رفتن به مطلب
ELI.21ST

توایلایت \ Twilight

Recommended Posts

فنگورن

به تاکین :بلا جاکوب رو بازی داد و با این که میدونست حس خاصی بهش نداره تمام دوران غیبت ادوارد رو با اون سپری کرد ، در عوض وقتی ادوارد برگشت ، بلا مزد جاکوب رو با یه مشت بابت یه بوسه پس داد . فکر میکنم در خوبی بلا بیش از حد اندازه زیاده گویی شده ، یکم شیشه خورده به جایی بر نمیخورد ;) ، فقط یکم داستان رو واقعی میکرد .

من در جهان خودمون جاودانگی رو نمیپسندم ، این جهان بیش از حد تحمل ، اندوه و غم با خودش داره . اما جاودانگی الفی در والینور رو با کمال میل میپذیرم ( ترو خدا بپذیر ).

به گالادریل : به نظر من هم اصلا بحث کتاب بر سر جاودانگی نبود ! بلا ادوارد رو میخواست ، به هر غیمتی ... خون آشام شدن فقط جاودان بودن رو به ارمغان نیاورد ، قدرت ، سردی ، عطش ، نازایی و ...هم ارمغان این انتخاب بودند ، هرچند بلا به خاطر مرگ هنگام تولد جنینش تبدیل شد .

به میر نوروزی : اگه یه الف باشه مستقیم میره تالار های ماندوس ، اما اگه خون آشام توالایتی باشه دستگاه خراب میشه چون خون آشام رو فقط خون آشام و گرگینه میتونه بکشه ، البته با همکاری آتش .

مهدی : در دنیای گرگ و میش خون آشام ها صاحب روح نیستند ، مرگ اونها پایان راه اونهاست ، به همین دلیل ادوارد مدت ها مخالف تبدیل شدن بلا بود ، و اگه بلا نمیمرد ( تقریبا ) حاضر به تبدیل کردنش نمیشد .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

به گالادریل : به نظر من هم اصلا بحث کتاب بر سر جاودانگی نبود ! بلا ادوارد رو میخواست ، به هر غیمتی ... خون آشام شدن فقط جاودان بودن رو به ارمغان نیاورد ، قدرت ، سردی ، عطش ، نازایی و ...هم ارمغان این انتخاب بودند ، هرچند بلا به خاطر مرگ هنگام تولد جنینش تبدیل شد .

به میر نوروزی : اگه یه الف باشه مستقیم میره تالار های ماندوس ، اما اگه خون آشام توالایتی باشه دستگاه خراب میشه چون خون آشام رو فقط خون آشام و گرگینه میتونه بکشه ، البته با همکاری آتش .

مهدی : در دنیای گرگ و میش خون آشام ها صاحب روح نیستند ، مرگ اونها پایان راه اونهاست ، به همین دلیل ادوارد مدت ها مخالف تبدیل شدن بلا بود ، و اگه بلا نمیمرد ( تقریبا ) حاضر به تبدیل کردنش نمیشد .

اینارو نمیدونستم. اینجوری که در مورد چیزی که میرنوروزی گفت به تناقض میرسیم! چرا باید دستگاه خراب بشه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

چرا به تناقض ؟ تو سری کتاب های گرگ و میش خون آشام ها خیلی مستحکم و قدرت مند توصیف شدند ، وقتی تیغ جراحی نمیتونه پوسته جنین نیمه خون آشام رو بشکافه و تکه تکه میشه ، آیا میشه توقع داشت یه خون آشام بالغ رو با اره برقی نصف کرد؟

دختر بلا با وجود این که یه نیمه خون آشامه در سن 3 ماهگی سنگ رو تو دستش میشکونه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

یکی نیست به من بگه آخه چرا تو بحثی که چیزی ازش نمیدونی شرکت میکنی؟!

خب اگه اینجوریه که تو میگی پس تناقضی وجود نداره و خون آشامها رویین تن هستن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

نه ! رویین تن نیستند ، بیش از حد اندازه سفت و محکم هستند و البته قوی ، وگرنه دندون گرگینه ها خیلی راحت تن خون آشام ها رو میدره . بلا مرتبا تو کتاب اشاره میکنه که پوست ادوارد به سختی سنگ و در عین حال بسیار لطیفه .

توالایت چیز زیادی واسه دونستن نداره ، حجمش زیاده ولی اطلاعاتش کمه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
tolkien

منم نگفتم كه كلا موضوعش راجع به جاودانگيه فقط از بيان اين مسئله هدفم اين بود كه به گلادريل بگم اونطوري هم كه ميگه بي محتوا نيست اين كتاب :((

;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Gladriel
منم نگفتم كه كلا موضوعش راجع به جاودانگيه فقط از بيان اين مسئله هدفم اين بود كه به گلادريل بگم اونطوري هم كه ميگه بي محتوا نيست اين كتاب [-(

;)

من نگفتم بی محتوا گفتم دارای بار معنایی ضعیف!

خب حالا محتواش چیه؟! :((

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Vána

منم با گالادریل موافقم

در ضمن به نظرم فیلمش از کتابش قویتر بود همونطور که همگی اشاره کردین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Glorfindel Thalion

خوب بابا این حرفا چیه. اینم یه سبک نوشتنه دیگه.

به نظر من کتاب یک و دو خوب بود. سه هم هی. بد نبود. ولی از قسمت بلا در کتاب چهار. یه سیر نزولی پیدا کرد و در نهایت به آشغال دونی رسید. مخصوصا اینکه. من لشگر بیارم تو لشگر بیاری . بعدا با هم مذاکره کنیم. وقت مردم هم که کلا هیچی. ولتری ها هم که اصلا آدم حساب نمی شن.

حداقل یکی باید می مرد. یا ولتری ها یا یه شخصی از کالنها. یا اگر هم می خواست بدون خونریزی باشه این همه طلایه و لشکر و اینها نمی آورد.

ولی من بیشتر از اینها از اون کتاب نیمه کاره که از زبون ادوارد بود خوشم اومد. به نظرم اگر کل داستان به زبون ادوارد بود بهتر بود. هم حالات زندگی یک خون آشام بهتر درک می شد. هم دغدغه هاش و .....

اما چه کنیم که نویسنده زن است و از مشکلات مردها چیزی نمی دونه.

اما خوب در حدی هم که آرون میگه بد نیست. اونجوری هم نیست که همه ی پسرهای خوب و از هر نظر بیان طرف بلا و از این حرفها.

مثلا بزرگترین مشکل ادوارد این بود که خون آشام بود. جیکوب هم که هم گرگینه بود و هم مشکل مالی داشت. هم فساد اخلاقی .( بیچاره ادوارد همش می گفت ذهنتو کنترل کن. ولی پسره مرض داشت. ... سگ :).)

اون پسره مایک هم که کلا شوت بود.

کلا کتابیه که خیلی ضعف داره. اما از یه سری جهات هم قشنگه. فیلم دو یه قسمتش خیلی افتضاح بود. که بلا سوار موتور خلاف کاره میشه. بعد با صحت و سلامت کامل بر می گرده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
dreamwalker

من گرگ نما رو با دنیا عوض نمیکنم تو twilight یا هر جای دیگه جاودانگی چیه مهم قدرت زیاده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
The Witch-King

نقد و بررسی فیلم گرگ و میش: سپیده دم- قسمت 2:

sadafsafsf.jpg

منتقد: جیمز براردینلی

من در مورد قسمت دوم سپیده دم دچار دوگانگی ذهنی شده ام. با وجود این که این فیلم دارای یکی از سخت ترین سکانس های سینماست، اما همچنین نمونه ای نابخشودنی از کلاهبرداری های صنعت سینما به شمار می آید. تلاش فیلم برای این که قسمت آخر از افسانه خون آشام نوشته استفنی مه یر را بیشتر به حالت سینمایی درآورد و در عین حال به کتاب هم وفادار باقی بماند، نا امید کننده بوده است. یک مثلی هست در مورد کسی که کیک یک نفر دیگر را بر می دارد و آن را می خورد؛ این یعنی تقلب و تقلب را به گول زدن، فریب دادن و کلاه برداری کردن معنا کرده اند. با این تفاوت که در این فیلم روی آن طوری سرپوش گذاشته اند که معلوم نشود.

از طرف دیگر هم قسمت دوم سپیده دم، سایه تاریکی است که خود را بر سری فیلم های گرگ و میش انداخته است. من مردی مذهبی نیستم اما «یا خدا»! من کارم با مه یر تمام نشده است اما حداقل می دانم که دیگر هرگز سر و کارم با این افسانه خون آشامی معیوب و بدبینانه که دچار خودشیفتگی است و در پنج قسمت ادامه پیدا کرده است، نخواهد افتاد.

قسمت دوم سپیده دم به آرامی با کمدی دست و پا شکسته ای آغاز می شود و وقتی خوب جا می افتد، خیلی تند و شلوغ ادامه پیدا می کند و به یک پایان 20 دقیقه ای کاذب می انجامد و در سبک غیر جذاب خود می سوزد و از بین می رود. فیلم، با ارائه تصویری از آینده به پایان می رسد. تصویری که در آن پدیده پدوفیلیا به صورتی وحشتناک و بدون ابهام نشان داده می شود! (مردی در دهه سوم زندگی اش، با یک بچه هفت ساله جفت می شود! با این ایده چطورید؟!) نمی دانم این ایده چطور از فی*** انجمن فیلم های سینمایی آمریکا رد شده است؟

ساختار بندی فیلم، عجیب و غریب است که مربوط به این موضوع می شود که این نیمه دوم از قسمتی است که تنها با انگیزه مالی دو قسمتی شد. سپیده دم، قسمت دوم از ابتدا تا انتها قدم به قدم با مسائل مختلفی روبروست. برای مدت یک ساعت، فیلمی با نشاط است که در آن لحظاتی از کمدی پیش بینی شده یا بداهه گنجانده شده است. (با این حال، کندون، کارگردان فیلم، آنقدر زرنگ هست که حتی در مورد بعضی قسمت های طنز فیلم که از روی قصد نبوده اند یعنی نیمی از دیالوگ های فیلم را به صورت استهزاآمیز و مسخره ارائه کرده است). صحنه کوتاه خوبی در فیلم وجود دارد که در آن بلا (با بازی کریستین استورات) شخصیت جیکوب گرگ نما (تیلور لاتنر) را لگد مال می کند و همسرش ادوارد (رابرت پتینسون) با لذت این صحنه را تماشا می کند. قسمت دوم سپیده دم تقریباً از همان جایی آغاز می شود که قسمت اول به پایان رسید، یعنی جایی که بلا دارد مراحل خون آشامیزه شدن را پشت سر می گذارد! اولین غذای بلا یک شیر کوهی است چرا که کشتن یک آهوی بی گناه ممکن است بی رحمی باشد. او می فهمد که خون آشام ها حتی با وجود این که نمی خوابند، اما تخت خواب دارند. و با توجه به این که استفنی مه یر تمام خصوصیات خون آشام های سنتی را از داستان خود درآورده است (مثل سوختن خون آشام ها زیر نور خورشد)، بلا می فهمد که تنها چیز بدی که در زندگی جدیدش باید آن را تحمل کند این است که هرگز نمی تواند، گیاه خوار شود (یا به طور فرضی هیچ وقت نمی تواند عضو انجمن حمایت از حیوانات شود)!

بالاخره، ولتری ها به رهبری آرو (مایکل شین) و جین (داکوتا فنینگ) سر می رسند. به نظر می رسد که شین مطالعات زیادی در مورد بزرگنمایی در بازیگری داشته است و از هر متدی که بگویی در بازی اش استفاده کرده است. نقش آرو در این فیلم خیلی مصنوعی است و نمی تواند ترسناک یا تهدید آمیز باشد و انگار که او از یکی از نمایش های فیلم ترسناک راکی سر درآورده است. فنینگ هم گریم بسیار زیاد و پر زرق و برقی دارد، اما دیالوگ هایش فقط در یک کلمه خلاصه می شود:«درد»! پسر دو ساله من هم دایره لغاتش از این بیشتر است.

همه چیز مثل همیشه است و همه مثل قسمت های قبلی هستند، اما اگر بخواهم منصف باشم، باید بگویم که رابرت پتینسون و تیلور لاتنر در نقش های خود راحت تر بازی می کنند، البته این لزوماً به معنای بهتر شدن آن ها نیست. و قطعاً نیازی نیست به فکر نوشتن سخنرانی برای اسکار باشند. کریستن استورات به عنوان یک خون آشام، آرام تر به نظر می رسد با این وجود شخصیت او بسیار دمدمی است. هر سه شخصیت اصلی فیلم در مواقعی از داستان، پیراهن خود را در می آورند. در مورد جیکوب، دوربین تمام جزئیات را نشان می دهد، چرا که هر چه باشد، لحظه ای است که خیلی ها انتظار دیدنش را کشیده اند.

وقتی نبرد بزرگ و اوج فیلم را از کل داستان دربیاوریم، همه چیز بسیار سرگرم کننده و بامزه است. پر شده است از سورپرایز و صحنه های وحشیانه. خیلی از کاراکترها سرانجامی مهیب و وحشتناک پیدا می کنند. چند صحنه نبرد گرگ و خون آشام هم وجود دارد و داکوتا فنینگ هم چند باری آن تک کلمه خودش را تکرار می کند. صحنه نبرد، خوب و تاثیرگذار طراحی و کارگردانی شده است. برآیند کار کندون، آن قدر شلوغ و دارای تنوع است که بیشتر شبیه سینک ظرفشویی شده است. متاسفانه غیر ممکن است که آن سکانس نبرد را از متن فیلم بیرون کشید و چیزی که در آخر باقی می ماند، آن قدر دلسرد کننده است که کم مانده کل فیلم را هم از بین ببرد.

احتمالاً من هرگز دلیل محبوبیت و شهرت فیلم های گرگ و میش را متوجه نخواهم شد. این ها فیلم هایی هستند که از روی کتاب های افتضاحی اقتباس شده اند. یک زمانی بود که فیلم هایی از این دست فقط با هدف اینکه به صورت دی وی دی توزیع شوند، ساخته می شدند. اما حالا تعداد زیادی طرفدار دو آتشه برای این فیلم وجود دارد که باید از این پنج فیلمی که با داستان خود تمام خصوصیات منفی جوانان امروز را تقویت کرد، قدردانی کنند. بهترین چیزی که می توانم در مورد قسمت دوم گرگ و میش بگویم این است که این قسمت، پایانی برای این سری فیلم ها بود و این بدان معناست که من دیگر هرگز مجبور نخواهم بود خوش آشامی که زیر نور آفتاب می درخشد را تماشا کنم. منبع: http://naghdefarsi.com/

ویرایش شده در توسط Assassin Creed

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
dirman

توالایت معلوم نیست ترسناکه درامه افسانست کلا کتاب و فیلم یا افسانه زیاد باحالی نبود من فقط با یکش حال کردم بقیش کسل کنندس کتابش هم تعریفی نداره اون که فرا کسل کننده بود

از نظر من باید یه ذره پیاز و ادویه فیلم و کتاب و به طور کلی داستان زیاد میشد مثلا ارتش های بزرگ و حمله های بزرگ

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
fateme

من آخرای کتاب چهارمم. واقعا کتابای گرگ و میش خانوم مه یر قسمتای کسل کننده زیاد داره. اما چند صفحه ای که از عشق تا ابدیت خانوم سیما عابدینی رو خوندم متوجه شدم که حداقل مث گرگ و میش کسل کننده نیست. البته اگه خواستید عشق تا ابدیت رو بخونید باید چند مورد رو بگم. اونم اینه که کتابای خانوم عابدینی برای دانلود تو اینترنت هستن (تا جایی که میدونم عشق تا ابدیت هنوز منتشر نشده و خودشون به کمک یکی از دوستانشون چند بخش از کتابهاشون رو برای دانلود قرار دادن) و ی چیز دیگه اینکه موقع خوندن ممکنه به ی سری خطاهای نوشتاری بربخورید و فکر کنید که نویسنده متنش رو ویرایش نکرده. اما به کمک همون دوستشون تغییراتی تو نوشتار صورت داده شده و متن اصلی داستان قبلا توسط خانوم عابدینی ویراستاری شده. در کل من عشق بلا و ادوارد رو تو عشق تا ابدیت بیشتر دوست دارم تا گرگ و میش. و بنظرم هیجانشم بیشتره (بازم میگم من فقط چند بخش رو تیکه تیکه خوندم)

منم با نظرتون موافقم. میشد بجای اینهمه کش دادن داستان، صحنه های بهتر و مهیج تری رو بوجود آورد. این خون آشاما واسه من تازگی و جذابیت داشتن. ایده های خوبی بکار گرفته شده. ظاهر نویی دارن اما اونطوری که باید نشون داده نشدن. درمورد گرگ و میش میگم: بلا شخصیت خیلی بدی نداره اما من دست و پا چلفتی بودنش رو به لحن بدش ترجیح میدم. بعضی وقتا بیخودی از کلمه "مسخره" استفاده میکنه و به چیزایی که مسخره نیستن میچسبوندش. یا گاهی جیغ میکشه(منظورم اینه که الکی یچیزایی رو گنده میکنه و غر میزنه). من از کتاب خورشید نیمه شب خوشم اومد. خانوم مه یر داستان رو از جانب یک خون آشام بهتر توصیف کرد. اما اگه ادامه بخواد بده احتمالا ی تغییراتی تو این دوازده فصل ایجاد میکنه.

جیکوب خوبه ولی از وقتی نشانه گذاری میکنه یمقدار از بامزگیشو از دست میده. من از سپیده دم کتاب جیکوب رو خیلی دوست داشتم. و جایی که بلا داره به خون آشام تبدیل میشه هم خوب بود. بعد از اون دوباره قسمتای کسالت آور زیاد شد. شخصیت چارلی هم باحاله^^

فیلمای گرگ و میش رو هم هنوز گاهی میبینم. البته این علاقه بهش یه موضوع شخصیه وگرنه نمیشه رو ایرادات فیلم سرپوش گذاشت. از فیلم پنج فقط چند دقیقه اولشو از رو کنجکاوی دانلود کردم که خیلی تو ذوقم خورد. امیدوار بودم وقتی بلا چشماشو باز میکنه بیشتر شبیه کتاب بشه اما اینطور نبود. اونجایی که دستای ادوارد واسه اولین بار بعد از خون آشام شدن بلا، بهش میخوره و بلا از رو حس غریزه خودشو به عقب پرت میکنه رو خیلی دوست داشتم ببینم اما متاسفانه تو فیلم بهش اشاره ای نشد و خیلی سریع از این قسمت گذشت. دانشنامه توایلایت هم همونطور که CelebAlph گفتن توسط خانوم مه یر نوشته شده و گفته شده که به بیشتر سوالات خواننده ها و طرفدارا جواب داده شده. و یچیز دیگه^ من قبلا ی مصاحبه ای از خانوم مه یر خوندم که توش گفته بودن: خون آشامای توایلایت میتونن آهن رو با دندوناشون بجون(یا ی همچین چیزی) ://

ویرایش شده در توسط fateme

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
little lord

من یه سوال داشتم نمی دونم جاش اینجا باشه یا نه

اگه میتونستید یه خورده درباره فیلم جادوگر شهر اوز اطلاعات بدین اگرهم میشه بگین که فیلم جالبی میشه یا نه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
great beren

خدا رو شکر بالاخره از دستش راحت شدیم دی:

موندم رو چه حسابی اینقدر فروش داشت با اون داستان آبکیش.اگه ادواردو نداشت میخواست چیکار کنه؟ :-?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بانوی سفید روهان

بگی نگی جمله آخر رو بیشتر برای رفع عذاب وجدان نوشتم ، تقریبا وقتی از قسمت های عاشقانه کتاب خارج میشدم احساس شعف بهم دست میداد . دروغ چرا ؟ تو کتاب ماه نو ، قسمت هایی رو که به جاکوب ختم میشد دوست داشتم . انتظار داشتم داستان وارد مرحله ای جدید بشه اما حیف که نویسنده در دور باطل گیر کرده بود .

به نظرم یکی دیگه از نقاط منفی داستان تصمیم ها و رفتار های غیر قابل پیشبینی و متضاد شخصیت هاست ، تنفر شدید جیکوب از خون آشام های گیاه خوار در سه کتاب اول ، ناگهان به همزیستی مسالمت آمیز جیکوب با چند دو جین خون آشام انسان خوار در جلد 4 تبدیل میشه . و موارد زیادی از این قبیل .

اگه فرض بگیریم نویسنده خودش رو جای بلا تصور میکرده باید این احتمال رو بدیم که نویسنده به بیماری مازوخیسم دچاره ، دوست داره رنج بکشه تا توجه و علاقه دیگران رو به خودش جذب کنه . چرا که بلا مرتبا صدمه میبینه ، به خطر می افته و زخم بر میداره ، و عاشقان سینه چاک بلا همواره در تلاش برای نجات جون اون هستند .

ایشش دقیقا مثل این خاطرات خون آشام آدم حالش از هر چی عشق و عاشقیه بهم می خوره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MORGOMIR

بابا بیخیال درسته فیلمه ضعیفیه ولی دیگه اینقدرها هم بد نیست

یک مشت بچه سوسول گرگینه میشن و طرف از تاریکی می ترسه بعد خون آشامه:ymapplause:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
afsaneh hp

دمتون گرم.تاپيك باحالي زدين

من عاشق توايلايتم سه تا از كتاباشو خوندم ولي فيلماشو تا 4 ديدم داستان 5 شم ميدونم ولي كتابشو نميتونم پيدا كنم.

كلا اين كتاب ديدگاه منو نسبت به زندگي عوض كرد و بيشتر از همه شخصيت ادورد رو دوس دارم .بازيگراش خوب نيستن و كريستن استوارت با اون گندي كه بالا اورده(ماجراي عشق مثلثي رابرت و كريستن و كارگردان سفيدبرفي رو ميگم) نفرت ادمو نسبت به فيلم بيشتر ميكنه ولي خوبه باز رابرت هست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سیه تیغ

بووووووووووووهه هه هه هه !

دمتون گرم ؟ از اول تاپیکو خوندی ؟

همه دیگه کم مونده بیان فحش بدن به استفان میر !

من دیگه وقتی پست کلب آلف رو خوندم ترکیدم از خنده !

میخواتم امروز برم بگیرم بخونمش کلا منصرف شدم . با این توصیفات باید کتاب رو موچوله کرد انداخت توی پست نفت یه کبریت کشید زیرش !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Capitan

  1. اقا اين توايلايت...
  2. اخه...
  3. بي خيال بابا...من نميخواستم فيلمشو بگيرم از بس بچه ها اصرار كردن رفتم گرفتم يكشو ديدم و...
  4. اولا از داستاناي درام حالم به هم ميخوره!!!!
  5. دوما بابا جدا از اينا فيلمش خيييييييييلييييييي ضعيف بود...هي كم اورده بودن تو فيلمنامه ميگفتن چي كار كنيم چي كار نكنيم... بلا و ادواردو مياوردن....!!!!!
  6. داستانشم ميگن از فيلمشم بدتره!
  7. پس فكر كنم اگه داستانمو در سطح جهاني مطرح كنم بتونه مثل اعلاميه بچسبونش به ديوار!!!(وقتي داستان به اين مزخرفي مياد اين همه ميفروشه ديگه...)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

واقعا واقعا واقعا فروش فیلم فقط به خاطر ادوارد و یکی دوتا خون آشامای مرد بود. درمورد کتاب هم که... . این فیلم بود که کتاب رو نجات داد. فکر کنم دیگه ارزش نظر دادن نداره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tauriel

بهتره فیلمشو نبینید، چیز های زیاد خوبی توش نیست. لی پیس هم توش بازی می کنه. ( تراندویل)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

ببینین مه یر خواسته داستان عاشقانه بنویسه، بعد دید فانتزی رو بورسه اومد فانتزیش کرد :D

بهتره فیلمشو نبینید، چیز های زیاد خوبی توش نیست. لی پیس هم توش بازی می کنه. ( تراندویل)

خواهر من آدم می خواد فیلم ببینه باید به صحنه عادت داشته باشه. ینی مثلا فیلم زیبای Amelie رو نبینیم، فقط برا این که صحنه داره؟

اعتقاد من اینه که آدم اگه می خواد از یه چیزی بدش بیاد، باید همه چیر رو در موردش بدونه... همین نظریه باعث شد برم چن تا از آهنگای جاستین بیبر رو گوش کنم :(( که خب بعد از چهار تا آهنگ ام پی تری پلیر و هدفون رو پرت کردم گوشه ی اتاق نصف هم شدن بدبختا... :)

منم برا همین خواستم همه ی کتابا رو بخونم... بعد از کتاب اول حالم داشت به هم می خورد=)) طرف فانتزی رو بره بود زیر سوال=)) کتاب دوم رو به زور خوندم:-o کتاب سوم تا وسطاش رسیدم و دیگه خلاص:-o اصن نخوندم:-o

باو فیلمش بهتره باز:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tauriel

این صحنش خیلی با بقیه فرق داره توی قسمت های 5 و4. شما فیلم و دیدین؟

ببینین مه یر خواسته داستان عاشقانه بنویسه، بعد دید فانتزی رو بورسه اومد فانتزیش کرد :D

خواهر من آدم می خواد فیلم ببینه باید به صحنه عادت داشته باشه. ینی مثلا فیلم زیبای Amelie رو نبینیم، فقط برا این که صحنه داره؟

اعتقاد من اینه که آدم اگه می خواد از یه چیزی بدش بیاد، باید همه چیر رو در موردش بدونه... همین نظریه باعث شد برم چن تا از آهنگای جاستین بیبر رو گوش کنم :(( که خب بعد از چهار تا آهنگ ام پی تری پلیر و هدفون رو پرت کردم گوشه ی اتاق نصف هم شدن بدبختا... :)

منم برا همین خواستم همه ی کتابا رو بخونم... بعد از کتاب اول حالم داشت به هم می خورد =)) طرف فانتزی رو بره بود زیر سوال =)) کتاب دوم رو به زور خوندم :-o کتاب سوم تا وسطاش رسیدم و دیگه خلاص :-o اصن نخوندم :-o

باو فیلمش بهتره باز :)

این صحنش خیلی با بقیه فرق داره توی قسمت های 5 و4و 3 ( دقیق نمی دونم کدوم قسمت). شما فیلم و دیدین؟ اگه این قسمت هارو دیده باشین نمی گین به صحنه هاش باید عادت کرد. چون احتمالا با اون چیزی که شما فکر می کنید فرق داره. ویرایش شده در توسط Tauriel

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...