رفتن به مطلب

Recommended Posts

الوه
ترسوندیم :D فکر کردم از پدر خطایی سر زده ! ;))

بگو چی سر نزده :D

ول کردن برادر و هموطناش و .. که بره الف بشه و {... }

داداشامم که هی دکش میکردن ، میرفتن به بهانه جنگ ، اونور آب! ;))

یادت نره خود الروند میفرستادشون

توی نبرد میناس تریت هم اونا رو با یه پیشگویی همراه کرد برن

خب حرف از فضایل پدر بنده شد ...... خوبه بنده هم از سلوک رفتاری پدرتان در باب فرزندان الف سخن بگم ؟ :x گویند : دروازه سیاه بسته میشود لیکن دهان مردم رو نمیشود بست . مدرکش تو کتاب فرزندان هورین موجوده !

پدر بنده ؟؟

پدر الوه دیگه کی بود !!!

اون از الف های اولیه بود که بیدار شدن

از لحاظ پدری هم اول رفتار خود الروند رو ببین که کلی زور زد که آرون ازدواج نکنه به خاطر دوری خودش

بعد کار منو بگو که یک الف باستانی هستم

قبول ! هورین بچه های دهاتشون رو جمع نکرد ببره بجنگونه ، ولی فکر میکنم مدارک پاراگراف بالا دلیل قانع کننده ای برای شوق پدرتون به جنگ در کنار الف ها دارد :-? معرفتم معرفتای قدیم ;))

اگه میزدین اقوام منو میکشتین مگه من بیکار بودم بیام کمک شما

راست میگی ها ...................... ولی نه ، جمله (( و تو زنده ای و دشمنی که تو را بدین روز انداخت زنده است)) ایهام دارد معنی ها: 1- آبجیت رو کشتن بی غیرت تو هنوز زنده ای 2- باید دخل دشمنو بیاری ( کاشتن بذر کینه تو دل بچه).

این قدر ترجمه ی غلط نخون :x

همینه که اشتباه میگیری ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

نه الوه جان ، اشتباه شد !

متن فوق برای تورین تورامباره خودمون بود!

ایشون عرض کردن پدر از تنهایی به عملی متوسل شده ، بنده هم گفتم ما هم ذکری از پدرشون کنیم ، آقا هورین رو میگم ، و علاقه شدید ایشون رو به بچه الف ها را یاداوری کردم !

پدر بنده هم واسه خودش نگفت با اله سار ازدواج نکنم ، واسه این روز ها میگفت که بیوه شدم و دارم میپوسم ! ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
آقا هورین رو میگم ، و علاقه شدید ایشون رو به بچه الف ها را یاداوری کردم !

؟؟؟

چیز مهمیه که من یادم نمیاد !!!

اون تور بود که با یه الف ازدواج کرد

هورین ؟؟

فقط به زنش میگفت الدون

همین تا یادم میاد

تا جایی که یادم میاد هم هورین بچه الف ندزدیده / نکشته / نخورده ;))

پدر بنده هم واسه خودش نگفت با اله سار ازدواج نکنم ، واسه این روز ها میگفت که بیوه شدم و دارم میپوسم ! ;))

تا حدی گفت

اون برای این بود که میخواست منصرفت کنه ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

اهم...

عزيزان من خواهش مي كنم اسپم پرت نكنيد! اون صرفن يه شوخي بود بين من و اخوي آرون!:دي! و الوه جان شما هيچ جا چنين مطلبي رو نخواهي پيدا كرد... بيخيال كلن!

بپردازيم به ادامه ي بحث:

من يه سوال داشتم .... از دوستان تقاضا دارم بنده رو از ظلمات جهل خارج نمايند:

چرا گلائرونگ {به نيابت از مورگوت} اصرار داشت كه تورين دنبال فيندويلاس نره؟ و هر كاري كرد تا مسيرش عوض شه... و گفته شده بود كه فقط رسيدن به فيندويلاس مي تونست نفرين رو از سر تورين باز كنه...

خودم يه حدسايي ميزنم ولي مطمئن نيستم:تفكر!

ممنون...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

اولا جواب آرون رو برادر تورامبار داد. این دادگاه نبود که راه انداختی برادر من کلا همه داشتن بر علیه هورین حرف میزدن فکر کنم اگه دو خط دیگه مینوشتی خود تورین هم بلند میشد و به باباش بد و بی راه میگفت!

تورین تورامبار جانشما ناراحت نشو اینا الفن دیگه. فکر میکنن هرکی زن و بچه شو دوست داره باید بشینه خونه ور دل زن و بچه اش و گور پدر جنگ و دشمن!

گرچه آب از آسیاب افتاد ولی اینو باید بگم تا خفه نشم:

جنگ رو الفها شروع کردن نه هورین. هورین و هور همیشه با هم بودن. شجاعت هورین حتی در میان انسانها هم بی نظیره. حسادت تورین به لالایت کاملا اشتباهه و همچین چیزی وجود نداره. به اون کارهای تورین هم نمیشد گفت دزدی چون نمیدونست این کار دزدیه(ناسلامتی 6،7 سالش بود) و وقتی فهمید اشتباهه دیگه تکرارش نکرد.

در مورد الروند هم بعدا تاپیک مستقلی میزنیم و راجبش صحبت میکنیم لطفا بحث رو منحرف نکنید.

به تورین تورامبار:

آقا من اصرار داشتم این تاپیک رو راه بندازیم چون کلی حرف سر قضیه فیندویلاس داشتم بذار داستان اشتباهات تورین تموم بشه بعد میریم سراغش.

خب کجا بوديم؟ ... آهان تورين به لگ رو کشت و رسيد به نارگوتروند(که بهتر بود پا به اونجا نمي گذاشت)

10- تورين راه و رسم جنگ کردن الفهاي نارگوتروند رو تغيير داد و اونها آشکارا وارد نبرد شدند و جاي نارگوتروند بر مورگوت هويدا شد. نارگوتروند قرار بود مثل گوندولين مخفي بمونه اما تورين از مخفي بودن درش آورد(يا به عبارتي گند زد به تمام زحمات فينرود فلاگوند!). اين کار از روي تهور تورين بود چون نمي تونست آروم يکجا بشينه اما مصلحت جمع رو فداي خواسته خودش کرد.

11- گوش نکردن به پيغام اولمو. اين يکي از حماقتهاي عظيم تورين بود. وقتي اولمو ميگه "... با فرمانرواي نارگوتروند بگوييد که درهاي دژ خود را استوار ببندد و بيرون ميايد. سنگ هاي تکبر خود را در رود خروشان افکنيد تا اهريمن خزنده دروازه را يافتن نتواند." چرا 180 درجه برعکس عمل مي کني؟ پل رو که خراب نکرد هيچ، سپاه رو هم بيرون آورد و همه رو به کشتن داد. البته اين کار به خاطر عدم کفايت اورودرت هم بود. ناسلامتي شاه بود، تورين چيکاره است که بخواد تصميم بگيره؟ اگه فينرود ارو بيامرز بود عمرا نميذاشت همچين اتفاقي بيافته.

12- گوش دادن به دروغهاي گلائرونگ و رفتن به دور-لومين، به جاي رفتن دنبال فيندويلاس. شايد تنها راه فرار تورين از نفرين ازدواج با فيندويلاس بود(در اين مورد مفصلا بعدا بحث ميکنم) چرا که همانطور که گويندور گفت فيندويلاس تنها کسي بود که ميتونست بين تورين و سرنوشتش فاصله بندازه.

13- کشتن بروداي شرقي. بيخود بي جهت رفت فرمانده شرقي ها رو کشت و مردم سرزمينش رو بدبخت کرد. اينجا ديگه ميتونست خودش رو نگه داره و اونو نکشه.

13.5- (اين يکي کار خوب تورينه!) اينکه بعد از اينکه فهميد مادر و خواهرش تو دوريات هستن نرفت دوريات. چون اگه ميرفت دوريات زودتر نابود ميشد. (البته درباره کارهاي خوب تورين در ادامه مفصلا صحبت ميکنيم تا تخفيفي در مجازاتش بگيريم!:دي)

14- رفت بره تيل و انجا با نام جديد زندگي کرد و روزگار خوشي داشت. بعد وقتي اورکها حمله کردن رفت باز شمشير سياهش رو برداشت و رفت جنگ. من نميدونم چه اصراري داشت هي خودشو لو بده؟!! تو آمون رود کلاه خود اژدها نشان رو گذاشت سرش که ملکور بگه عمو من اينجام بيا منو بگير! بعد اون همه بدبختي سرش اومد اما باز عبرت نگرفت. دوباره شمشير سياهش رو برداشت رفت جنگ. ديگه از اين تابلوتر نميتونست به گلائرونگ بگه که اونجاست.

15- کشتن براندير. اين تورين هر وقت عصباني ميشد نزديکترين کس به خودش رو ميکشت.(به همه ساکنان سرزمين ميانه توصيه ميکنم در هنگام عصبانيت تورين تورامبار به هيچ وجه بهش نزديک نشيد!). خيلي خوب کضم غيض ميکنه رفته يه شمشيرم برداشته که هرکس باهاش زخمي بشه مردنش حتميه.

بعدش هم که رفت و خودش رو کشت. اين بهترين کاري بود که ميتونست بکنه. وگرنه کل بلرياند رو به نابودي ميکشوند.

خلاصه گند کاري هاي تورين:

کشتن سايروس، به لگ و براندير

باعث مرگ نيه نور و فيندويلاس

ويراني آمون رود و نارگوتروند

بدبختي مردم دور-لومين

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

اهم... اهم...

بعله، الفن ديگه...

باشه پس گاماس گاماس تا برسيم به فيندويلاس!...

10- منم با اين موافقم، هر چند روش الف هارو نمي پسندم ولي به هر حال ترك عادت موجب مرضه و نبايد استراتژي جنگيشونو تغيير ميداد {هر چند نميشه به قايم شدن گفت استراتژي!} ولي خودشونم استقبال كرده بودن و تازه داشتن معني مبارزه رو ميچشيدن...

11- اينم موافقم، اون زمان ديگه واقعن شده بود كمپوت غرور! اون پل خيلي ضرر زد به نارگوتروند اصلن اگه پل نبود شايد حالا حالا ها فكر حمله به نارگوتروند به سر مورگوت نمي زد...

هر چند نارگوتروند دير يا زود مورد حمله قرار مي گرفت و اون قدرام مخفي نبود و دروازه هاش تابلو تو چشم بود ولي همين مخفي كاريشون بود كه باعث شد تا اون موقع دوام بيارن اون پل مثه يه فرش قرمز بود براي لشگر مورگوت، ، هم غرور بود هم حماقت...

12- نه، موافق نيستم، اون موقع تورين يه جورايي طلسم نگاه گلائرونگ شده بود نمي تونست درست فكر كنه... بهش اينجا حق ميدم، اصلن گلائرونگ عمدن اين كارو كرد... ولي اونجارو كه جو گير شد و صاف تو چشاي گلائرونگ نگاه كردو شايد ميشد جلوشو گرفت كه اينم باز از عدم آگاهيش بود ... ولي اين اتفاق به نظرم تقريبن قطعي بود، چون خواسته ي مورگوت بود...

13- البته مردم سرزمينش كه بدبخت بودن، بدبخت تر شدن! به نظرم با اون كار حتي يكمم دلشون خنك شد چون يه جورايي تلافي فلاكتي بود كه چند سال به خاطر وجود شرقي ها كشيده بودن، و عده اي هم تا يه جاهايي همراهيش كردن، اين يه جور سپاسگزاري بود به نظر من...

حال و روز اون موقع تورينم در نظر بگيريم {قبلن گفتم...}

13.5- زياد متوجه منظورت نشدم، چجوري با نرفتن پيش خواهر و مادرش زود تر نابود ميشد؟ اينجوري كه خواهرشو ميشناخت و مسائل بعدي فك مي كنم پيش نمي اومد {البته اگر زود تر از ترك كردن دوريات بهوشن ميرسيد:تفكر}

14- توي آمون رود اون اصلن از نفرينش نمي ترسيد و براي همين تابلو ميرفت به جنگ، بعد از كشتن به لگ بود كه فهميد اين نفرين شوخي بردار نيست و سعي كرد از نفرين فرار كنه، ولي بعد از نابودي ناگوتروند فهميد كه نفرينو نميشه پيچوند و با خودشه ... براي همين ديگه نيازي نبود خودشو مخفي كنه...

اون شمشير سياه به غير از اينكه براي خودشم عزيز بود{به دليل خاطره بسيار زيباي كشتن به لگ!} به بقيه ي سپاهم روحيه ميداد... زياد فكر نمي كنم اين مسئله تو تقديرش موثر بوده باشه...

15- آره اينم موافقم، كه البته چند دقيقه بعد تاوانشو ميده! دلم هميشه براي براندير ميسوخت، ولي بيجا مي كنه ميره دنبال زن {يا خواهر} مردم!

ولي من با خودكشي آخرش زياد موافق نبودم، اگه نمي كشت خودشه يه جورايي به ملكور مي گفت: بـ{...}! زدم دهن اژدهاتو آسفالت كردم خودمم ككم نگزيد!:دي!! {زياد جدي نگيرين اين قسمتشو!}

حالا همه ي اينارو گفتيم، ولي من توي همه ي اين قضايا 30 درصدو ميذارم پاي نفرين {در بعضي موارد بيش تر}، هر چند اراده ي تورين رو انكار نمي كنم، ولي من ارده ي ملكور رو مسلط بر اراده ي تورين مي دونم و اكثرن ماجرا ها طوري تموم شد كه ملكور مي خواست، هر چند غرور ارثي هم خيلي لطمه زد به تورين...

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
!Beren

آقا من میگم اصلا سرنوشت نقش خیلی کمی داشته ملکور یه نفرین میکنه و بعد شرایطو جوری مکنه که همیشه تورامبار بدترین حالتو انتخاب کنه یه جورایی میشه گفت سرنوشت ملکور بود(البته در بعضی موارد)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

منظورم از ادامه ی توضیحات ادامه ی حرف های جناب تورین تورامباره

10- تورين راه و رسم جنگ کردن الفهاي نارگوتروند رو تغيير داد و اونها آشکارا وارد نبرد شدند و جاي نارگوتروند بر مورگوت هويدا شد. نارگوتروند قرار بود مثل گوندولين مخفي بمونه اما تورين از مخفي بودن درش آورد(يا به عبارتي گند زد به تمام زحمات فينرود فلاگوند!). اين کار از روي تهور تورين بود چون نمي تونست آروم يکجا بشينه اما مصلحت جمع رو فداي خواسته خودش کرد.

ادامه ی توضیحات:

اگه تورین این کارو نمیکرد که مورن و نیه نور نمی تونستن برن به دوریات

با تهور اون بود که راه باز موند

11- گوش نکردن به پيغام اولمو. اين يکي از حماقتهاي عظيم تورين بود. وقتي اولمو ميگه "... با فرمانرواي نارگوتروند بگوييد که درهاي دژ خود را استوار ببندد و بيرون ميايد. سنگ هاي تکبر خود را در رود خروشان افکنيد تا اهريمن خزنده دروازه را يافتن نتواند." چرا 180 درجه برعکس عمل مي کني؟ پل رو که خراب نکرد هيچ، سپاه رو هم بيرون آورد و همه رو به کشتن داد. البته اين کار به خاطر عدم کفايت اورودرت هم بود. ناسلامتي شاه بود، تورين چيکاره است که بخواد تصميم بگيره؟ اگه فينرود ارو بيامرز بود عمرا نميذاشت همچين اتفاقي بيافته.

ادامه ی توضیحات:

دقیقا

البته به خاطر مورون بود که این همه غرور داشت

به خاطر اون نقاب دوزرفی و شمشیرش هم که دیگه زده بود به سیم آخر ...

12- گوش دادن به دروغهاي گلائرونگ و رفتن به دور-لومين، به جاي رفتن دنبال فيندويلاس. شايد تنها راه فرار تورين از نفرين ازدواج با فيندويلاس بود(در اين مورد مفصلا بعدا بحث ميکنم) چرا که همانطور که گويندور گفت فيندويلاس تنها کسي بود که ميتونست بين تورين و سرنوشتش فاصله بندازه.

ادامه ی توضیحات:

دقیقا با تورین موافقم

آخه کی میتونه از طلسم چشم های اژدها در امان باشه ؟؟

توی کتاب هم گفته شده که چطوری چیزا رو میدید به خواطر افسون گلائرونگ

اینم که نقشه ی مورگوت یا به عنوانی نفرین اون بوده

13- کشتن بروداي شرقي. بيخود بي جهت رفت فرمانده شرقي ها رو کشت و مردم سرزمينش رو بدبخت کرد. اينجا ديگه ميتونست خودش رو نگه داره و اونو نکشه.

دقیقا

اول به حال و روز تورین دقت کن

اون همه بلا قبلا سرش اومده بود

نارگوتروند نابود شده بود

فین دویلاس رو ول کرده بود

گلائرونگ سرش کلاه گذاشته بود

مورون و نیه نور رو ندیده بود

من بودم که نمی تونستم خودمو نگه دارم

14- رفت بره تيل و انجا با نام جديد زندگي کرد و روزگار خوشي داشت. بعد وقتي اورکها حمله کردن رفت باز شمشير سياهش رو برداشت و رفت جنگ. من نميدونم چه اصراري داشت هي خودشو لو بده؟!! تو آمون رود کلاه خود اژدها نشان رو گذاشت سرش که ملکور بگه عمو من اينجام بيا منو بگير! بعد اون همه بدبختي سرش اومد اما باز عبرت نگرفت. دوباره شمشير سياهش رو برداشت رفت جنگ. ديگه از اين تابلوتر نميتونست به گلائرونگ بگه که اونجاست.

با تورین موافقم

البته غرورشو نباید فراموش کرد

15- کشتن براندير. اين تورين هر وقت عصباني ميشد نزديکترين کس به خودش رو ميکشت.(به همه ساکنان سرزمين ميانه توصيه ميکنم در هنگام عصبانيت تورين تورامبار به هيچ وجه بهش نزديک نشيد!). خيلي خوب کضم غيض ميکنه رفته يه شمشيرم برداشته که هرکس باهاش زخمي بشه مردنش حتميه.

تا قسمتی موافقم

مخصوصا به خاطر دونستن واقعیت

با اون همه بلا

با اون همه غرور

البته براندیر رو نباید می کشت

همون طور گه آنگلاخل آخر کار بهش گفت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

چندتا چیز به یاد تورین تورامبار

post-1215-13215415860361_thumb.jpg

آخرین سخنان وی:

"Hail Gurthang! No lord or loyalty dost thou know, save the hand that wieldeth thee. From no blood wilt thou shrink."

From the last words of Túrin

Quenta Silmarillion 21 Of Túrin Turambar

درود بر تو گورتانگ، آهن مرگبار، تنها تو با من مانده ای! اما جز دستی که تورا به کار می گیرد، چه سروری و وفاداری میشناسی؟ از هیچ خونی پروا نداری.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

12- نه، موافق نيستم، اون موقع تورين يه جورايي طلسم نگاه گلائرونگ شده بود نمي تونست درست فكر كنه... بهش اينجا حق ميدم، اصلن گلائرونگ عمدن اين كارو كرد... ولي اونجارو كه جو گير شد و صاف تو چشاي گلائرونگ نگاه كردو شايد ميشد جلوشو گرفت كه اينم باز از عدم آگاهيش بود ... ولي اين اتفاق به نظرم تقريبن قطعي بود، چون خواسته ي مورگوت بود...

قبول دارم گلائذونگ افسونش کرده بود ولی 10 بار به صورت تابلو گفت یه وقت نری دنبال فیندویلاس ها برو دنبال خواهر و مادرت. خب یه ذره فکر میکرد میفهمید حتما یه موردی هست که این هی میگه نرو دنبال فیندویلاس. بازم میگم قبول دارم که به خاطر افسون اژدها فکر کار نمیکرد.

13.5- زياد متوجه منظورت نشدم، چجوري با نرفتن پيش خواهر و مادرش زود تر نابود ميشد؟ اينجوري كه خواهرشو ميشناخت و مسائل بعدي فك مي كنم پيش نمي اومد {البته اگر زود تر از ترك كردن دوريات بهوشن ميرسيد:تفكر}

منظورم قدم مبارک تورین بود. شاید اگه میرفت دوریات نیه نور از پشت درخت میپرید جلو و میگفت پخیییی! سلام داداشی. اونم یهو شمشیر میکشید و میکشتش(البته قبل از اینکه کلمه داداشی از دهان نیه نور بیرون بیاد!). یعنی با خودش ویرانی رو به دوریات میبرد و معلوم نبود چه بلایی سر اونا میومد.

14- توي آمون رود اون اصلن از نفرينش نمي ترسيد و براي همين تابلو ميرفت به جنگ، بعد از كشتن به لگ بود كه فهميد اين نفرين شوخي بردار نيست و سعي كرد از نفرين فرار كنه، ولي بعد از نابودي ناگوتروند فهميد كه نفرينو نميشه پيچوند و با خودشه ... براي همين ديگه نيازي نبود خودشو مخفي كنه...

اون شمشير سياه به غير از اينكه براي خودشم عزيز بود{به دليل خاطره بسيار زيباي كشتن به لگ!} به بقيه ي سپاهم روحيه ميداد... زياد فكر نمي كنم اين مسئله تو تقديرش موثر بوده باشه...

چرا دیگه، گلائرونگ تورین رو از روی شمشیرش شناخت. البته نمیدونم چرا الوه نفهید و زودتر نفرستاد دنبال تورین. فاصله دوریات تا بره تیل خیلی کمتر از نارگوتروند به بره تیل بود.

حالا همه ي اينارو گفتيم، ولي من توي همه ي اين قضايا 30 درصدو ميذارم پاي نفرين {در بعضي موارد بيش تر}، هر چند اراده ي تورين رو انكار نمي كنم، ولي من ارده ي ملكور رو مسلط بر اراده ي تورين مي دونم و اكثرن ماجرا ها طوري تموم شد كه ملكور مي خواست، هر چند غرور ارثي هم خيلي لطمه زد به تورين...

اینو نفهمیدم! اگه نفرین رو مهمتر میدونی چرا میگی فقط 30 درصد؟!!

آره من هم با تو موافقم هم با برن(البته نه به طور کامل) ملکور با نفرین شرایط رو آماده کرد و سعی کرد انتخاب تورین رو هم تحت تاثیر قرار بده که تورین هم به طور کامل باهاش همکاری کرد. فکر کنم این تنها موردی بود که ملکور به هرچی میخواست رسید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar

تورین بد شانسی هاش و بد بختی هاش بود که زندگی اش رو ساخت

ما داریم داستان تورین رو با اون چیزی که دوست داریم باشه مقایسه میکنیم

یهنی تورین از وقتی به دنیا اومد رو پیشونی اش نوشته بودند بدبخت!

با اون وضعی که تو بلریاند بوده نمیشه از تورین انتظار داشت که مثل فین گولفین (قبل از داگور براگولاخ) تمام مردم بلریاند رو متحد کنه و با لشکر کشی های بزرگ آنگباند رو محاصره کنه

تو بلریاند جنگ بود و اورک ها دسته دسته همه جا بودند و فقط الف ها و اداین بودند که تو چند تا قلمرو مثل دوریات و بره تیل محاصره شده بودند

نیروی عمده ای که این قلمرو ها رو تشکیل میداد الف ها بودند و قبولوندن بهشون که از سوراخ هاشون بیرون بیان یه لشکر بزرگ جمع کنند و اورک ها رو از بلریاند بیرون کنند هم سخت بود(به طوری که میدونیم الف ها حاضر به حمله نیستند اونها در شهر هاشون میموندند تا ملکور دونه دونه کنارشون بزنه)

بنابراین تو همچین شرایطی تورین بهترین وضعیت رو اتنخاب کرد

و اصلا اشتباهی در این بنود که با شمشیر و کلاهخودش هویت واقعیش رو لو بده

چونکه تنها چیزی که میتونست انسان ها رو متحد کنه (الف ها که حاضر به همچین کاری نیستند!) یه فرمانده مقتدر هست و این فرمانده باید از یه سمبل استفاده کنه که تو روحیه دادن به افرادش خیلی موثر بوده پس استفاده از شمشیر و کلاهخود کار به جاییه

پنهان شدن و محافظه کاری به هیچ وجه کارساز نیست پس اینم یه دلیل دیگه هم به خاطر اینکه خودش رو لو داد

در مورد غرور

تورین مغرور بود و شکی توش نیست ولی غرورش تنها جایی که کار دستش داد تو نارگوتروند بود پس نمیشه مقصر تمام بدبختی های تورین رو غرورش دونست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

تز جالبي بود ترامبار جان، ممنون... تقريبن همه شو قبول دارم:ايكس!

به برن:

زمينه سازي ملكور رو باهات موافقم، ولي اينكه نفرين اصلن نقشي نداشت توي داستان تورين رو نه، سايه ي نفرين بود كه باعث ميشد اكثر تصميمات تورين اشتباه از آب در بياد، خودش در حضور هورين سوگند مي خوره كه: "... انديشه ي من بر سر تمام كساني كه دوستشان ميداري همچون ابر تقدير سنگيني خواهد كرد، و آنان را به تاريكي و نوميدي در خواهد غلتاند. به هر كجا كه بروند پليدي خواهد زاييد. هر سخني كه بگويند، رايشان ناصواب خواهد بود. هر كاري كه كنند بر ضدشان تمام خواهد شد. بي اميد خواهند مرد، و زندگي و مرگ هر دو را به باد نفرين خواهند گرفت." ولي با اينكه برخي جاها ملكور {يا نايبانش} عملن وارد كار ميشن و نفرين نقش كمي داره، موافقم... {نمونش ماموريت هاي گلائرونگ}

به الوه:

ممنون رفيق، يكي از خفن ترين ديالوگاي فرزندان هورين بود اين تيكه... آواتار جديدم مبارك، شبيه الويس پريسليه اين يكي!:دي!

به مهدي:

منظورم قدم مبارک تورین بود. شاید اگه میرفت دوریات نیه نور از پشت درخت میپرید جلو و میگفت پخیییی! سلام داداشی. اونم یهو شمشیر میکشید و میکشتش(البته قبل از اینکه کلمه داداشی از دهان نیه نور بیرون بیاد!). یعنی با خودش ویرانی رو به دوریات میبرد و معلوم نبود چه بلایی سر اونا میومد.

بابا ديگه اينقدرام تورين بي هوا عمل نمي كرد! اون جريان به لگ يه استثنا بود... كه تمام شرايط دست به دست هم داد تا تورين بزنه به لگ رو بكشه! شايد اگه ميرفت دوريات به نفعشم بود:تفكر!

چرا دیگه، گلائرونگ تورین رو از روی شمشیرش شناخت. البته نمیدونم چرا الوه نفهید و زودتر نفرستاد دنبال تورین. فاصله دوریات تا بره تیل خیلی کمتر از نارگوتروند به بره تیل بود.

گفتم، اون شمشير هم از لحاظ فيزيكي و هم به لحاظ متافيزيكي{!} باعث تقويت سپاه بره تيل مي شد... و اينكه براي آدميزاد سخته از شمشيرش دل بكنه! بدون شمشيرم مورگوت {و به تبع اون گلائرونگ} ميتونستن بفهمن تورين كجاس...

اینو نفهمیدم! اگه نفرین رو مهمتر میدونی چرا میگی فقط 30 درصد؟!!

نگفتم مهمتر ميدونم! براي همين ميگم 30 درصد نقش داشت، چون نه ميخوام انكارش كنم و نه ميخوام همه ي تقصيرارو بندازم گردن نفرين... اين نفرين با غرور و حماقت تورين مخلوط ميشد و فاجعه به بار مي آورد... وقتي توي بره تيل غرورشو كنار ميذاره ميبينيم كه مدتي رو با صلح زندگي مي كنه{در جوار خواهر!} ولي باز اينجا نفرين بالاخره مياد سراغش...

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

به تورامبار :

دوست عزیز واقعا فکر میکنی میشد با نیروی شمشیر و اتحاد به جنگ مورگوت رفت ؟؟؟ به مسیح نمیشد !!!

همین نبرد اشک های بیشمار ! دیگه کی مونده بود بیاد ؟؟ آدم و الف در کنار هم جنگیدن و شکست خوردن !!!

همه از مخفی گاه ها خارج شدند و تا پای جان به نبرد پرداختند ، ولی شکست خوردن !

اگه راهی واسه نابودی ملکور وجود داشت ، حمله والار ها بود ، ولا غیر ، وگرنه اونها دست به کار نمیشدند .

شما هم که تو نارگوتروند مشاهده کردی ، با جنگ رودر رو چه بلایی به سر الف ها آوردی !

یعنی تورین ما ، از اولمو بیشتر میدونست ؟؟ نه به خدا ! همه باید صبر میکردن تا والار ها بیان .....

من ایده بهتری داشتم اگه اون زمان زندگی میکردم ...

بهتر بود تورین با قدرت اقناع خود همه مردمان ، اعم از انسان و درف و الف رو زیر یه پرچم به دفاع میخوند تا روز موعود فرا برسه ! بهترین جا هم دوریات بود ، تا کمربند ملیان هم نیرویشان رو دو چندان کنه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت
دوست عزیز واقعا فکر میکنی میشد با نیروی شمشیر و اتحاد به جنگ مورگوت رفت ؟؟؟ به مسیح نمیشد !!!

نگفتم با يه شمشير ميشه به جنگ مورگوت رفت، ولي به جنگ سپاهيانش ميشه رفت، همونطور كه تورين رفت و موفق هم شد!

و بعله با اتحاد ميشه به جنگ مورگوت رفت، همونطور كه در آخر رفتن و پيروز هم شدن!

همین نبرد اشک های بیشمار ! دیگه کی مونده بود بیاد ؟؟ آدم و الف در کنار هم جنگیدن و شکست خوردن !!!

اگر به مايدروس خيانت نميشد، پيروزي نهايي با لشگر الفا بود، اين يني اتحادشون مشكل داشت، نه اينكه با اتحاد نميشه مورگوتو شكست داد!

اگه راهی واسه نابودی ملکور وجود داشت ، حمله والار ها بود ، ولا غیر ، وگرنه اونها دست به کار نمیشدند .

ولي والاري به مورگوت حمله نكرد و با اين حال مورگوت شكست خورد! قبول ندارم حرفتو...

شما هم که تو نارگوتروند مشاهده کردی ، با جنگ رودر رو چه بلایی به سر الف ها آوردی !

یعنی تورین ما ، از اولمو بیشتر میدونست ؟؟ نه به خدا ! همه باید صبر میکردن تا والار ها بیان .....

منم صد بار گفتم غرور تورين تو نارگوتروند احمقانه بود، ولي اگه ميخواست منتظر اومدن والار باشه، پس بايد تا روز واپسين صبر مي كرد، چون والاري ديگه به جنگ مورگوت نرفت...

من ایده بهتری داشتم اگه اون زمان زندگی میکردم ...

بهتر بود تورین با قدرت اقناع خود همه مردمان ، اعم از انسان و درف و الف رو زیر یه پرچم به دفاع میخوند تا روز موعود فرا برسه ! بهترین جا هم دوریات بود ، تا کمربند ملیان هم نیرویشان رو دو چندان کنه !

شما چرا اينقدر تورين رو صاحب اختيار و معتبر فرض كردي؟! به نظرت تينگول حاضر بود بره زير فرمان تورين؟ يا تورگون حاضره بخاطر تورين از سوراخش بياد بيرون؟ دورفا هم همين كه تو نيرنايت شركت كردن كلي منت گذاشتن سر الفا... بعد از نيرنايت همه پراكنده شده بودن، اون تورين بدبخت اگه هنر ميكرد زندگي خودشو نجات ميداد، متحد كردن بقيه پيش كش!

قانع كننده نبود حرفات آرون جان...

پ.ن: همه ي اين حرفارو زدم، ولي نميدونم اين صحبتا خطاب به من بود يا نسخه ي ديگرم!:دي! بذاريد به حساب اينكه منو ترامبار نداريم ديگه:پي!

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

خیر به جناب تورامبار خالی بود ، شما تورین ، هستید برای ما!

ولی این پیام متعلق به شماست جناب 2ت:

منظورم از شمشیر ، سلاحی بود که به دست مردم سرزمین میانه بدست گرفته میشده، اگه به مايدروس خیانت شده ، مطمعنا بدون دخالت مورگوت ( به هر نحوی ) نبوده ، و به نظرم سختی اتحاد در مقابل مورگوت به خاطر شخص موزی و قدرت مندشه!

این که گفتی والا ها به مورگوت حمله نکردن !!! مگه ایریندیل نبود که رفت دنبال والا ها و اونها رو از غرب آورد تا تانگوردیم رو تو نبرد خشم نابود کنند ؟

نمیدونم منظورت چیه کا والا ها مورگوت رو شکست ندادن ؟

شاید نشه همه رو با هم متحد کرد ! ولی همیشه دفاع راحتر از جنگ رودر رو بوده ، پس اگه اتحادی وجود نداشت ، دفاع گزینه بهتری میبود!

مثلا اگه نبرد اشکهای بیپایان صورت نمیگرفت ، قدرت دفاع بیشتری نصیب آدم ها و الف ها میشد!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

الفها آدمها رو آدم حساب نمیکردن تو میگی تورین بره همه رو متحد کنه؟!!! اون تورگون میاد بره زیر دست تورین 25 ساله! تورین جنگجوی خوبی بود اما فرمانده خوبی نبود. تنها کاری که تورین میتونست بکنه این بود که جلوی پیشروی سپاه مورگوت رو بگیره که این کار رو هم کرد.

در نبرد خشم هیچ والایی وجود نداشت. فقط مایار و به فرماندهی ائونوه اومدن به انضمام یاران فینارفین.

بابا ديگه اينقدرام تورين بي هوا عمل نمي كرد! اون جريان به لگ يه استثنا بود... كه تمام شرايط دست به دست هم داد تا تورين بزنه به لگ رو بكشه! شايد اگه ميرفت دوريات به نفعشم بود:تفكر!

اولا گفتم شاید

ثانیا جوابتو از حرفهای خودت میگم:

به هر كجا كه بروند پليدي خواهد زاييد. هر سخني كه بگويند، رايشان ناصواب خواهد بود. هر كاري كه كنند بر ضدشان تمام خواهد شد. بي اميد خواهند مرد، و زندگي و مرگ هر دو را به باد نفرين خواهند گرفت

گفتم، اون شمشير هم از لحاظ فيزيكي و هم به لحاظ متافيزيكي{!} باعث تقويت سپاه بره تيل مي شد... و اينكه براي آدميزاد سخته از شمشيرش دل بكنه! بدون شمشيرم مورگوت {و به تبع اون گلائرونگ} ميتونستن بفهمن تورين كجاس...

بله بلاخره میفهمید اما دیرتر. یادت هست که مابلونگ فقط چند ساعت دیر رسید. اگه تورین زود خودشو لو نمیداد مابلونگ میومد و نیه نور رو میشناخت و اوضاع اینجوری نمیشد.

نگفتم مهمتر ميدونم! براي همين ميگم 30 درصد نقش داشت، چون نه ميخوام انكارش كنم و نه ميخوام همه ي تقصيرارو بندازم گردن نفرين... اين نفرين با غرور و حماقت تورين مخلوط ميشد و فاجعه به بار مي آورد... وقتي توي بره تيل غرورشو كنار ميذاره ميبينيم كه مدتي رو با صلح زندگي مي كنه{در جوار خواهر!} ولي باز اينجا نفرين بالاخره مياد سراغش...

اوکی گرفتم! 100 درصد قبول دارم.

به torambar:

حرفات رو اکثرا قبول دارم. در مورد شمشیر و کلاهخود حرفت درسته اگه یه نفر که نفرین روش نبود این کار رو میکرد کاملا درست بود اما برای تورین بدبختی به همراه داشت. اما از اونجا که تورین اوایل از نفرین خبر نداشت و در بره تیل فکر کرد که از نفرین فرار کرده میشه بهش حق داد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

به آرون جان:

منظورم از شمشیر ، سلاحی بود که به دست مردم سرزمین میانه بدست گرفته میشده، اگه به مايدروس خیانت شده ، مطمعنا بدون دخالت مورگوت ( به هر نحوی ) نبوده ، و به نظرم سختی اتحاد در مقابل مورگوت به خاطر شخص موزی و قدرت مندشه!

شكي تو اين قضيه نيست! موافقم، با نيرنگ ملكور خيلي سخت ميشه در افتاد ولي غير ممكنم نيست {از نظر من}

این که گفتی والا ها به مورگوت حمله نکردن !!! مگه ایریندیل نبود که رفت دنبال والا ها و اونها رو از غرب آورد تا تانگوردیم رو تو نبرد خشم نابود کنند ؟

نمیدونم منظورت چیه کا والا ها مورگوت رو شکست ندادن ؟

مهدي جواب رو گفت، ولي زياد تقصير تو نيست، اين قسمت كتاب يه جوريه آدم فكر مي كنه خود والار توي جنگ شركت داشتن، خودم مدت ها همين فكرو ميكردم كه دو دوست سه بعدي و كبود ردايم بنده رو توجيه كردن:لبخند.

شاید نشه همه رو با هم متحد کرد ! ولی همیشه دفاع راحتر از جنگ رودر رو بوده ، پس اگه اتحادی وجود نداشت ، دفاع گزینه بهتری میبود!

مثلا اگه نبرد اشکهای بیپایان صورت نمیگرفت ، قدرت دفاع بیشتری نصیب آدم ها و الف ها میشد!

آرون جان، رفيق، من قبلنم گفتم بازم تكرار مي كنم، الف ها اومدن كه بجنگن! سوگند خوردن كه بجنگن! من نمي تونم دفاع رو توجيه كنم! بابا اومدن سيلماريلاشونو بگيرن نه اينكه برن يه جايي از خودشون دفاع كنن! اين خنده دار نيست كه افتادن دنبال ملكور و از فرمان والار سرپيچي كردن، حالا كه رسيدن برن توي شهرشونو منتظر باشن تا ملكور بهشون حمله كنه؟!

اين دادگاه شما ادامه نداره؟ تازه داشتيم حال مي كرديم...

به مهدي جان سه بعدي:

اولا گفتم شاید

ثانیا جوابتو از حرفهای خودت میگم:

حديث قدسي از حضرت ترال {ع}! {چه شخصيت واقعن مهمي!:ديي!!}

" مسيرهاي سرنوشت بسيارند و گوناگون و هيچ موجود عاقلي نبايد در راه جذاب ولي فريب آميز « چه ميشد اگر اين طور مي شد...» گام بردارد. آنچه اتفاق افتاده، گذشته است و مردم من بايد شرم و شكوه انتخاب هايمان را به دوش بكشند."

بله بلاخره میفهمید اما دیرتر. یادت هست که مابلونگ فقط چند ساعت دیر رسید. اگه تورین زود خودشو لو نمیداد مابلونگ میومد و نیه نور رو میشناخت و اوضاع اینجوری نمیشد.

نترس اگه مابلونگم ميومد يه اتفاق ديگه ميوفتاد تا حال تورين گرفته بشه، اينا همه برنامه ريزي شده و از نقشه هاي مورگوت بود...

مهدي جان منتظر شفاف سازيت در مورد فيندويلاس هستم، و همچنان در ظلمات جهل غوطه ورم!:پي!

چاكر شما...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

متوجه شدم ، از اونجایی واسم شبهه درست شد که تو سیل گفته بود سپاه والار ، من هم فکر کردم منظورشون خود والار هاست !

دمشون گرم ، یعنی سپاه الف ها دو پای مورگوت رو بریدند ( یه سوال ، تو کتاب میگه: پاهایش را از او جدا کردند ، بعد میگه : و سرش را روی زانوانش خم کردند ، وقتی پا نداره ، زانو از کجا میاره؟) و پدرش را به عزا نشاندند ؟

ادامه دادگاه رو هم حتما مینویسم ولی شاید یکم طول بکشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

من نديدم بگه پاهاشو قطع كردن!! تا اونجايي كه من يادمه ميذارن دنبالش، اونم فرار ميكنه آخرم با صورت مياد رو زمين {دستو پا چلفتي!} و بعدشم زنجير پيچش ميكنن و ميبرنش...

ببينم آرون جان باز رفتي از اين ترجمه هاي دره پيت خوندي؟! چند بار بگم نه شرقي نه غربي فقط ترجمه ي عليزاده!{چه ربطي داشت؟!}

نكنه اين "والار ها" رو همين ترجمه هه گذاشته تو دهنت؟! {والار خودش صورت جمع والا هست}

منتظر ادامه ي دادگاه ناعادلانت هستم رفيق:دي!

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
!Beren

آرون اگه دادگاهت بازم مثل دادگاهای استالین نباشه(صد رحمت به اون)منم توش شرکت میکنم.

در مورد ترجمه اگه کتابا رو بندازی دور سنگین تری.

این قدر از اخلاق تورامبار بیچاره اشکال نگیرید اگه زیر سایه ننه باباش بزرگ میشد از خیلیا اخلاقش بهتر بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar
وست عزیز واقعا فکر میکنی میشد با نیروی شمشیر و اتحاد به جنگ مورگوت رفت ؟؟؟ به مسیح نمیشد !!!

همین نبرد اشک های بیشمار ! دیگه کی مونده بود بیاد ؟؟ آدم و الف در کنار هم جنگیدن و شکست خوردن

مطمئنا میشد

الف ها قبلا مورگوت رو محاصره کرده بودند ولی به دلیل عدم هماهنگی و اتحاد نتونستند دوباره این کارو تکرار کنند

شما هم که تو نارگوتروند مشاهده کردی ، با جنگ رودر رو چه بلایی به سر الف ها آوردی !

یعنی تورین ما ، از اولمو بیشتر میدونست ؟؟ نه به خدا ! همه باید صبر میکردن تا والار ها بیان .....

دقیقا

یکی از اشتباهات تورین این بود که به حرف اولمو گوش نکرد

چیزی که همه هم باهاش موافقن

من ایده بهتری داشتم اگه اون زمان زندگی میکردم...

من ایده های بهتری دارم فقط حیف که نمی تونم تو اون دوران زندگی کنم!

ولی همش تقصیر الف ها بود

اگه حاضر میشدن بعد از نیرنایت آرنویدیاد دوباره متحد بشن کترین کارشون این بود که بلریاند رو امن نگه می داشتند و نابودی خودشون رو به عقب می انداختند

چونکه مورگوت دونه دونه قلمروهای الف ها و پایگاه های مقاومت اداین و الدار رو نابود کرد

بهترین راه اتحادشون بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

کجا پاهای مورگوت رو قطع کردن؟؟؟!!! مورگوت رو گرفتن تاجشو کوبیدن و انداختن گردنش و کت بسته بردن آمان.

حالا بريم سراغ فيندويلاس. به نظر من اگه تورين با فيندويلاس ازدواج ميکرد سرنوشتش عوض ميشد. توي آثار تالکين سرنوشت افراد با ازدواج تغيير مي کنه(يا حداقل با ازدواج بين دو نژاد). مثلا لوتين و آرون بعد از ازدواج جزو انسانها به شمار اومدن و سرنوشتشون با بقيه الفها متفاوت شد، تور تنها انساني بود که از نخست زادگان شد و سرنوشتش از انسانها جدا.

نظريه من درباره سرنوشت تورين بعد از ازدواج با فيندويلاس اينه:

در آثار تالکين روي خط وراثت تاکيد فراواني شده. برن وارث خاندان بئور با تنها فرزند تينگول شاه بلرياند ازدواج ميکنه. وارث خاندان هادور هم تورينه نه تور پس اگه تورين با فيندويلاس از خاندان فينارفين ازدواج ميکرد يه خط نسل جديد و مهم بوجود ميومد. اما اين اتفاق نيافتاد و يک خط وراثت مهم از بين رفت و تور شد وارث خاندان هادور و با تک دختر تورگون شاه برين نولدور ازدواج کرد. و در نهايت حاصل اين دو ازدواج فرخنده! با هم پيوند زناشويي بستند و سرنوشت انسانها و الفها به هم گره خورد و شاهان نومه نور و در ادامه گوندور از اون بوجود اومدند.

حالا من ميگم اگه به جاي اينکه الوينگ با پسر تور و ايدريل ازدواج کنه با پسر تورين و فيندويلاس ازدواج ميکرد اين پيوند فرخنده تر ميشد و شاهان نومه نور به جاي حماقت تورگون درايت خاندان فينارفين رو به ارث ميبردن (به نظرم ترکيب دور انديشي خاندان فينارفين و شجاعت و غرور خاندان هادور بهتر از ترکيب شجاعت خاندان فينگولفين و شجاعت و غرور خاندان هادور ميشد).

و خب همه اينا با اين فرض بود که تورين از زير نفرين مورگوت خارج ميشد.

نظر شما چيه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
منم صد بار گفتم غرور تورين تو نارگوتروند احمقانه بود، ولي اگه ميخواست منتظر اومدن والار باشه، پس بايد تا روز واپسين صبر مي كرد، چون والاري ديگه به جنگ مورگوت نرفت...

فقط یک نکته که داشتم توی کتاب می خرامیدم، کشف شد:

از اول که الف های نارگوتروند که ترسو نبودن و مخفیانه بجنگن

وقتی فین رود میخواست به عهدش وفا کنه و بره پسرای فئانور (کله گورم و کوروفین ) با اون سخنرانی ای که کردن اونقدر الف هارو ترسوندن که به روش های مخفیانه روی آوردن و شهامت الف های کهن در اونا از بین رفت ( توی کتاب نوشته شده )

این که گفتی والا ها به مورگوت حمله نکردن !!! مگه ایریندیل نبود که رفت دنبال والا ها و اونها رو از غرب آورد تا تانگوردیم رو تو نبرد خشم نابود کنند ؟

ایدریل هیچ کاره بودا

تور رفت

اونم به این خاطر واار تصمیم نگرفتن سپاهشونو حرکت بدن که به حرفای اولمو گوش ندادن و منتظر قاصدی از دونژاد شدن

شكي تو اين قضيه نيست! موافقم، با نيرنگ ملكور خيلي سخت ميشه در افتاد ولي غير ممكنم نيست {از نظر من}

خود ملکور رو که نمیشه شکست داد

همون طور که ماندوس به فئانور، کاملترین فرزندان، گفت تو در تالار های ائا چیرگی بر هیچ از توانایان رو نداری به این نتیجه میرسیم کسی نمیتونه مورگوت بائوگلیر رو شکست بده ( البته بماند بعد از روز بازپسین و... )

دمشون گرم ، یعنی سپاه الف ها دو پای مورگوت رو بریدند ( یه سوال ، تو کتاب میگه: پاهایش را از او جدا کردند ، بعد میگه : و سرش را روی زانوانش خم کردند ، وقتی پا نداره ، زانو از کجا میاره؟) و پدرش را به عزا نشاندند ؟

;)) ;)) :D

کسی که دست و پاشو قطع کردن برادر گویندور بود

مورگوتو که دنبال کردن و با زنجیر آنگاینور بستنش

من نديدم بگه پاهاشو قطع كردن!! تا اونجايي كه من يادمه ميذارن دنبالش، اونم فرار ميكنه آخرم با صورت مياد رو زمين {دستو پا چلفتي!} و بعدشم زنجير پيچش ميكنن و ميبرنش...

دقیقا

کجا پاهای مورگوت رو قطع کردن؟؟؟!!! مورگوت رو گرفتن تاجشو کوبیدن و انداختن گردنش و کت بسته بردن آمان.

ادامه ی متن بالا هست برادر آرون

حالا بريم سراغ فيندويلاس. به نظر من اگه تورين با فيندويلاس ازدواج ميکرد سرنوشتش عوض ميشد. توي آثار تالکين سرنوشت افراد با ازدواج تغيير مي کنه(يا حداقل با ازدواج بين دو نژاد). مثلا لوتين و آرون بعد از ازدواج جزو انسانها به شمار اومدن و سرنوشتشون با بقيه الفها متفاوت شد، تور تنها انساني بود که از نخست زادگان شد و سرنوشتش از انسانها جدا.

فقط نکته ی مهمی که من توش موندم

بچه (ها) شون طول عمرشون چقدره ؟؟

اگه انسان باشن که وقتی دیور با نیملوت ازدواج کرد که باید به عنوان یکی از پیوندها شناخته میشد ( که نشده )

اگه هم الف بودن

اون والار چرا اومدن گفتن بیاین انتخاب کنین که الف باشین یا انسان ؟؟؟

نظريه من درباره سرنوشت تورين بعد از ازدواج با فيندويلاس اينه:

در آثار تالکين روي خط وراثت تاکيد فراواني شده. برن وارث خاندان بئور با تنها فرزند تينگول شاه بلرياند ازدواج ميکنه. وارث خاندان هادور هم تورينه نه تور پس اگه تورين با فيندويلاس از خاندان فينارفين ازدواج ميکرد يه خط نسل جديد و مهم بوجود ميومد. اما اين اتفاق نيافتاد و يک خط وراثت مهم از بين رفت و تور شد وارث خاندان هادور و با تک دختر تورگون شاه برين نولدور ازدواج کرد. و در نهايت حاصل اين دو ازدواج فرخنده! با هم پيوند زناشويي بستند و سرنوشت انسانها و الفها به هم گره خورد و شاهان نومه نور و در ادامه گوندور از اون بوجود اومدند.

حالا من ميگم اگه به جاي اينکه الوينگ با پسر تور و ايدريل ازدواج کنه با پسر تورين و فيندويلاس ازدواج ميکرد اين پيوند فرخنده تر ميشد و شاهان نومه نور به جاي حماقت تورگون درايت خاندان فينارفين رو به ارث ميبردن (به نظرم ترکيب دور انديشي خاندان فينارفين و شجاعت و غرور خاندان هادور بهتر از ترکيب شجاعت خاندان فينگولفين و شجاعت و غرور خاندان هادور ميشد).

و خب همه اينا با اين فرض بود که تورين از زير نفرين مورگوت خارج ميشد.

نظر شما چيه؟

با توجه به آخرین کلمات سیلماریلیون که گفته شده اگر هم چیزی میشده که وضع بهتر بشه مانوه و واردا میدونستن که لو ندادن و گذاشتن همه چی خراب بشه ;)) ;))

ماندوس هم که چیزی نگفته

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi
ایدریل هیچ کاره بودا

تور رفت

اونم به این خاطر واار تصمیم نگرفتن سپاهشونو حرکت بدن که به حرفای اولمو گوش ندادن و منتظر قاصدی از دونژاد شدن

کی این بنده خدا گفت ایدریل؟! منظورش ائارندیله که یکم کج و کوله نوشته! تور رفت ولی والار به حرفاش گوش نکردن چون انسان بود و نمیتونست از طرف دو نژاد حرف یزنه. بعدش ائارندیل رفت و والار هم حرفش رو گوش کردن.

فقط نکته ی مهمی که من توش موندم

بچه (ها) شون طول عمرشون چقدره ؟؟

اگه انسان باشن که وقتی دیور با نیملوت ازدواج کرد که باید به عنوان یکی از پیوندها شناخته میشد ( که نشده )

اگه هم الف بودن

اون والار چرا اومدن گفتن بیاین انتخاب کنین که الف باشین یا انسان ؟؟؟

به نظرم اونا الف به حساب میومدن و نامیرا بودن. والار فقط به الوینگ و ائارندیل و الروند و الروس گفتن انتخاب کنید نه کس دیگه ای. چون دیگه خیلی قاطی پاطی شده بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar
در آثار تالکين روي خط وراثت تاکيد فراواني شده. برن وارث خاندان بئور با تنها فرزند تينگول شاه بلرياند ازدواج ميکنه. وارث خاندان هادور هم تورينه نه تور پس اگه تورين با فيندويلاس از خاندان فينارفين ازدواج ميکرد يه خط نسل جديد و مهم بوجود ميومد. اما اين اتفاق نيافتاد و يک خط وراثت مهم از بين رفت و تور شد وارث خاندان هادور و با تک دختر تورگون شاه برين نولدور ازدواج کرد. و در نهايت حاصل اين دو ازدواج فرخنده! با هم پيوند زناشويي بستند و سرنوشت انسانها و الفها به هم گره خورد و شاهان نومه نور و در ادامه گوندور از اون بوجود اومدند.

حالا من ميگم اگه به جاي اينکه الوينگ با پسر تور و ايدريل ازدواج کنه با پسر تورين و فيندويلاس ازدواج ميکرد اين پيوند فرخنده تر ميشد و شاهان نومه نور به جاي حماقت تورگون درايت خاندان فينارفين رو به ارث ميبردن (به نظرم ترکيب دور انديشي خاندان فينارفين و شجاعت و غرور خاندان هادور بهتر از ترکيب شجاعت خاندان فينگولفين و شجاعت و غرور خاندان هادور ميشد).

دقیقا موافقم

نژاد ها و اینکه کی پسر کی هست و از نسل کی هست و... خیلی تو داستان مهمه

فقط اینم هست که همیشه نباید این نژاد ها به بهترین نحو ممکن به ارث برسه

شاید یه کم ناکامی هم باید در نظر گرفت

کلا تالکین داستان فرزندان هورین رو طوری نوشته که مثل بیشتر داستان هاش به خوبی و خوشی تموم نشه(که قشنگی داستان هم همینه)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...