ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئن 3, 2012 اهم... اهم... خب ما یه زمانی یه قولی به دوستان {اسم نمی برم: مهدی و تام بامبادیل!} داده بودیم و قرار شده بود مجموعه ی تام بامبادیل رو که در عهد شباب به معیت یکی از دوستان قدیمی {اسم نمی برم،جان کریستوفر} برگردانیده بودیم{!} رو توی آردا بکوبیم تا بقیه ی اهالی هم به این اشعار دسترسی داشته باشن... منتها اون دوست قدیمی که اسمشو نبردم{:دی} مدتی بدلیل مشغله ای که داشت زیاد آفتابی نمی شد تا اینکه چند روز پیش چشممون به جمال این رفیق شفیق روشن شد و قضیه رو باهاش در میان گذاشتم و وی موافقت خویش را اعلام نمود و در ادامه افزود که ترجمان کذا مملو از غلط و ایرادات ترجمه ای و نگارشیست و ما با نگاهی اجمالی به آن نسخه متوجه شدیم که کاملن حق با اوست، پس تا آنجا که سواد و وقت ما قد می دهد آن ها را تصحیح می کنیم و بقیه دست شما اهالی محترم را می بوسد {منظورمم شخص خاصی نیست: جناب تضاد!:دی} ... و چند نکته هم متذکر بشم که چون این مجموعه شعر هست و ترجمه هم ترجیحن باید موزون و نسبتن با قافیه باشه در برخی موارد زیاد مته به خشخاش نذاشته ایم و متعاقبن در برخی موارد ترکیب ترجمه شده با ترکیب بندی متن اصلی اندکی متفاوته و در معدود مواردی مفهوم عبارات بجای ترجمه ی دقیقشون بکار رفته که اگه دوستان جایگزین های بهتری دارن ممنون میشم که بگن {ترجیحن با پخ} و نکته ی آخر اینکه چون مجموعه زیاد بلند بالا نیست و همینطور به دلیل اینکه باید قبل از قرار دادن یه دستی به سر و گوش داستان کشیده بشه و این کار نیازمند وقت هستش، این کتاب بصورت فصل به فصل تقدیم دوستان می شه... و سعی میکنم زیاد وقفه بین قرارگیری فصول نیفته: ) و باز هم تاکید میکنم حتمن هر نظر و پیشنهاد و انتقاد و فوحش و بد و بیراهی که دارید با بنده در میون بذارید تا در پایان کاری یک دست و قابل قبول از آب در بیاد تا توی سایت قرار بدیم. با تشکر... ت.ت 45 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Tom Bombadil 1,659 ارسال شده در ژوئن 3, 2012 سلامی گرم بر ت.ت عزیز عضو شیرین و خوش زبون آردایی :) از اونجایی که قصد داری ماجراهای من رو نشون بقیه ی بچه ها بدی لازم دونستم بیام و یه تشکر درست و حسابی ازت انجام بدم...البته از اون دوستت که آخرشم اسمشو به ما نگفتی{!} :) تشکر میکنم! من واقعا لذت میبرم شما جوونای فعال رو میبینم که انقد فعالیت مثبت میکنین...تاپیکای مفید میزنید....کتاب ترجمه میکنید..خلاصه ممنون بابت بالا بردن سطح کیفی سایت یه پیشنهاد همین اول کاری:اگر بتونیم این مجموعه رو چاپ کنیم خیلی عالی میشه...از الان به فکر باشید...اگرم نشد حداقل روزنامه ای چیزی...اگر بازم نشد با آکادمی فانتزی هماهنگ کنیم تو ماهنامه ی شگفتزار بذاریمش 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
agarwaen 1,130 ارسال شده در ژوئن 3, 2012 من هم با چاپ کردنش موافقم ،جماعت عظیمی رو می شناسم که دنبال ترجمه این کتاب هستند. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئن 3, 2012 خواهش می شه تام جان، انجام وظیفه بود... فقط ازونجایی که داستان یه مقدار وارد زندگی شخصی شما شده و ما امانت متن رو به رفاقت ترجیح میدیم{:دی} دیگه ریختن جیک و پیک زندگی شما روی داریه اجتناب ناپذیر بود، دیگه شما ببخش به بزرگواری خودت:دی در مورد اون چاپ و اون قضایا هم فکر نمیکنم بیش تر از این حد فعلی داستان ظرفیت انتشار داشته باشه، حالا وقتی گذاشتم می بینید که زیاد تم جدی ای نداره و زیاد از هم گسسته ست... تو همین محفل آردایی کافیه واسش. ت.ت 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئن 4, 2012 اهم...اهم... خب قبل از اینکه قسمت اول رو بخونید جا داره از مهدی عزیز تشکر کنم که زحمت کشید و امکان قرار گیری متن به همین حالتی که این زیر می بینید رو برام فراهم کرد تا متن اصلی و ترجمه شده رو مقابل هم داشته باشیم...[table] [th]فصل نخست-Chapter One[/th][th][/th] تام بامباديل پير مرد شوخ و شاديست چكمه هايش زرد و پيراهنش لاجوردیست كمربندش سبز و شلواركش چرمين؛ كلاه بلندش به پر قو آراستين او زندگی می کرد زير تپه اي كه بر آن ويتي ويندل از چمنزار به سوي دره جاري بود و روان تام پير هنگام تابستان در ميان علفزار؛ مي دويد از پي سايه ها به دنبال آلاله ها در گشت و گذار قلقلك می داد زنبور ها را که وز وز می کردند ميان گلها در كنار آب مي نشت ساعت ها و ساعت ها ریش بلندش آویزان بود آنجا گلد بري، دختر بانوی رودخانه آمد از آب بالا گيسوي تام را كشيد كه بود آويزان. فرو رفت در آب به زير نيلوفرها، حباب كنان، شلب شلاب گلدبری زیبا گفت: " هی تام بامبادیل به کجا رهسپاری؟" . با حباب هايي كه تركاندي ماهي و سمور آبي را ترساندي مرغابيان را از جا پراندی و كلاه پردارت را تو خیساندی! تام بامباديل گفت: تو ريشم را ول کن ای بانوی زیبا! که از به آب زدن ندارم من هیچ پروا پایین برو ! به آنجا كه آبگیرها مرموزاند و بخواب آنسو تر از ریشه های بيدبن، بانوي کوچک آب به خانه ي مادرش در عمیق ترین آبگیر برگشت گلدبری جوان شناکنان.اما تام، او از پی اش نرفت؛ بر ريشه های گره خورده ی بيد، زير آفتاب نشست، مشغول خشكاندن پر خيس و چكمه هاي زردش بيد پير شد بيدار،شروع به خواندن کرد بالاي سرش تام فورا به خواب رفت زير شاخسار رقصانش تام را بلعيد او فوري: بسته شد با صدای تق گرفتار شدند تام بامبادیل، کت و کلاه و پر. "آهای تام بامباديل! چه خيال كردي، تنه ي مرا دید مي زدي، نوشيدنم را مي پاييدي در اعماق خانه ي چوبيم،با پرت قلقلكم دادی صورتم را خيس كردي مانند روز باراني؟ اي بيد پير! بگذار باز بيرون بيام سفت شدم اينجا،بالشي نيست برام، ریشه هایت کج اند و سفت، از رود خانه ات بنوش ! همچو دختر رودخانه ، تو بشو باز خموش ! بید تا صدایش را شنید او را کرد رها بی درنگ در خانه ی چوبیش قفل کرد ، با کلی سر و صدا پچ پچ کنان در میان درختان . بدور از بید زار تام قدم زنان، به بالای ویتی ویندل رهسپار زیر رخبام جنگل او نشست و مدتی گوش داد : بر روی نی ها چلچله ها بودند آواز خوان ، چه چه زنان پروانه ها اطراف سرش بودند چرخان و درخشان تا ابرهای خاکستری آمدند بالا و خورشید شد پنهان پس تام شد دستپاچه . شروع شد باران حلقه ها گستردند بر رود روان بادی وزید ، قطره ها چکیدند، برگ ها از سرما لرزان تام پیر رفت بسوی سرپناهی ورجه ورجه کنان بیرون آمد گورکن با پیشانی سفید و چشمان سیاه با زن و بچه های بسیارش داشت در آن تپه ماوا بیرون آمدند و تام را از لبه ی کتش گرفتند به داخل نقبشان، به طرف حفره هاشان بردند در خانه ی مخفیشان نشستند و زیر لب من من کنان که اوهوی ،تام بامبادیل ، از کجا می آمدی جست وخیز کنان که شکستی در جلویی را؟ گرفتند تو را گورکن جماعت نمیابی راه خروج را ، راهی که ما آوردیمت! اکنون ای گور کن پیر ، حرفم را می شنوی ؟ در بیرون را بی درنگ نشانم ده ! باید بزنم گشتی در مخفی زیر گل های رز را نشانم بده بعد تمیز کن دماغ خاکی و آن پاهای آلوده! برگرد و دوباره روی بالش کاهیت بخواب مثل بید مرد پیر و زیبا بانوی آب! پس همه گورکنان گفتند: "عفو کن تو ما را" نشان تام دادند در خروح باغ خاردارشان را برگشتند و کردند خود را پنهان، جنبان و لرزان بستند با هم تمام درها، با خاک پوشاندند تمام درزها باران بند آمد و صاف بود آسمان، در گرگ و میش تابستان . راهی خانه شد تام پیر خندان در را دوباره باز کرد و پرده را زد کنار در آشپزخانه شب پره ها میزدند بال بال تام خیال کرد از میان پنجره، چشمک میزند ستاره هلال باریک ماه، داشت غروب می کرد دوباره تاریکی آمد به زیر تپه. تام روشن کرد یک شمع غژغژكنان رفت بالاخانه، چرخاند دستگیره ی در هوو. ببین شب برات چی آورده ست تام! حالا من پشت درم، بدست آوردمت سر انجام! تو فراموش کرده ای موجود گورپشته را؛ که دارد در تپه ی پیر سکنا آنجا بر فراز تپه با حلقه ای از سنگ ها او دوباره شده آزاد، می برد تو را به زیر زمین بی درنگ تام بیچاره، او می کند تورا سرد و پریده رنگ! بیرون شو و هرگز دوباره باز نگرد، در را ببند پشت سرت! خنده ی مصنوعیت را فرو خور ، ببر سوسوی چشمانت! برگرد به تپه پوشیده از چمن ، بر روی بالش سنگیت مانند بید مرد پیر ، بخوابان سر استخوانیت مانند گلدبری جوان ، و گورکنان در سرپناه برگرد به مدفون طلا و اندوهی که رفته از خاطره ها موجود گورپشته بیرون پرید از پنجره از میان حیاط بر روی پرچین، تند همچون سایه بالاي تپه، به ميان حلقه ي سنگي كج بازگشت ناله کنان برگشت زیر تپه ی تنها ، حلقه هایش را بصدا در آورد،تق تق کنان تام بامبادیل پیر بر روی بالشش دراز کشید شیرین تر از گلدبری ، آرام تر از بید دنج و خلوت تر از ساکنین تپه یا گورکنان خوابید مثل یک فرفره، مثل گاوی خر پف کنان برخاست در روشنایی صبح ، همچو ساری سوت زنان بیا ، دری دول ، مری دول ، عزیز من ! آوازخوان برداشت او چکمه ها و کت و پر و کلاه خمیده اش را فوری گشود پنجره را به روی روز آفتابی بامبادیل پیر دانا ، او مرد هشیاریست چکمه هایش زرد و پیراهنش لاجوردیست هیچ کس تا به حال تام پیر را نگرفته چه روی زمین چه توی دره وقتی که در جاده های جنگل ، یا نزدیک ویتی ویندل قدم میزنه یا بیرون بر برکه ی نیلوفران آبی، درون قایق، شناور بر آب اما روزی تام، رفت و گرفت دختر بانوی آب با جامه ی سبز و گیسوان لختش، نشسته بر جویبار ها مشغول خواندن ترانه ی کهن آب برای پرنده ها، بر فراز بوته ها. گرفت او را ، و نگهش داشت سریع! سمورهای آبی این سو و آن سو شدند روان نی ها هیس کشیدند، حواصیل ها جیغ کشیدند، قلب او شد لرزان تام بامبادیل گفت :دیگر پیشمی ای بانوی زیبا! تو باید با من به خانه بیای! همه ی میزها پر شده اند با : خامه زرد ، شانه ی عسل ، نان سفید و کره رزها زیر پنجره و دزدکی دید می زنند از کنار پرده به زیر تپه تو با من بیا ، مادرت را کن رها در آبگیر عمیق و باربکش: عاشقی نخواهی یافت آنجا تام بامبادیل پیر داشت یک عروسی شاد هوا شد کلاه و پر باران ، تاجی از آلاله بر سر نهاد بر سرعروسش تاجی نهاد از گل فراموشم مکن و زنبق های پرچم دار و جامه ی بلندش همه از نقره ی شاد . او خواند همچون سار مثل زنبورعسل می کرد او سر و صدا، دم می زد با صدای کمانچه دور کمر باریک بانوی رودش می زد حلقه تخت خواب سپید بود و چراغ های خانه بودند سوسوزنان در آن ماه عسل درخشان، گورکنان همه بودند پا زنان رقصیدند پایین تپه و بید مرد پیر می کوبید به جام پنجره آهسته و مدام وقتی که آن ها بر بالش گرفته بودند آرام بر کنار ساحل درون نی ها همسر رودخانه آهی کشید گريه ي موجود گور پشته را زير پشتهاش شنيد تام بامبادیل پیر به صدا ها نکرد گوش تق و توق ها و پای کوبی ها و با وجود صدا های خموش خوابید تا طلوع صبح ، سپس خواند همچون ساری هی بیا ! دری دول ، مری دول ، عزیز من ! نشسته بر آستانه در، خورد می کرد هیزم بید را و شانه می کرد گلدبری زیبا، گیسوان همچون طلا [/td][td=50] Old Tom Bombadil was a merry felow; bright blue his jacket was and his bloots were yellow, green were his girdle and his breeches all of leather; he wore in his tall hat a swan-wing feather. He lived up under Hill, where the Withywindle ran from a grassy well down into the dingle. Old Tom in summertime walked about the meadows gathering the buttercups, running after shadows, tickling the bumblebees that buzzed among the flowers, sitting by the waterside for hours upon hours . There his beard dangled long down into the water: up came Goldberry, the River-woman's daughter; pulled Tom's hanging hair. In he went a-wallowing under the water-lilies, bubbling and a-swallowing . 'Hey, Tom Bombadil! Whither are you going?' said fair Goldberry. 'Bubbles you are blowing, frightening the finny fish and the brown water-rat, startling the dabchicks, and drowning your feather-hat!' 'You bring it back again, there's a pretty maiden!' said Tom Bombadil. 'I do not care for wading. Go down! Sleep again where the pools are shady far below willow-roots, little water-lady!' Back to her mother's house in the deepest hollow swam young Goldberry. But Tom, he would not follow; on knotted willow-roots he sat in sunny weather, drying his yellow boots and his draggled feather. Up woke Willow-man, began upon his singing, sang Tom fast asleep under branches swinging; in a crack caught him tight: snick! it closed together, trapped Tom Bombadil, coat and hat and feather. 'Ha. Tom Bombadil! What be you a-thinking, peeping inside my free, watching me a-drinking deep in my wooden house, tickling me with feather, dripping wet down my face like a rainy weather?' 'You let me out again, Old Man Willow! I am stiff lying here; they're no sort of pillow, your hard crooked roots. Drink your river-water! Go back to sleep again like the River-daughter!' Willow-man let him loose when he heard him speaking; locked fast his wooden house, muttering and creaking, whispering inside the tree. Out from willow-dingle Tom went walking on up the Withywindle. Under the forest-eaves he sat a while a-iistening: on the boughs piping birds were chirruping and whistling. Butterflies about his head went quivering and winking, until grey clouds came up, as the sun was sinking. Then Tom hurried on. Rain began to shiver, round rings spattering in the running river; a wind blew, shaken leaves chilly drops were dripping; into a sheltering hole Old Tom went skipping. Out came Badger-brock with his snowy forehead and his dark blinking eyes. In the hill he quarried with his wife and many sons. By the coat they caught him, pulled him inside their earth, down their tunnels brought him. Inside their secret house, there they sat a-mumbling: 'Ho, Tom Bombadil' Where have you come tumbling, bursting in the front-door? Badger-folk have caught you. You'll never find it out, the way that we have brought you!' 'Now. old Badger-brock, do you hear me talking? You show me out at once! I must be a-walking. Show me to your backdoor under briar-roses; then clean grimy paws, wipe your earthy noses! Go back to sleep again on your straw pillow, like fair Goldberry and Oid Man Willow!' Then all the Badger-folk said: 'We beg your pardon!' They showed Tom out again to their thorny garden, went back and hid themselves, a-shivering and a-shaking, blocked up all their doors, earth together raking. Rain had passed. The sky was clear, and in the summer-gloaming Old Tom BombadH laughed as he came homing, unlocked his door again, and opened up a shutter. In the kitchen round the lamp moths began to flutter: Tom through the window saw waking stars come winking, and the new slender moon early westward sinking. Dark came under Hill. Tom, he lit a candle; upstairs creaking went, turned the door-handle. 'Hoo. Tom Bombadil' Look what night has brought you! I'm here behind the door. Now at last I've caught you! You'd forgotten Barrow-wight dwelling in the old mound up there on hill-top with the ring of stones round. He's got loose again. Under earth he'll take you. Poor Tom Bombadilt pale and cold he'll make you!' 'Go out! Shut the door, and never come back after! Take away gleaming eyes, take your hollow laughter! Go back to grassy mound, on your stony pillow lay down your bony head, like Old Man Willow, like young Goldberry, and Badger-folk in burrow! Go back to buried gold and forgotten sorrow!' Out fled Barrow-wight through the window leaping, through the yard, over wall like a shadow sweeping, up hill wailing went back to leaning stone-rings, back under lonely mound, rattling his bone-rings. Old Tom Bombadil lay upon his pillow sweeter than Goldberry, quieter than the Willow, snugger than the Badger-folk or the Barrow-dwellers; slept like a humming-top, snored like a bellows. He woke in morning-light, whistled like a starling, sang, 'Come, derry-dol, merry-dol, my darling!' He clapped on his battered hat, boots, and coat and feather; opened the window wide to the sunny weather. Wise old Bombadil, he was a wary fellow; bright blue his jacket was, and his boots were yellow. None ever caught old Tom in upland or in dingle, walking the forest-paths, or by the Withywindle, or out on the lily-pools in boat upon the water. But one day Tom, he went and caught the River-daughter, in green gown, flowing hair, sitting in the rushes, singing old water-songs to birds upon the bushes. He caught her, held her fast! Water-rats went scuttering reeds hissed, herons cried, and her heart was fluttering. Said Tom Bombadil: 'Here's my pretty maiden! You shall come home with me! The table is all laden: yellow cream, honeycomb, white bread and butter; roses at the window-sill and peeping round the shutter. You shall come under Hill! Never mind your mother in her deep weedy pool: there you'll find no lover!' Old Tom Bombadil had a merry wedding, crowned all with buttercups, hat and feather shedding; his bride with forgetmenots and flag-lilies for garland was robed all in silver-green. He sang like a starling, hummed like a honey-bee, lilted to the fiddle, clasping his river-maid round her slender middle. Lamps gleamed within his house, and white was the bedding; in the bright honey-moon Badger-folk came treading, danced down under Hill, and Old Man Willow tapped, tapped at window-pane, as they slept on the pillow, on the bank in the reeds River-woman sighing heard old Barrow-wight in his mound crying. Old Tom Bombadil heeded not the voices, taps, knocks, dancing feet, all the nightly noises; slept till the sun arose, then sang like a starling: 'Hey! Come derry-dol, merry-dol, my darling!' sitting on the door-step chopping sticks of willow, while fair Goldberry combed her tresses yellow. . [/td] [/table] ارادتمند... ت.ت 45 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Tulkas Astaldo 1,579 ارسال شده در ژوئن 4, 2012 در صورت درخواستتون ،هماهنگی برای چاپش تو شگفت زار با من 15 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
agarwaen 1,130 ارسال شده در ژوئن 5, 2012 (ویرایش شده) مثل اینکه فعلا داستانهای ناتمام رفته رو هوا اما اگه هنوز چاپ نشده باشه به نظرم خیلی خوب می شه اگه ماجراهای تام بامبادیل به عنوان ضمیمه آخرش اضافه بشه . ویرایش شده در ژوئن 5, 2012 توسط agarwaen 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
pirooz 307 ارسال شده در ژوئن 13, 2012 (ویرایش شده) مثل اینکه فعلا داستانهای ناتمام رفته رو هوا اما اگه هنوز چاپ نشده باشه به نظرم خیلی خوب می شه اگه ماجراهای تام بامبادیل به عنوان ضمیمه آخرش اضافه بشه . منم موافقم .چون فكر نكنم زياد بشه اگه آخر كتاب باشه با يه معرفي كوتاه از تام بامباديل خيلي قشنگ ميشه ! ویرایش شده در ژوئن 14, 2012 توسط arven غلط املایی 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Tingol 26 ارسال شده در ژوئن 29, 2012 (ویرایش شده) منم موافقم خیلی قشنگ به ایرانی تبدیل شده بود ولیییییییی..... بعضی جاها خوب میدونی خیلی ضایع معنی شده بود اگه یه نفر که اونو خونده باشه فارسیشو بخونه منقرضت میکنه ولی جدا عالی بود ویرایش شده در ژوئن 29, 2012 توسط arven غلط املایی 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئن 30, 2012 (ویرایش شده) میشه یه توضیح کوتاه و مختصر دربارهی کاری که میخوای کنی، بدی؛ ت.ت جان؟! از بس حرف نزدی و رازداری کردی که هیچی نفهمیدم! :دی ولیییییییی..... بعضی جاها خوب میدونی خیلی ضایع معنی شده بود اگه یه نفر که اونو خونده باشه فارسیشو بخونه منقرضت میکنه منم باهات موافقم. توی کتاب، ترجمهای از این اشعار هست که به نظرم دقیقتر و قشنگترن. مثلاً بیت اول که این باشه (با یه کم ویرایش از پست ت.ت)، [table] [th]فصل نخست-Chapter One[/th][th][/th] [td=50] تام بامباديل پير مرد شوخ و شاديست چكمه هايش زرد و پيراهنش لاجوردیست [/td][td=50] Old Tom Bombadil was a merry felow bright blue his jacket was and his bloots were yellow [/td] [/table] این جوری ترجمه شده: تام بامبادیل، پیرمرد شوخ و شادی است چکمههایش، زرد و پیراهنش، آبی است میبینین که کلمهی "آبی" نسبت به "لاجوردی"، قافیهی قشنگ و موزونتری برای "شادی"ـه. به هرحال، هر ترجمهای که ت.ت جان صلاح میدونن رو بذارن. فقط لطفاً توضیح یادتون نره که من هنوز نفهمدیم هدف چیه! ممنون. ویرایش شده در ژوئن 30, 2012 توسط گندالف 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در ژوئن 30, 2012 من از جانب ت.ت جواب میدم. اگه کم و کاستی بود خودش میاد و تکمیل میکنه. قراره ت.ت ترجمه ها رو به صورت فصل به فصل بذاره و شما هرجا ایرادی میبینی با پیغام خصوصی بهش بگی تا برطرف بکنه. چون الان فصل امتحانات هست یکم بچه ها مشغولن و فرصت نمیکنن به این تاپیک برسن. انشالله از اول مرداد کار ادامه پیدا میکنه. در مورد ترجمه بیت اول هم آبی و شادی فقط در حرف "ی" هم قافیه هستن اما لاجوردی و شادی در دو حرف "دی" هم قافیه هستن، برای همینه که لاجوردی به آبی ترجیح داده شده. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئن 30, 2012 اهم... میشه یه توضیح کوتاه و مختصر دربارهی کاری که میخوای کنی، بدی؛ ت.ت جان؟! از بس حرف نزدی و رازداری کردی که هیچی نفهمیدم! :دی گندالف جان؛ اول تاپیک که روضه هامو خوندم من:دی... کار عجیب غریبی قرار نیست بکنم، ماجراهای تام بامبادیل رو قراره به صورت فصل به فصل با برگردان فارسیش اینجا قرار بدم... که فعلن منتظر اون یار باوفایمان "جان کریستوفر" هستم_چون گفته نسخه ی قشنگ تری از قسمت دوم داره_ تا تاپیک رو بروز کنم... امیدوارم هرچه زودتر بهم برسونه ولی اگه دیدم خیلی طول کشید همون نسخه ی قدیمی خودمو قرار میدم: ) منم باهات موافقم. توی کتاب، ترجمهای از این اشعار هست که به نظرم دقیقتر و قشنگترن. مثلاً بیت اول که این باشه (با یه کم ویرایش از پست ت.ت)، این جوری ترجمه شده: تام بامبادیل، پیرمرد شوخ و شادی است چکمههایش، زرد و پیراهنش، آبی است میبینین که کلمهی "آبی" نسبت به "لاجوردی"، قافیهی قشنگ و موزونتری برای "شادی"ـه. به هرحال، هر ترجمهای که ت.ت جان صلاح میدونن رو بذارن. فقط لطفاً توضیح یادتون نره که من هنوز نفهمدیم هدف چیه! ممنون. آخه مشکل اینجاست که توی متن اصلی "bright blue" بکار رفته، که بنظرم لاجوردی ترجمه ی دقیق تری هستش واسه ی این رنگ... اما قبول دارم که با آبی آهنگ بهتری پیدا میکنه... حالا بعدن برای نسخه ی نهایی با همدیگه تصمیم میگیریم که کدوم رو بذاریم گندالف جان... ممنون که نظراتتو گفتی، مهدی هم قبلن یه سری مورد اشاره کرد که اونارو هم برای نسخه ی نهایی راجع بهش بحث می کنیم... همینطور ممنون از تینگول عزیز، توی پیام خصوصی هم ازش خواستم جاهایی که فک میکنه اشتباهه رو بهم بگه ... از بقیه ی دوستان هم تقاضا دارم هر موردی که به نظرشون میرسه رو تذکر بدن {ترجیحن با پخ} پ.ن: مهدی جان ممنونم، ولی گفتم بیام یه چیزی بگم اینجا فک نکنن لالم من:دی ارادتمند... ت.ت 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در ژوئن 30, 2012 اي بيد پير! بگذار باز بيرون بيام سفت شدم اينجا،بالشي نيست برام، به نظرم همش خوب بود ولی بهتره برای اینکه بیشتر به لحن شعر بخوره بجای بیام ، بیایم باشه . پ.ن: بهتره دیگه اسمتو بذاری ت.ب ! 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئن 30, 2012 (ویرایش شده) در مورد ترجمه بیت اول هم آبی و شادی فقط در حرف "ی" هم قافیه هستن اما لاجوردی و شادی در دو حرف "دی" هم قافیه هستن، برای همینه که لاجوردی به آبی ترجیح داده شده. به نظر من، آبی به خاطر وجود حرف الف، با شادی موزونتره. لاجوردی خيلی شعر رو سنگين میكنه و وزن رو به هم میزنه. قطعاً ترجمهی عليزداه، دقيقتر و قشنگتره؛ چرا كه ايشون يه استادن. اهم... گندالف جان؛ اول تاپیک که روضه هامو خوندم من:دی... کار عجیب غریبی قرار نیست بکنم، ماجراهای تام بامبادیل رو قراره به صورت فصل به فصل با برگردان فارسیش اینجا قرار بدم... که فعلن منتظر اون یار باوفایمان "جان کریستوفر" هستم_چون گفته نسخه ی قشنگ تری از قسمت دوم داره_ تا تاپیک رو بروز کنم... امیدوارم هرچه زودتر بهم برسونه ولی اگه دیدم خیلی طول کشید همون نسخه ی قدیمی خودمو قرار میدم: ) آخه مشکل اینجاست که توی متن اصلی "bright blue" بکار رفته، که بنظرم لاجوردی ترجمه ی دقیق تری هستش واسه ی این رنگ... اما قبول دارم که با آبی آهنگ بهتری پیدا میکنه... حالا بعدن برای نسخه ی نهایی با همدیگه تصمیم میگیریم که کدوم رو بذاریم گندالف جان... ممنون که نظراتتو گفتی، مهدی هم قبلن یه سری مورد اشاره کرد که اونارو هم برای نسخه ی نهایی راجع بهش بحث می کنیم... همینطور ممنون از تینگول عزیز، توی پیام خصوصی هم ازش خواستم جاهایی که فک میکنه اشتباهه رو بهم بگه ... از بقیه ی دوستان هم تقاضا دارم هر موردی که به نظرشون میرسه رو تذکر بدن {ترجیحن با پخ} پ.ن: مهدی جان ممنونم، ولی گفتم بیام یه چیزی بگم اینجا فک نکنن لالم من:دی ارادتمند... ت.ت مگه عليزاده ترجمه نكرده و به صورت كتاب درنياورده؟!: باز شما چرا زحمتشو میكشی؟! برای رنگ هم بالا توضيح دادم. من كه "آبی" رو زيباتر میدونم. ترجمهی تحتالفظی "bright blue" هم میشه «آبی روشن» كه لاجوردی، آبی پررنگ و كبودرنگه. حالا بازم هرچی خودتون صلاح میدونين! ویرایش شده در ژوئن 30, 2012 توسط گندالف 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئن 30, 2012 مگه عليزاده ترجمه نكرده و به صورت كتاب درنياورده؟!: باز شما چرا زحمتشو میكشی؟! گندالف جان تام بامبادیل یه مجموعه ی منظومه که شامل 16 شعر میشه... اگه اشتباه نکنم دو تا از این شعر ها در طول داستان ارباب حلقه ها توسط شخصیت های داستان گفته میشه، و بقیه شون توی یه کتاب مستقل چاپ میشه، و نخیر جناب علیزاده اون رو ترجمه نکردن... مثلن همین شعر اول فقط تیکه ی کوچیک اولش داخل کتاب هست و ادامه ش توی داستان گفته نشده، در نتیجه جناب علیزاده هم ترجمه ش نکردن... برای رنگ هم بالا توضيح دادم. من كه "آبی" رو زيباتر میدونم. ترجمهی تحتالفظی "bright blue" هم میشه «آبی روشن» كه لاجوردی، آبی پررنگ و كبودرنگه. حالا بازم هرچی خودتون صلاح میدونين! گندالف جان لاجوردی معادل همون "bright blue" ـه... لاجوردی که آبی کبود نیس! آبی روشن یا آبی آسمونی رو میگن لاجوردی... با این حال اگه روند جوری بود که وزن به معنی دقیق چربید همون آبی رو جایگزین می کنیم ; ) ارادتمند... ت.ت 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئن 30, 2012 گندالف جان تام بامبادیل یه مجموعه ی منظومه که شامل 16 شعر میشه... اگه اشتباه نکنم دو تا از این شعر ها در طول داستان ارباب حلقه ها توسط شخصیت های داستان گفته میشه، و بقیه شون توی یه کتاب مستقل چاپ میشه، و نخیر جناب علیزاده اون رو ترجمه نکردن... مثلن همین شعر اول فقط تیکه ی کوچیک اولش داخل کتاب هست و ادامه ش توی داستان گفته نشده، در نتیجه جناب علیزاده هم ترجمه ش نکردن... ببخشيد؛ ندونسته حرف زدم. گندالف جان لاجوردی معادل همون "bright blue" ـه... لاجوردی که آبی کبود نیس! آبی روشن یا آبی آسمونی رو میگن لاجوردی... با این حال اگه روند جوری بود که وزن به معنی دقیق چربید همون آبی رو جایگزین می کنیم ; ) مگه اين رنگ لاجوردی نيست؟: http://www.colorcombos.com/images/colors/336699.png منظور تالكين از اون رنگ، اين بوده: http://photoshopcs6tutorials.net/wp-content/uploads/2011/11/1_1_1320481003_98_air-balloon-gradient.jpg البته ممكنه كه به اين رنگ، لاجوردی هم بگن. اما لاجوردی، وزن شعر رو به هم میريزه. بيت اول، 11 بخشه؛ بيت دوم عليزاده، 12 بخشه و بيت دوم شما، 14 بخش. حالا خودتون قضاوت كنين! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در ژوئیه 3, 2012 مگه اين رنگ لاجوردی نيست؟: http://www.colorcomb...lors/336699.png منظور تالكين از اون رنگ، اين بوده: http://photoshopcs6t...on-gradient.jpg البته ممكنه كه به اين رنگ، لاجوردی هم بگن. اما لاجوردی، وزن شعر رو به هم میريزه. بيت اول، 11 بخشه؛ بيت دوم عليزاده، 12 بخشه و بيت دوم شما، 14 بخش. حالا خودتون قضاوت كنين! من با یه معلم ادبیات حرف زدم که گفت علاوه بر اینکه لاجوردی قافیه ی بهتری دارد ، ریتم و آهنگ بهتری دارد که حتی موسیقی از قافیه مهم تر است ... 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در ژوئیه 4, 2012 (ویرایش شده) احسنت...ترجمه قشنگي بود ولي شبيه متن كتابه و فقط قافيه داره خوب البته خيلي سخته هماهنگ كردن وزن و قافيه اش... بعضي جاها اگه يكم از كلمات متن اصلي تجاوز كني براي هماهنگ كردن وزن و آهنگ شعر به طوريكه مفهوم رو برسونه اشكالي نداره به هر حال ايول!! ویرایش شده در ژوئیه 4, 2012 توسط 3DMahdi غلط املایی 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئیه 5, 2012 (ویرایش شده) من با یه معلم ادبیات حرف زدم که گفت علاوه بر اینکه لاجوردی قافیه ی بهتری دارد ، ریتم و آهنگ بهتری دارد که حتی موسیقی از قافیه مهم تر است ... شايد معلم ادبياتتون اشتباه كردهباشه. آخه واضحه كه "لاجوردی" (به قول خودت) ريتم و آهنگ شعر رو بهم میزنه! "لاجوردی" رو اگه بخش كنيم، میبينيم كه 4 بخش داره؛ درحالی كه "آبی"، 2 بخشيه. "لاجوردی"، وزن شعر رو خيلی سنگين میكنه و چيز خوبی از آب درنمياد. كتاب قطعاً منبع معتبرتريه و عليزاده هم بیشک در شعر و نثر ادبيات فارسی، استاده و اين رو از خوندن ترجمهی بسيار زيبا و ادبيش، میتونيم بفهميم. فكر كنم ت.ت هم بخواد "آبی" رو جايگزين "لاجوردی" كنه و به نظر من، كار خيلی خوبی میكنه. بحث در اين مورد، ديگه بیفايدهست. ویرایش شده در ژوئیه 5, 2012 توسط گندالف خ.س 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مونت آو سائرون 2,307 ارسال شده در ژوئیه 6, 2012 (ویرایش شده) ت.ت جان قدر خودتو بدون دوست من! خیلی کار سختیه که بتونی خود شعر رو علاوه بر ترجمه، باز در غالب شعر بازگردانی کنی! حالان که ترجمه قادر نیست منظور رو برسونه! من فکر می کنم ترجمه هاتو انتشار بدی! ممنون. ویرایش شده در ژوئیه 6, 2012 توسط مونت آو سائرون 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در ژوئیه 15, 2012 اولا که ایشون معلم ادبیات من نیست و صرفا یکی از دوستامه . کلا از ترجمه ی شعر انتظار نمی ره که وزنی مثل شعرای کهن رو رعایت کنه و بیشتر بحث شنیداری و آهنگه ؛ اینم به هر شکلی که بخونی یکیش بیشتر به شعر میاد . حالا انتخاب با خودتون ... 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئیه 18, 2012 اولا که ایشون معلم ادبیات من نیست و صرفا یکی از دوستامه . کلا از ترجمه ی شعر انتظار نمی ره که وزنی مثل شعرای کهن رو رعایت کنه و بیشتر بحث شنیداری و آهنگه ؛ اینم به هر شکلی که بخونی یکیش بیشتر به شعر میاد . حالا انتخاب با خودتون ... نه؛ اتفاقاً "لاجوردی" خيلی در بهم ريختن وزن و آهنگ، نقش داره! شما اگه خودتون چندبار با دقت شعر رو با هر دو كلمه بخونين، میفهمين. انتخاب هم دست من نيست؛ دست ت.ت جانه. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در اوت 27, 2012 (ویرایش شده) اهم...اهم... خب ما قرار بود منتظر بمونیم تا جان کریستوفر عزیز نسخه ی تر و تمیز از قسمت دوم این مجموعه رو برسونه به دستمون که گویا خیلی طول کشید و خبری هم از جان کریستوفر نیست... پس بالاجبار نسخه ای که خودم قبلن ترجمه کرده بودم رو میذارم اینجا، سعی کردم تا جایی که میشد اصلاحش کنم، منتهی بعضن جاهایی از دستم در رفته، پس از دوستان خواهش می کنم مثل قبل چیزایی که به نظرشون میرسه رو گوشزد کنن... در ضمن توی این شعر نام برخی مکان ها {اکثرن در فاردینگ شرقی} ذکر شده که شاید این نقشه بتونه راهگشا باشه : [table] [th]فصل دوم-Chapter Two[/th][th][/th] بامبادیل به قایق سواری می رود پاییز داشت می آمد در سال کهنه، باد غربی می کشید زوزه تام گرفت برگ راشی را که می افتاد در بیشه "من گرفتم روز خوشی را که برام آورده باد چرا صبر کنم تا سال بعد؟ قبولش میکنم، هر وقت دلم بخواد امروز قایقم رو میکنم تعمیر و میروم به گردش، یا بخت و یا اقبال به سوی غرب جویبار بید، بدنبال رویاهام و خیال" پرنده ی کوچکی روی شاخه نشست. "یوهو تام! حواسم به توئه. من حدسی دارم، من حدس میزنم خیالاتت تورو کجا میبره برم؟ برم و به اون بگم تا بیاد استقبالت؟" "جیکت در نیاد، ای خبر چین،یا من پوستت رو می کنم و می خورمت ور ور میکنی توی گوش هرکسی چیزایی که ربطی به تو نداره! اگه به بید مرد بگی که رفته ام من کجا ، میکنمت من جزغاله با خود بید به سیخ میکشم و میکنمت کبابت، اینه آخر و عاقبت فضولی هات!" چکاوک بید دمش رو کج کرد، همین که خواست بپرد گفت با فریاد اول منو بگیر، اول منو بگیر! جیکم دیگه در نمیاد " میشینم زیر گوشش: شنیده میشه این قصه من بهش میگم، پایین میت میری، خورشید که غروب کنه یالا، یالا! اون موقع وقت نوشیدنه!" تام با خودش خندید:" پس شاید برم آنجا میتونم برم جور دیگه ای ، اما امروز پارو میزنم تا آنجا" تراشید پاروها را ، سرهم کرد قایقش را ، از نهر پنهان برد آن را کشان کشان از میان نی و بید زار، زیر توسکای خمان پس به پایین رودخانه رفت ، در حالی که می خواند :"بید شوت ، بید لاغر گردش می کنه ،پایین و بالای رود" "وووو! تام بامبادیل ! کجا داشتی میرفتی! آواز خوان توی قایق فکسنی، پایین رود پارو میزدی؟" "به سمت برندی واین در طول ویتی ویندل شاید ممکنه دوستانم آتش بپا کنن برایم پایین دست هایس اند. مردم کوچکی میشناسم من آنجا مهربانند در آخر روز، هر از گاهی میروم آنجا." "سخنم را ببر برای خویشانم، بیار برام خبرهاشان را از آبگیرهای شیرجه بگو برام و مخفیگاه ماهی ها" تام گفت: "پس نه، من فقط دارم میروم قایق سواری برای بوییدن آبگون ها، نه برای پیغام رسانی" "ها ها! تام از خود راضی! بپا تشتت غرق نشه! حواست به موانع بید باشه! من با دست و پا زدنت می کنم خنده" "کمتر بگو، ماهی خوار افسرده! دعا های خیرت رو برای خودت نگه دار بپر و آرایش کن خودت رو با استخوان ماهی ها! روی شاخه اربابی شادی، و در خانه یک رذل کثیف درون خانه ای شلخته زندگی می کنی، هرچند روی سینه ات باشد مخمل لطیف من شنیدم در هوا صدای منقار مارغان ماهیخوار که میدهد نشان، کدام سو می وزه باد: این برای ماهیگیری، هست پایان کار!" شاه مرغان ماهی خوار بست منقارش را ، چشمک زد، همین طور که بود نغمه خوان تام از زیر شاخه درخت گذشت. ناگهان! او رفت بال زنان یک پر گوهر-آبی را پایین انداخت، و گرفت تام آن را در پرتویی از خورشید سوسو میزد: دانست آن را یک هدیه زیبا آن را به کلاه بلندش چسباند، انداخت پر قدیمی را: "حالا آبی برای تام، یک رنگ شاد و با دوام!" حلقه ها دور قایقش گستردند، او دید که حباب ها لرزیدند زود تام پارویش را به آب زد، شلپ! به سایه ای داخل رود "هوش! تام بامبادیل! از آخرین ملاقاتمون میگذره خیلی قایقران آب دیده، ها؟ اگه من واژگونت کنم چی؟" "چی؟ چرا، ریشوی کوچولو، می خواستم تا پایین رود بشم من سوارت انگشتانم مخفی میکرد اون پوست لرزانت" "اه، تام بامیادیل! میرم و میگم من به مادر همه ی اقوام رو خبر کنه، پدر، خواهر، برادر! تام زده به سرش مثل یه چنگر با پاهای چوبی میزنه پارو به پایین ویتی ویندل، بر تشتی قدیمی که نشسته او! "می دهم من پوستت را به موجودات گورپشته ، میکنن دباغی تو رو! بعدش با حلقه های طلا میکننت خفه ، مادرت اگر ببیند تو رو هرگز نخواهد شناخت پسرش را، مگر با ریش هات نه، تام پیر رو اذیت نکن، نه تا وقتی که زود، نزده ای به چاک!" بچه سمور گفت وای! ، آب رورخانه در هوا افشان روی کلاه تام و همه چیز، قایق را داد او تکان زیر قایق شیرجه زد و کنار ساحل لم داد با غرور تا وقتی که آهنگ شاد تام از گوشهایش شد دور قوی پیر از جزیره الوِت با غرور از کنارش پر کشید نگاهی تهدیدآمیز به تام انداخت، با صدای بلند به او غرید تام خندید: "تو نرِّ قوی پیر، دلت برای پرت تنگ شده؟ پس یک دونه جدید به من بده! تام اون قدیمی رو به باد داده. میتونی به زبان زیبا سخن بگی، من دوست خواهم داشت تورو بیشتر گردن دراز و گلوی گرفته ات، اما هنوز هستی یه مسخره کن باد در سر! اگر روزی شاه بازگرده، کاش اون بالا تورو بگیره منقار زردت رو داغ بذاره و از غرورت کم کنه" قوی پیر با عصبانیت بالش را بهم زد، هیسی کشید، و تند تر بال زد. کشیده شد تام از پس حرکت تندش. تام به ویتی ویر آمد. پایین رود خانه با عجله و اشتیاق با جوش و خروش یه سمت ویندل ریچ، حباب کنان و شلپ شالاپ همچون یک باد آورده، تام خسته شد از سنگ غلتان تند و سریع رفت چون چوب پنبه، به سمت اسکله ی گریندوال "آهای! اینجاست تام جنگلبان با ریش قشنگش!" همه ی اهل هایس اند و بره ردون خندیدند بهش "ما اجازه ی عبور نمی دهیم به جنگلی ها و شیاطین گور پشته بپا تام، با کمان و تیرهامان تو خواهی شد کشته از برندی واین نه با کرجی نه با فری" "تف به شما شکم گنده های کوچولو! خوش بحالتان نباشدخیلی! من هابیت جماعت را دیده ام که سوراخ میکنند تا مخفی کنن خودشان میترسند از اینکه یک وقت بز شاخدار یا گورکن ببیندشان می ترسند از شهپره ها، فراری اند حتی از سایه هاشان. من اورک هارو می فرستم سر وفتتون: این می دواندتان!" "شاید صدا بزنی، تام جنگل باشی. و میتونی از شر ریشت هم خلاص بشی سه تا تیر توی کلاهت! تو ازشون نترسیدی! حالا کجا می خواهی بری؟ اگه داری میروی برای آبجو بشکه ها به قدر کافی جادار نیستند در بره ردون، برای آرام کردن تو!" "من خواهم رفت از جویبار شایر خارج از برندی واین اما رود خانه برای کرجی خیلی سریع و تنده الان من دعاگوی مردم کوچک خواهم شد که ببرند منو با قایقشان شب های زیبا و صبح های شاد زیادی آرزو میکنم برایشان" سرخی دمیده شد در برندی واین: با شعله رودخانه شد روشن همین که خورشید پشت شایر فرو میرفت، و بعد میشد خاکستری رنگ در پلکان های خالی میت ایستاد. کسی آنجا نبود تا خوش آمد بگوید به تام جاده خاموش آرام گرفته بود، تام گفت: "یک دیدار شاد!" با کم شدن نور تام میرفت پایین در طول جاده. چراغ های راشی پیش رویش سوسو میزد. صدایی شنید که به او خوشامد میگه واستا! اسبچه ها استادند، چرخ ها لرزان تام آهسته و محکم قدم برداشت. نینداخت به او حتی یک نگاه "آهای تو! ولگردی که در ماریش کردی گیر! اینجا چه کار داری؟ با آن کلاهت که گیر کرده توش تیر کسی تورو هشدار داده، موقع دزدکی رفتنت گرفته؟ بیا اینجا! به من بگو هستی دنبال چه ؟ آبجوی شایر. من دارم میروم، ولی به هرحال نداری پولی من به آنها میگویم درهاشان را قفل کنند، تا گیرت نیاد هیچی" "خب، خب پا لجنی! چون دیر شده برای چاق سلامتی برای منی که از دور دست از میت برگشته ام، این گستاخانه است برای خوشامد گویی تو کشاورز چاق پیر که نمیتونی راه بری چون خس خس می کنی به نظر بهتر میاد که ارابه تورو بکشه مثل یک گونی دلقک پا تشتکی! به گدا انتخاب نیومده یا اصلن بفرما برو، و در آخر تو ای بازنده" "بیا مگت! کمکم کن! الان به من بدهکاری یک پارچ گنده حتی در روشنایی غروب هم یه دوست قدیمی باید منو بشناسه!" آنها خندیدند و راندند، در راشی هیچ نایستادند هرچند در میهمانخانه ایستادند و بوی چاپار را فهمیدند آن ها به پایین جاده ی مگت پیچیدند، تکان خوران و خنده کنان در گاری کشاورز می رقصید و می پرید تام ستاره ها بر فراز بمفورلانگ میدرخشیدند، و خانه ی مگت بود روشن آتش در آشپزخانه می سوخت تا خوش آمد گوید به مسافرین شب پسران مگت کنار در تعظیم کردند و عرض ادب کردند دخترانش همسرش پارچ هارا بیرون آورد برای آنها که باید داشته باشند عطش ترانه ها داشتند و داستان های شاد، شام خوردند و رقصیدند با شوق و شور میزبان مگت برای کمربندش خیلی بود مغرور تام نی انبان زد وقتی هنوز خیلی ننوشیده بود دختر ها رقص دور چشمه رفتند، خانم خانه خندان بود وقتی بقیه رفتند به تخت خواب یونجه،علف، یا پر نزدیک لوله بخاری گذاشتند سرهاشان را کنار هم تام پیر و پا لجنی می گفتند از اوضاع و احوال از بلندی های گورپشته تا تپه های برج: از پیاده ها و سواره ها از خوشه ی گندم و دانه ی جو ، از کاشت و از درو داستان های عجیب از بری ، و صحبت از آهنگری و آسیاب و ارزانی شایعات پخش شده در درختان نجوا گر ، باد جنوبی میان صنوبر دبده بانان بلند قد کنار گدار، سایه های افتاده روی مرز مگت پیر آخر سر خوابید روی صندلی کنار خاکستر قبل از طلوع تام رفته بود: همچون رویایی نصفه نیمه مانده در سر بعضی شاد، بعضی غمگین، بعضی با هشدار های پنهان کسی صدای در را نشنید که باز شد، اول صبح رگباری از باران رد پایش شسته شد و رفت، در میت نگذاشت هیچ اثری باقی در هایس اند نه آوازی شنیده شد و نه صدای گام های سنگین سه روز قایقش لمیده بود کنار اسکله کوچک گریندوال و پس از آن برگشته بود بالای ویتی ویندل سمور جماعت، هابیت ها گفتند شب هنگام آمدند و قایق را آزاد کردند کشیدند آن را روی آب بند، و بالای جویبار آن ها هلش دادند قوی پیر آمد بیرون از جزیره الوت شنا کنان در منقارش گرفت طناب قایق را به روی آب کشان کشان آن را کشید با غرور، سمور ها شنا میکردند در کنارش بید مردان پیر خم کردند ریشه هاشان را برای راهنماییش شاه مرغان ماهیخوار نشست جلوی قایق، روی نشیمنگاه قایق چکاوک آواز میخواند کرجی را داشتند به خانه می بردند شنگول و شاد به نهر تام رسیدند آنها آخر سر. سمور بچه گفت: "حالا ساکت باشید! یه چنگر بدون پاهاش چیه؟ جز یه ماهیه؟ "آه! جوی، سبز و زرد و بید و خر! پارو هارو جا گذاشتند آنها پشت سر! کلی آنجا می مانند در اسکله گریندوال برای تام، تا بیاید و پیداشان کند آخر سر." [/td][td=49] BOMBADIL GOES BOATING The old year was turning brown; the West Wind was calling; Tom caught a beechen leaf in the Forest falling. 'I've caught a happy day blown me by the breezes! Why wait till morrow-year? I'll take it when me pleases. This day I'll mend my boat and journey as it chances west down the withy-stream, following my fancies! ' Little Bird sat on twig. 'Whillo, Tom! I heed you. I've a guess, I've a guess where your fancies lead you. Shall I go, shall I go, bring him word to meet you?' 'No names, you tell-tale, or I'll skin and eat you, babbling in every ear things that don't concern you! If you tell Willow-man where I've gone, I'll burn you, roast you on a willow-spit. That'll end your prying!' Willow-wren cocked her tail, piped as she went flying: 'Catch me first, catch me first! No names are needed. I'll perch on his hither ear: the message will be heeded. "Down by Mithe", I'll say, "just as sun is sinking" Hurry up, hurry up! That's the time for drinking!' Tom laughed to himself: 'Maybe then I'll go there. I might go by other ways, but today I'll row there.' He shaved oars, patched his boat; from hidden creek he hauled her through reed and sallow-brake, under leaning alder, then down the river went, singing: 'Silly-sallow, Flow withy-willow-stream over deep and shallow!' 'Whee! Tom Bombadil! Whither be you going, bobbing in a cockle-boat, down the river rowing?' 'Maybe to Brandywine along the Withywindle; maybe friends of mine fire for me will kindle down by the Hays-end. Little folk I know there, kind at the day's end. Now and then I go there'. 'Take word to my kin, bring me back their tidings! Tell me of diving pools and the fishes' hidings!' 'Nay then,' said Bombadil, 'I am only rowing just to smell the water like, not on errands going'. Tee hee! Cocky Tom! Mind your tub don't founder! Look out for willow-snags! I'd laugh to see you flounder'. 'Talk less, Fisher Blue! Keep your kindly wishes! Fly off and preen yourself with the bones of fishes! Gay lord on your bough, at home a dirty varlet living in a sloven house, though your breast be scarlet. I've heard of fisher-birds beak in air a-dangling to show how the wind is set: that's an end of angling!' The King's fisher shut his beak, winked his eye, as singing Tom passed under bough. Flash! then he went winging; dropped down jewel-blue a feather, and Tom caught it gleaming in a sun-ray: a pretty gift he thought it. He stuck it in his tall hat, the old feather casting: 'Blue now for Tom', he said, "a merry hue and lasting!' Rings swirled round his boat, he saw the bubbles quiver. Tom slapped his oar, smack! at a shadow in the river. 'Hoosh! Tom Bombadil! 'Tis long since last I met you. Turned water-boatman, eh? What if I upset you?' 'What? Why, Whisker-lad, I'd ride you down the river. My fingers on your back would set your hide a-shiver.' 'Pish, Tom Bombadil! I'll go and tell my mother; "Call all our kin to come, father, sister, brother! Tom's gone mad as a coot with wooden legs: he's paddling down Withywindle stream, an old tub a-straddling!"' 'I'll give your otter-fell to Barrow-wights. They'll taw you! Then smother you in gold-rings! Your mother if she saw you, she'd never know her son, unless 'twas by a whisker. Nay, don't tease old Tom, until you be far brisker!' 'Whoosh! said otter-lad, river-water spraying over Tom's hat and all; set the boat a-swaying, dived down under it, and by the bank lay peering, till Tom's merry song faded out of hearing. Old Swan of Elvet-isle sailed past him proudly, gave Tom a black look, snorted at him loudly. Tom laughed: 'You old cob, do you miss your feather? Give me a new one then! The old was worn by weather. Could you speak a fair word, I would love you dearer: long neck and dumb throat, but still a haughty sneerer! If one day the King returns, in upping he may take you, brand your yellow bill, and less lordly make you!' Old Swan huffed his wings, hissed, and paddled faster; in his wake bobbing on Tom went rowing after. Tom came to Withy-weir. Down the river rushing foamed into Windle-reach, a-bubbling and a-splashing; bore Tom over stone spinning like a windfall, bobbing like a bottle-cork, to the hythe at Grindwall. Hoy! Here's Woodman Tom with his billó-beard on!' laughed all the little folk of Hays-end and Breredon. 'Ware, Tom' We'll shoot you dead with our bows and arrows' We don't let Forest-folk nor bogies from the Barrows cross over Brandywine by cockle-boat nor ferry'. 'Fie, little fatbellies! Don't ye make so merry! I've seen hobbit-folk digging holes to hide 'em, frightened if a horny goat or a badger eyed 'em, afeared of the moony-beams, their own shadows shunning. I'll call the orks on you: that'll send you running!' 'You may call, Woodman Tom. And you can talk your beard off. Three arrows in your hat! You we're not afeared of! Where would you go to now? If for beer you're making, the barrels aint deep enough in Breredon for your slaking!' 'Away over Brandywine by Shirebourn I'd be going, but too swift for cockle-boat (he river now is flowing. I'd bless little folk that took me in their wherry, wish them evenings fair and many mornings merry'. Red flowed the Brandywine: with flame the river kindled. as sun sank beyond the Shire, and then to grey it dwindled. Mithe Steps empty stood. None was there to greet him. Silent the Causeway lay. Said Tom: 'A merry meeting!' Tom slumped along the road, as the light was failing. Rushey lamps gleamed ahead. He heard a voice him hailing. 'Whoa there!' Ponies stopped, wheels halted sliding. Tom went plodding past. never looked beside him. 'Ho there! beggarman tramping in the Marish! What's your business here? Hat all stuck with arrows! Someone's warned you off, caught you at your sneaking? Come here! Tell me now what it is you're seeking! Shire-ale. I'll be bound, though you've not a penny. I'll bid them lock their doors, and then you won't get any'' 'Well, well. Muddy-feet! From one that's late for meeting away back by the Mithe that's a surly greeting! You old farmer fat that cannot walk for wheezing, cart-drawn like a sack, ought to be more pleasing. Penny-wise tub-on-legs! A beggar can't be chooser, or else I'd bid you go, and you would be the loser. Come, Maggot! Help me up! A tankard now you owe me. Even in cockshut light an old friend should know me!' Laughing they drove away, in Rushey never halting, though the inn open stood and they could smell the mailing. They turned down Maggot's Lane, rattling and bumping, Tom in the farmer's cart dancing round and jumping. Stars shone on Bamfurlong, and Maggot's house was lighted; fire in the kitchen burned to welcome the benighted. Maggot's sons bowed at door, his daughters did their curtsy, his wife brought tankards out for those that might be thirsty. Songs they had and merry tales the supping and the dancing; Goodman Maggot there for all his belt was prancing, Tom did a hornpipe when he was not quaffing, daughters did the Springle-ring, goodwife did the laughing. When others went to bed in hay, fern, or feather, close in the inglenook they laid their heads together, old Tom and Muddy-feet, swapping all the tidings from Barrow-downs to Tower Hills: of walkings and of ridings; of wheat-ear and barley-corn, of sowing and of reaping; queer tales from Bree, and talk at smithy, mill, and cheaping; rumours in whispering trees, south-wind in the larches, tall Watchers by the Ford, Shadows on the marches. Old Maggot slept at last in chair beside the embers. Ere dawn Tom was gone: as dreams one half remembers, some merry, some sad, and some of hidden warning. None heard the door unlocked; a shower of rain at morning his footprints washed away, at Mithe he left no traces, at Hays-end they heard no song nor sound of heavy paces. Three days his boat lay by the hythe at Grindwall, and then one mom was gone back up Withywindle. Otter-folk, hobbits said, came by night and loosed her, dragged her over weir, and up stream they pushed her. Out from Elvet-isle Old Swan came sailing, in beak took her painter up in the water trailing, drew her proudly on; otters swam beside her round old Willow-man's crooked roots to guide her; the King's fisher perched on bow, on thwart the wren was singing, merrily the cockle-boat homeward they were bringing. To Tom's creek they came at last. Otter-lad said: 'Whish now! What's a coot without his legs, or a unless fish now?' O! silly-sallow-willow-stream! The oars they'd left behind them! Long they lay at Grindwall hythe for Tom to come and find them. . [/td] [/table] ارادتمند... ت.ت ویرایش شده در اوت 28, 2012 توسط ت.ت 28 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در فوریه 23, 2013 اهم...اهم... خب با اندکی {!} تاخیر قسمت سوم مجموعه رو تقدیمتون می کنم... خدمت آن دسته از عزیزانی که اعتراض می کنند که ای بابا این چه وضعش است و چرا اینقدر دیر به دیر می گذاری این شعرها را، باید عرض کنم که همین است که هست...{ت.ت عندِ احترام به حقوق مخاطب:دی} امید است مورد پسند دوستان واقع شود ...هر چند به دل خودمان که نچسبید، منتها چسب اش زده ایم که به زور به دل شما بچسبد {ت.ت و فوران بذله گویی} [table] [th]فصل سوم-Chapter Three[/th][th][/th] دلاوری مسافری بود شاد و خندان یک پیام رسان، یک ملوان ساخت قایقی از طلا تا برود گشت و گذار داشت پرتقال زرد در آن، یک خربار و پوره برای خوار و بار او معطر کرد آن را با مرزنجوش با هل و اسطوخودوس صدا زد باد بزرگ ناوگان ها که ببرند او را همراه با بارها از میان هفده رود که آرامیده بودند در میان، تا مبادا او برسد زود همیشه در تنهایی می رسید به خشکی جایی که ریگهای سنگین بر رودخانه ی جاری درلین رهسپارند تا ابد با خوشی. سپس گذشت از میان چمنزار ها به سوی سرزمین سایه که دلتنگی خوابیده و پایین تپه و بالای تپه همچنان پرسه میزد در جاده های خسته نشست وسر داد این نغمه: دلاوری اش درنگ کنان درخواست کرد از پروانه ای زیبا با او ازدواج کند، او که آمده بود بال بال زنان پروانه اعتنایی نکرد و مسخره کنان خندید به او با بی احساسی او خواند مدت زیادی ساحری بافندگی و آهنگری پارچه ای بافت به نازکی هوا برای گرفتن پروانه، تا دنبال کند او را ساخت بالی با چرم سوسک و بالی با پر پرستو او را گرفت که شده بود مبهوت با رشته ای از تارعنکبوت ساخت برایش لطیف چادرهایی ازسوسن ، و تخت خواب عروسی از گل و قاصدک تا در آن بیاساید و بیارامد و تارهای ابریشمی کدر و سپید با نقره ی تابان او را پوشانید گوهر هارا در گردنبندهای به نخ کشید اما پروانه آن ها را پس داد با بی اعتنایی اوقاتش تلخ شد با ناراحتی پس او حیران شد افسوس خوران و پروانه را همانجا رها کرد سوگ گساران از آنجا گریخت لرزان با بادی که بدنبالش شد روان رفت بر بال پرستو او با شتاب گذشت از چند جزیره کوچک که گلهای زرد همیشه بهار میروید آنجا که چشمه های نقره بی شمار و کوه ها از طلای پریان داخل شد در جنگ و نزا غارت کنان آنسوی دریا و جولان کنان برروی بلماری1 و تلامی و فانتسی ساخت زره و کلاه خود از مرجان و از عاج شمشیری از زمرد ساخت که هماوردیش بود هولناک با جنگجویان الف از آیری اجنه و پهلوانان با موهای طلایی و چشمان براق آمدند سواره و او را کشیدند به مبارزه بود از کریستال جوشن اش از سنگ یمانی غلاف شمشیرش با نقره ای که از ماه تراشیده بود نیزه اش از درخت آبنوس زوبین هایش از مرمر سبز بود و استلاکتیت که برقشان انداخته بود رفت و جنگید با مگس هایی چون اژدها از آسمان ها و پیروز شد بر آنها او مبارزه کرد با زنبور های نر و زنبور های ماده و زنبور های عسل و برد شانه ی عسلی طلایی و روان شد به سوی خانه، از دریاهای آفتابی بر قایقی از برگ و نازک الیاف ها که داشت به جای سایبان شکوفه ها نشست و خواند و پاک کرد صورتش را و زره اش را داد جلا اندکی درنگ کرد در جزیره ی کوچکی که آرامیده بود تنها و در آنجا هیچ نیافت جز چمنزار لرزان و اینچنین پیش گرفت تنها راه و برگشت و آمد به خانه با شانه ی عسل از برای خاطره پیام اش آمد و همچنین فرمان با دل و جراتی چون قهرمان او تمامی آنها را فراموش کرد، سفر کنان و چالش کنان، یک سرگردان پس او باید دوباره راهی شود و دگر باز قایق اش را راهی کند تا ابد یک پیغام رسان یک رهگذر، یک درنگ کنان همچون یک پر سرگردان سوار بر باد است ملوان [/td][td=49] ERRANTRY There was a merry passenger, a messenger, a mariner: he built a gilded gondola to wander in, and had in her a load of yellow oranges and porridge for his provender; he perfumed her with marjoram and cardamom and lavender. He called the winds of argosies with cargoes in to carry him across the rivers seventeen that lay between to tarry him. He landed all in loneliness where stonily the pebbles on the running river Derrilyn goes merrily for ever on. He journeyed then through meadow-lands to Shadow-land that dreary lay, and under hill and over hill went roving still a weary way. He sat and sang a melody, his errantry a-tarrying; he begged a pretty butterfly that fluttered by to marry him. She scorned him and she scoffed at him, she laughed at him unpitying; so long he studied wizardry and sigaldry and smithying. He wove a tissue airy-thin to snare her in; to follow her he made him beetle-leather wing and feather wing of swallow-hair He caught her in bewilderment with filament of spider-thread; he made her soft pavilions of lilies, and a bridal bed of flowers and of thistle-down to nestle down and rest her in; and silken webs of filmy white and silver light he dressed her in. He threaded gems in necklaces, but recklessly she squandered them and fell to bitter quarrelling; then sorrowing he wandered on, and there he left her withering, as shivering he fled away; with windy weather following on swallow-wing he sped away. He passed the archipelagoes where yellow grows the marigold, where countless silver fountains are, and mountains are of fairy-gold. He took to war and foraying, a-harrying beyond the sea, and roaming over Belmarie and Thellamie and Fantasie. He made a shield and morion of coral and of ivory, a sword he made of emerald, and terrible his rivalry with elven-knights of Aerie and Faerie, with paladins that golden-haired and shining-eyed came riding by and challenged him. Of crystal was his habergeon, his scabbard of chalcedony; with silver tipped at plenilune his spear was hewn of ebony. His javelins were of malachite and stalactite-he brandished them, and went and fought the dragon-flies of Paradise, and vanquished them. He battled with the Dumbledors, the Hummerhorns, and Honeybees, and won the Golden Honeycomb; and running home on sunny seas in ship of leaves and gossamer with blossom for a canopy, he sat and sang, and furbished up and burnished up his panoply He tarried for a little while in little isles that lonely lay, and found there naught but blowing grass; and so at last the only way he took, and turned, and coming home with honeycomb, to memory his message came, and errand too! In derring-do and glamour he had forgot them, journeying and tourneying, a wanderer. So now he must depart again and start again bis gondola, for ever still a messenger, a passenger, a tarrier, a-roving as a feather does, a weather-driven mariner. [/td] [/table] _______ 1:بلماری نام سرزمینی {احتمالن جزیره} است که توسط بیل بو در شعر دلاوری استفاده شده است؛ همچنین: تلامی و فانتسی. ارادتمند... ت.ت 27 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در فوریه 23, 2013 آقا دستت درد نکنه ؛ ولی با معذرت به جای پرتغال ، پرتقال و به جای استوخودوس ، اسطوخودوس باید بنویسی ( اینم از عوارض پست ندادن :دی ) 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست