ پیروز شده اما پدر وی مرده او که دیگر والدینی و هدفی نداشت به ناخدا اوومبف که یک دورف بسیار عجیب بودرهسپار به دریاهای بیکران سرزمین میانه و بزرگتر از ان اردا شد و .................................... او یکسال در دریا بود و در سرزمین های ناشناخته با موجوداتی 3 سر جنگید و همه ی موفقیت های او به خاطر گردن بند و مهرتش در شمشیرزنی بود او غولی دریایی سه سری را کشت و به عنوان نجات دهنده دریا شناخته شد اما روزی به فکر پدرش و هدف او فکر کرد پدرش به خاطر چه مرد و چه کرد او تصمیم گرفت به جنگ با سائرون و ارتش تاریکش بپردازد پس با 7 کشتی به سمت نیروهای سائرون رفتن و هر چه کشتی سائرون و ارتش تاریکش را می دیدند نابود می کردند او راه بین اومبار و میناس تیریت را امن کرد و کشتی های زیادی رفت و امد با میناس تیریت داشتند او باز راضی نبود و پا به خشکی گذاشت در مقابل اراگورن قسم یاری خورد و با ارتشش به سمت موردور رفتند جنگ بسیار بزرگی در گرفت و دروازه ای به پوچی را سارون باز کرد و او دانست که با گردنبندش می تواند ان دروازه پوچی را ببندد و به سمت ان رفت و پا در ان گذاشت و دروازه محو گشت و دیگر خبری از او نبود او در پوچی نا منتهی غرق شده بود و فقط گردنبندش حامی او بود...................................... 5.تصویری از شخصیت: ویرایش شده در نوامبر 15, 2012 توسط dirman 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 17, 2012 اينو تو يه تايپيك ديگه گفتم ولي چون اين تايپيك تازه است اين جا هم ميگم 1 نام: همه چيز دون 2 نژاد : نا مشخص 3 محل زندگي : دور دست ترين نقطهي زمين 4 زندگي نامه : كسي خبر نداره اين شخصيت از آينده اومده كه از همه چيز خبر داره . يك سري سلاح پيشرفته هم از اون طرف يعني آينده آورده كه با هاش ميزنه موردور و آيزنگارد رو با خاك يكي ميكنه. اون وقت تالكين به جاي 13 سال ميتونست در عرض 1 سال كتابش رو تموم كنه. بعدش تو اين تالار همه در مورد من حرف ميزدند. 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در نوامبر 17, 2012 (ویرایش شده) یک همچین شخصیتی با نام ائارندیل داریم... از آینده نیامد اما از آنطرف سرزمین قدسی آمد... موردور و آیزنگارد نه اما ملکور و تمام مستحکماتش را نابود ساختند... سلاح های پیشرفته شان هم کمک والار بود... ویرایش شده در نوامبر 17, 2012 توسط تور 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 21, 2012 يه شخصيت جديد يادم اومد نام : گاتر نژاد : انسان محل زندگي : موردور زندگي نامه : انسان ها اونو از خودشون روندند چون فكر مي كردند خيلي از خود راضيه . اين آقا يعني گاتر بعد از اينكه از طرف انسان ها رونده ميشه به سائرون روي مياره . سائرون هم اونو به كار ميگيره . حالا حدس بزنيد چه مسئوليتي بهش ميده؟ نمي خواد حدس بزنيد خودم ميگم. سائرون يه تبر بهش ميده و ميگه برو دم در كوه نابودي 24 ساعته وايسا و هر جانداري كه خواست وارد كوه نابودي بشه شاهرگش رو بزن. اونوقت بر خلاف اون پست قبلي كه دادم تالكين مجبور ميشد حدود 30 سال رو كتابش كار كنه. شايد هم مجبور ميشد تموم كردن داستان رو به وارث هاش بسپاره 13 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در نوامبر 22, 2012 (ویرایش شده) تاپیک باحالیه !!! تاحالا فکر نکرده بودم !!! نام : آیرین نژاد : نژاد جهش یافته یک انسان و یک پرنده محل زندگی : در غاری تنگ و تاریک به دنیای زیبا و بزرگ ویژگی های ظاهری: دارای دو بال بزرگ سفید و موهای بلند به رنگ خورشید و چشم هایی به روشنایی روز زندگی نامه : بعد ازنابودی حلقه به آردا آمد و این نام را موجودات دیگر برای او گذاشته بودند به معنی سفید بال . او هرگز پدر و مادر خود را ندید و خواهر و برادری نداشت . او به خاطر بال های بزرگ و ظاهر عجیبش از همه دور بود و ازکودکی در دور ترین مکان ودوراز همه زندگی میکرد و از پرنده های دیگر پرواز و شکار و آواز خواندن را آموخت او به زبان حیوانات صحبت میکرد ولی زبان الفی را بلد بود او فانی بود عمر جاویدان نداشت همه جاهای آردا را دیده بود. تنها تر از هر کسی در دور ترین جا زندگی میکرد و مانند پرنده ها غذا میخورد وزندگی میکرد نه او کسی را دوست داشت نه کسی اورا و همیشه در تنهایی خودش فکر میکرد : من کی هستم ؟ این سوالی بود که همیشه ذهن اورا مشغول کرده بود تا یک روز ....... تصمیم گرفت از حصار تنهایی خود بیرون بیاید و جهان اطراف خود راببیند او تا به حال کسی را ندیده بود و فکر میکرد که همه مثل او بال دارند !!! او از دشت ها و جنگل ها و دریاها و.... میگذشت و با تعجب شگفتی به دنیای بیرون از غار می نگریست و از خنکای درختان لذت میبرد و پرتو خورشید به او آرامش میداد. تا یک روز.... در آن اطراف یک مزرعه داری زندگی میکرد او برای حفظ میوه هایش از خطر موجودات دیگر میوه ها را به سم آغشته کرده بود و کافی بود که کسی یکی از میوه ها را بخورد را تا مسموم شود . شب بود آیرین در جنگل به دنبال غذا میگشت که چشمش به میوه ها افتاد و به طرف آن ها رفت و دستش را به طرف غذا ها دراز کرد و .... ادامه دارد...... ویرایش شده در نوامبر 22, 2012 توسط حلقه یگانه 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 24, 2012 (ویرایش شده) او به خاطر بال های بزرگ و ظاهر عجیبش از همه دور بود و ازکودکی در دور ترین مکان ودوراز همه زندگی میکرد و از پرنده های دیگر پرواز و شکار و آواز خواندن را آموخت او به زبان حیوانات صحبت میکرد ولی زبان الفی را بلد بود او فانی بود عمر جاویدان نداشت همه جاهای آردا را دیده بود. تنها تر از هر کسی در دور ترین جا زندگی میکرد و مانند پرنده ها غذا میخورد وزندگی میکرد نه او کسی را دوست داشت نه کسی اورا و همیشه در تنهایی خودش فکر میکرد : من کی هستم ؟ این سوالی بود که همیشه ذهن اورا مشغول کرده بود تا یک روز ....... تصمیم گرفت از حصار تنهایی خود بیرون بیاید و جهان اطراف خود راببیند او تا به حال کسی را ندیده بود و فکر میکرد که همه مثل او بال دارند !!! چطور ممكنه يه موجود همه جاي آردا رو ديده باشه ، بعد هيچ كس رو نديده باشه و فكر كنه همه مثل اون بال دارند!!!!!! در آن اطراف یک مزرعه داری زندگی میکرد او برای حفظ میوه هایش از خطر موجودات دیگر میوه ها را به سم آغشته کرده بود و کافی بود که کسی یکی از میوه ها را بخورد را تا مسموم شود . شب بود آیرین در جنگل به دنبال غذا میگشت که چشمش به میوه ها افتاد و به طرف آن ها رفت و دستش را به طرف غذا ها دراز کرد و .... ادامه دارد...... به نظرت با مسموم كردن ميوه ميشه اون ميوه رو از خطر ديگر موجودات حفظش كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ویرایش شده در نوامبر 24, 2012 توسط web 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در نوامبر 25, 2012 چطور ممكنه يه موجود همه جاي آردا رو ديده باشه ، بعد هيچ كس رو نديده باشه و فكر كنه همه مثل اون بال دارند!!!!!! به نظرت با مسموم كردن ميوه ميشه اون ميوه رو از خطر ديگر موجودات حفظش كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه ایراد داره ببخشید تاحالا اصلا بهش فک نکرده بودم این داستان پشت مانیتور کامپیوتر به ذهنم رسید و همون موقع نوشتمش!!! شما نوشته منو رو کامل کن. 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 25, 2012 (ویرایش شده) اگه ایراد داره ببخشید تاحالا اصلا بهش فک نکرده بودم این داستان پشت مانیتور کامپیوتر به ذهنم رسید و همون موقع نوشتمش!!! شما نوشته منو رو کامل کن. اگه پشت مانيتور اين داستان به ذهنت رسيده ، پس حتما با يكم تامل بيشتر ميتوني داستان خيلي بهتري بنويسي. داستانت با اين كه چند تا مشكل كوچيك داره ، ولي از لحن خيلي خوبي برخوردار است.در ضمن من داستان نويس خوبي نيستم ، خودت كاملش كن. موفق باشي. ویرایش شده در نوامبر 25, 2012 توسط web 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
dreamwalker 125 ارسال شده در نوامبر 25, 2012 نام:آرشام نژاد:انسان محل زندگی:دنیاءی دوردست به نام پارس(ایران) ویژگی:شجاع،جدی،دلاور،و جالبه بدونید شدیدا از زنها فاصله میگیره سن:25 زندگی نامه:ارشام فرزند ارشامه سیزدهمین پادشاه از نسل جمشید در ایران بود حکومتی قدرتمند و بشردوست سالها سلطنت ما با دیوهای پلید جنگ داشت که بعد از پایانش مردی سرتاپا زره پوشیده با ارتشی از مجودات عجیب حمله کرد و ارتش ما با وجود مقاومت زیاد شکست خورده و زیر سلطه در اومد ارشام برای پیدا کردن کمک مجبور شد پارس را ترک کند ان مرد زره پوش سایورون نام داشت ارشام رفت و سایورون گفت:ashtero bindi bobkieدر زبان سیاه به معنی:این هم دلاوری که گفتند.ارشام ناخواسته به سرزمین میانه وارد شده ودر بری در بار prancia ponyبا تکاوری به نام اراگورن و همراهش اردان اشنا شد و... 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در نوامبر 25, 2012 (ویرایش شده) اینم از اصلاح داستانم : نام : آیرین نژاد : نژاد جهش یافته یک انسان و یک پرنده محل زندگی : در غاری تنگ و تاریک به دنیای زیبا و بزرگ ویژگی های ظاهری: دارای دو بال بزرگ سفید و موهای بلند به رنگ خورشید و چشم هایی به روشنایی روز زندگی نامه : بعد ازنابودی حلقه به آردا آمد و این نام را پرندگان برای او گذاشته بودند به معنی سفید بال . او هرگز پدر و مادر خود را ندید و خواهر و برادری نداشت . او به خاطر بال های بزرگ و ظاهر عجیبش از همه دور بود و ازکودکی در دور ترین مکان ودورازموجودات دیگر زندگی میکرد او پیش پرندگان زندگی میکرد و از آن ها پرواز و شکار و آواز خواندن را آموخت او به زبان حیوانات صحبت میکرد و زبان الفی را از بعضی از پرندگان که زبان الفی را از درختان آموخته بودند یاد گرفت . او فانی بود عمر جاویدان نداشت . تنها تر از هر کسی در دور ترین جا زندگی میکرد و مانند پرنده ها غذا میخورد وزندگی میکرد و همیشه در تنهایی خودش فکر میکرد : من کی هستم ؟ این سوالی بود که همیشه ذهن اورا مشغول کرده بود تا یک روز ....... تصمیم گرفت از حصار تنهایی خود بیرون بیاید و جهان اطراف خود راببیند او تا به حال موجودی غیر از پرندگان ندیده بود و از کودکی در کنار پرندگان زندگی می کرد. او از دشت ها و جنگل ها و دریاها و.... میگذشت و با تعجب شگفتی به دنیای بیرون از غار می نگریست و از خنکای درختان لذت میبرد و پرتو خورشید به او آرامش میداد. تا یک روز.... در آن اطراف یک مزرعه داری زندگی میکرد او برای حفظ میوه هایش از خطر موجودات دیگر میوه ها را به یک ما ده ی مسموم کننده (مثل همین سم هایی که باغ داران برای جلو گیری از آفت میزنند) آغشته کرده بود و آیرین آن شب در جنگل به دنبال غذا میگشت که چشمش به میوه های آن باغ افتاد و به طرف آنها رفت و یکی از میوه ها را چید و که ناگهان صدای جیغ از انتهای باغ شنید و با ترس به طرف صدا رفت دید که گرگ ها ی جنگل دور بچه ایی حلقه زدند و میخواهد او را بخورند . آیرین بی معطلی به کمک کودک رفت او را بر پشت خود سوار کرد و از دست گرگ ها نجات داد.این اولین باری بود که آیرین جان کسی را نجات میداد او از اینکار خیلی خوشحال بود . آیرین به کودک گفت : (به زبان الفی) اسم تو چیست؟ خانه ات کجاست؟ کودک در حالی که ترسیده بود هق هق کنان جواب داد: ن ن نام م من آینومیل هست . خانه ام در باغ این طرفی است ( دقیقا همان باغی که آیرین میوه اش را چیده بود) آیرین یاد گرسنگی اش افتاد به آینومیل گفت من تو را به خانه ات میرسانم و باهم به طرف باغ راه افتادند. ادامه دارد ... دوستان لطفا نظر خود را در باره ی این داستان بیان کنید . باتشکر حلقه یگانه ویرایش شده در نوامبر 25, 2012 توسط حلقه یگانه 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
white witch 1,059 ارسال شده در نوامبر 25, 2012 نام: Siowiel the Fair نژاد:دورگه الف انسان(جاوید) محل زندگی:شاید ریوندل ویژگی های ظاهری:موهای قهوهای با چشمانی قهوه ای قد بلند جنگجویی تمام عیار و جادوگری زیرک زندگی نامه: خوب این کاملا ساختگی با قوانین آردا هم اصلا سازگار نیست به هر حال ساختگیه:نواده گیل گالاد به بقیش فکر نکردم!!!!!!!!!!!!! 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Light king 462 ارسال شده در نوامبر 26, 2012 مایار خودش جمعه. جمع مایا. در قسمت نژاد هم مایا درسته. بیشتر از گندالف جوون تر...بیشتر از او سیاست مدار تر و در جادو قوی تر!! چه خبره...نکنه مث سائرون میخوای حلقه قدرت بسازی؟ ولی تا جایی که یادمه گفته مایا یا مایار !؟! مثل والا و والار نمیدونم , شاید من اشتباه کنم نه , سائورون سیاست خوبی نداشت , کار های بیشتری میشد کرد ولی قدرت در جادو ... یه چیز دیگس البته به اندازه ای که فاسد کننده نباشه 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The Witch-King 790 ارسال شده در نوامبر 26, 2012 (ویرایش شده) نام: نامشخص(ملقب به اساسین) نژاد: نامشخص محل زندگی: محل دقیق زندگی نامشخص(آردا) زندگی نامه: Coming Soon... ویرایش شده در نوامبر 26, 2012 توسط Assassin Creed 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
dirman 197 ارسال شده در نوامبر 26, 2012 چرا کسی نظر نمیده؟ داستانت خیلی خوب بود فقط باید سعی کنی یک ذره جلوه ها رو بیشتر کنی 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در نوامبر 26, 2012 خواستم یه داستان جدید باشه تاحالا یک انسان بالدار تو آردا نبوده و نخواستم کلیشه ای بشه مثل فیلم های هندی که همش دارن دنبال بابا مامانشون میگردن!!! شما ایده ای نداری؟ میشه تو همین تاپیک داستان آردا رو گسترش داد و اردا رو به قرن پنجم ببریم . نظر تون چیه؟ 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
white witch 1,059 ارسال شده در نوامبر 28, 2012 چرا کسی نظر نمیده؟ جالب بود ادامش بده می تونی یه داستان عالی در بیاری. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در نوامبر 28, 2012 ادامه داستان رو سر کلاس تو مدرسه نوشتم :دی 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Glorfindel Thalion 528 ارسال شده در نوامبر 30, 2012 عزیزان. اگر لطف کنید. شخصیت ها رو در باب داستانی جدید یا داستان های قبلی که تو تالار هست وارد کنید خیلی خوب میشه. داستانی رو که سر کلاس می نویسید رو اینجا با همکاری هم دیگه بنویسید. از بد یا خوب بودن داستان هم نترسید. هدف ایفای نقش همکاری و پرورش استعداد هامون در داستان نویسیه. من هم تا جایی که وقت کنم و سوادم بکشه کمکتون می کنم. سوادمم نکشه بالاخره از دوستان کم می گیریم. یه کاریش می کنیم. :( 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نگهبان گاندور 30 ارسال شده در دسامبر 7, 2012 به isengard : همش تخیل بود دیگه !!!!!!!؟؟؟؟؟ ولی کلا داستان جالبی بود ! دی: 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
white witch 1,059 ارسال شده در دسامبر 13, 2012 باور کن کلش فقط ریسه رفتم از خنده خیلی باحال بود 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست