رفتن به مطلب

Recommended Posts

آرون

خب هالباراد جان خودت میتونی شروع کنی یه کم کاراشون با کیفیت تر شه! همینا رو یه جوری بهشون بگو !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

به کی بگم؟؟؟ کجا برم؟؟؟ اینا که نشونش دادند و گند خودشون رو بالا آوردن. دیگه من چی کار میخوام بکنم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

در فیلم هم مردم روهان بیشترین شباهت رو به مردم اسکاندیناوی دارند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

هالبارد جان شما خودتان را عصباني نكن.از اين فيلمها و اين جور دوبله شدن زياد تو تلویزیون نشون ميده .من كه مشتاقانه منتظر مطلب بعدي شما هستم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

اله سار جان شما قول یه پست راجع به یورد داده بودی. ما هنوز منتظریم ها. تا تو پستت رو نذاری بحث رو ادامه نمیدم ها! دست بجنبون که معطلیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

راستش من سررشته بحث از دستم خارج شده. نمیدونم با کدوم خدا کار رو ادامه بدم. یکی راهنمایی کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مالبت پیر
راستش من سررشته بحث از دستم خارج شده. نمیدونم با کدوم خدا کار رو ادامه بدم. یکی راهنمایی کنه.

می تونی از آفریدگار شروع کنی.

ناظر عزیز می دونم که این شایسته پاک شدنه ولی خب منم مسه سام بعضی وقتا نمی تونم جلوی زبنومو بگیرم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

آفریدگار؟ در دنیای اسطوره ای اسکاندیناوی میشه گفت آفریدگاری وجود نداره. یعنی چه طور بگم. خدایان خودشون مخلوق طبیعت هستند. احتمالا قبلا گفتم ولی باز هم اشاره ای میکنم:

در ابتدا نه زمین وجود داشت و نه آسمان و نه خورشید و ماه و ستارگان. تنها چاله ای بزرگ و گسترده به نام گینونگاگپ Ginnungagap وجود داشت. در منتها الیه شمال این چاله سرزمین یخزده نیفلهایم Nifleheim و در منتها الیه جنوب هم سرزمین سوزان آتش، موسپلهایم Muspleheim قرار داشت. دوازده رودخانه از نیفلهایم سرچشمه گرفته و به گینونگاگپ میریختند و اون رو از یخ پر میکردند. در مرز بین گینونگاگپ و موسپلهایم این یخها ذوب شده و بخار میشدند و ابرهایی تشکیل میدادند. از قطرات آبی که از این ابرها میچکید دوشیزگان یخی به وجود آمدند و همین طور ایمیر Ymir اولین غول و یک گاو ماده به نام اودومبلا Audumbla . یک روز که اودومبلا داشته با لیسیدن یخهای گینونگاگپ خودش رو سیر میکرده سر یک مرد، روز دیگر بالاتنه اش و روز سوم هم تمام بدن مرد از زیر یخ ظاهر میشه. مرد بسیار زیبا بوده و بوری Buri نام داشته. از ازدواج اون با یک دوشیزه یخی بور Bor به دنیا میاد. بور هم با یک دوشیزه یخی دیگه به اسم بستلا Bestla ازدواج میکنه و صاحب سه تا فرزند میشه: اودین Odin ویلی Vili و وه Ve.

فعلا بسه تا بعد. مثل اینکه باید کل پستهای این تاپیک پاک بشه و از اول به صورت مرتب و منظم بنویسم ها؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

بعد یمیر کشته میشه وجهان از بدن اون ساخته میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

مثل اینکه باید کل پستهای این تاپیک پاک بشه و از اول به صورت مرتب و منظم بنویسم ها؟

شدیداً موافقم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

احسنت دورین عزیز. البته این قسمت مقدماتی کاملا تکراریه (توی پستهای اولیه این تاپیک گفتمشون) ولی چون یه جورایی خیلی بی نظم شده خواستم از اول بنویسم و امیدوارم که ناظران عزیز هم لطف کنند و پستهای قدیمی تالار رو پاک کنند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله سار
احسنت دورین عزیز. البته این قسمت مقدماتی کاملا تکراریه (توی پستهای اولیه این تاپیک گفتمشون) ولی چون یه جورایی خیلی بی نظم شده خواستم از اول بنویسم و امیدوارم که ناظران عزیز هم لطف کنند و پستهای قدیمی تالار رو پاک کنند.

هالباراد عزیز ، یعنی همش رو پاک کنم؟ بگو کدوما می خوای پاک یا ویرایش بشه برات انجام بدم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

راستش خودم هم شک دارم اله سار جان، ولی فکر کنم اگر همه شون رو پاک کنی ولی قبل از پاک کردنشون متنشون رو یه جا کپی کنی و به من برسونی بهتر باشه. اینجوری زیاد دوباره کاری لازم نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

بهتره تاپیک پاک بشه.

از اول همه نژادها از ایس و ونر و ایکتون ودورف را معرفی میکنیم سپس داستان های جذابی از این اساطیر را قرار میدهیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/e ... eipnir.jpg

خواستم مبحث را از راکد بودن درآورم.

تصویر بالا نقشی است حکاکی شده در گوتلند سوئد که اودین سرور خدایان را سوار بر اسب هشت پای محبوبش ((سلیپنر )) نشان می دهد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

ممنونم دورین عزیز. راستش من یه جورایی نمیرسم این تاپیک رو پیگیری کنم. اما حالا که عکس این نقش مشهور رو توی تاپیک گذاشتی بذار داستانش رو برای بچه ها تعریف کنم:

اسیر قصد داشتند که دیواری به دور آسگارد بسازند تا از هجوم یوتونها به اون جلوگیری کنند. برای این کار خواستند که یک معمار استخدام کنند. معماری که برای این کار داوطلب شد خودش یک یوتون بود (اما اسیر این رو نمیدونستن)

این معمار برای معامله با خدایان میگه که اگر موفق بشه ظرف مدت کوتاهی (دقیقا یادم نیست چه قدر) دیوار رو تموم کنه خدایان به عنوام مزد فرییا الهه زیبایی رو و یه سری چیزهای دیگه (باز هم ببخشید اگر یادم نیست. اگر فراموش نکنم توی کتاب یه نگاهی بهش میندازم و براتون مینویسم) به اون بدن.

خدایان شک میکنن که پیشنهاد اون رو قبول بکنن یا نه. لوکی (اینجا جزو داستانهاییه که لوکی شیطان صفت نیست ولی یه جورایی به خاطر بلاهتش باعث دردسر میشه) خدایان رو متقاعد میکنه که غیر ممکنه معمار بتونه این کار رو ظرف اون مدت کوتاه انجام بده و بنابراین خدایان شرط رو قبول میکنن. با شروع کار خدایان وحشت میکنن چون اسب قدرتمند اون معمار بسیار زیاد و به صورت دائمی کار میکرده و در روز آخر مهلت کار رو به اتمام بوده. خدایان به لوکی میگن که خودت این گند رو بالا آوردی خودت هم باید جمع و جورش کنی. لوکی چی کار میکنه؟ خودش رو به صورت یه مادیون در میاره و به اسب معمار نشون میده. اسب هم دنبال مادیون راه می افته و میرن توی جنگل. معمار که از تموم شدن مهلتش عصبانی بوده ماهیت خودش رو لو میده و تور به محض اینکه متوجه میشه اون یک یوتونه با میولنیر اون رو میکشه. خب، خدایان دیوار رو ساخته بودند بدون اینکه مزدی به معمار داده باشند. اما حال و روز لوکی خیلی خجالت آور بود. اون از اسب معمار باردار شده و موجودی به شکل اسب زاییده بود که به جای چهار پا هشت پا داشت. اودین از این موجود خوشش اومد و از اون به عنوان مرکبش استفاده میکرد. سلیپنیر Sleipnir که همون موجوده باشه، همون اسبیه که هرمود دلاور برای پیدا کردن و بازگردوندن بالدر سوار بر اون به دنیای هل، دنیای مردگان میره. چون هیچ اسب دیگری شهامت دوام آوردن توی اون دنیا رو نداشته.

فکر کنم اینطوری بهتر باشه دورین جان. شما به یه چیزی، یه داستانی اشاره کن من هم بقیه اش رو مینویسم (این حرفمو جدی نگرفتی که؟؟؟)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گولوم

رفيق هالباراد تو سرياله كه كانال دو نشون داد(دنياي افسانه ها)داستان تور و تبرش رو تعريف كرد(همينو ديدي آمپرت زد بالا؟)به لوكي و بالدر هم پرداخت.آخرش هم نشون داد كه تور به نشانه انتقام از لوكي در ازاي قتل بالدر,يكي از پسرهاشو تبديل به گرگ كرد(اسمش فنرير بود؟)بعد اين پسره برادرش رو كه كمي تا قسمتي خيكي بود كشت و شكمشو دريد.بعد از روده هاي اين پسره زنجيري درست كردن كه لوكي رو باهاش بستن و اون مار كذايي رو بالا سرش گذاشتن و بقيه اش به داستان خود سريال مربوط بود.

حالا اين همه كه من گفتم به چه درد مي خورد.سوال من اينه كه آيا اين روده هاي پسر لوكي راسته.يعني يه روايت ديگه اس يا از خودشون در آوردن؟

راستي من به جز عكس آخري هيچ كدوم از عكسهاي قبلي رو نديدم.يعني هيچ كدوم بالا نيومد.يكي كمكم كنه please!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

گولوم عزیز، خواهش میکنم، تو رو به اون عزیزت قسم میدم دیگه حرف از اون سریال نزن که هم سازنده های خارجیش و هم مترجمها و دوبلورهای ایرانیش رو اگر گیر بیارم تیکه تیکه میکنم.

یکی از جالبترین کارهای ترجمه در این سریال ترجمه Hammer به تبر بود. یک بچه که دو ماه کلاس زبان بره میدونه که این کلمه معنیش پتک و چکشه نه تبر.

حالا بگذریم. گولوم جان. کل این ماجرایی که راجع به فنریر توی فیلم نشون داد مزخرف محض بود.

عرض شود خدمتت که لوکی همسری به نام سیگین داشت. علاوه بر سیگین اون یه معشوقه به نام آنگربودا Angrboda هم داشته که معنیش میشه منادی اندوه. لوکی از آنگربودا صاحب سه فرزند میشه که یکی از یکی منحوستر و منفورتر هستند. فرزند بزرگش یک گرگه به نام فنریر Fenrir. وقتی که فنریر هنوز کوچک بوده پیشگویی میشه که روزی این گرگ و فرزندانش جهان رو تهدید خواهند کرد و فنریر اودین رو خواهد بلعید. بنا بر این خدایان گرگ رو میدزدند و پیش خودشون میارن اما با دیدن کوچکی اون فکر میکنن که خطری تهدیدشون نمیکنه. ولی با بزرگتر شدن گرگ و تبدیلش به یک هیولا نگرانی به سراغ خدایان میاد. تصمیم میگیرند که فنریر رو به زنجیر بکشند. زنجیرهای بزرگ و قوی رو دونه دونه به پاش میبندن و بهش میگن که با پاره کردن اونها میتونه قدرتش رو نشون بده. ولی گرگ همه زنجیر ها رو پاره میکنه. خدایان مجبور میشن به جادو پناه ببرند. بنا بر این از دورفها میخوان که براشون یک زنجیر مخصوص بسازند. دورفها دست به کار شدند و از مواد اولیه عجیب و غریبی شروع به ساخت زنجیر جادویی کردند: رد پای گربه، ریشه کوه، ریش زن، نفس ماهی، رگ و پی خرس و آب دهان پرنده!!! هنگامی که خواستند این زنجیر رو بر پای گرگ بذارند، گرگ که دید زنجیر بسیار نازکه فکر کرد که پاره کردنش هیچ افتخاری براش نخواهد داشت و به خدایان شک کرد. با اصرار خدایان گرگ به یک شرط حاضر شد که اجازه بده زنجیر رو به پاش بذارن: یکی از خدایان باید هنگامی که زنجیر به پای فنریر بسته میشد دستش رو توی دهان اون میگذاشت. بین خدایان نگرانی شدت گرفته بود که تیر Tyr یکی از خدایان جنگ حاضر به این کار شد. زنجیر رو بستند و وقتی فنریر نتونست زنجیر رو پاره کنه دست تیر رو از جا کند. به همین دلیل هم تیر همیشه یک دست تصویر شده. خدایان زنجیر رو به سنگی در نیفلهایم بستند و یک شمشیر هم در دهان گرگ گذاشتند تا نتونه زنجیر رو بجوه. در راگناروک این زنجیر پاره میشه و فنریر به همراه فرزندانش به آسگارد حمله میکنند و در نبرد راگناروک اودین به وسیله فنریر بلعیده میشه.

دو فرزند دیگه لوکی و آنگربودا مار جهانی یورمونگاند Jormungand و هل Hel الهه دنیای مردگان هستند که راجع بهشون توی همین تاپیک توضیح دادم. یه کم بگردی میتونی پیداشون کنی و اطلاعاتت رو کامل کنی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گولوم

رفيق هالباراد بسيار عزيز,

پيشتر همه پستهاي اين تاپيك رو خوندم و از سهل انگاريم بود كه تو پست قبل بهتون تبريك نگفتم(به خاطر اطلاعات بسيار زيادتون از اساطيري كه ما فقط تك و توك,اين جا و اون جا يه چيزهايي ازشون خونده بوديم)و از خستگي ناپذيريتون در راه ترويج اطلاعاتتون.البته ميدونم كه وقتي كسي چيزي رو از خودش و ذهنش مي نويسه,براش زياد سخت نيست كه حتي چندين صفحه تايپ كنه يا بنويسه اما اگه پاي ترجمه و انتقال از صفحه به كامپيوتر وسط باشه خيلي خسته كننده ميشه.واقعا دست مريزاد.

راستي اگه خوشحال ميشي بايد بگم سرياله نيمه كاره رها شد و جاش يه سريال جديد گذاشتن.البته اين عادت شبكه دو كه سريال هاي خارجي رو نيمه كاره و بدون نتيجه گيري رها ميكنه خيلي وقته رو اعصاب ميره.يه ذره احترام به مخاطب نميذارن.اصلا بايد تحريمشون كرد و هيچ سرياليشون رو نديد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

گولوم عزیز

سلاح تور چکشی به نام میولنیر بود.اگه سریال رو دیدی حتما متوجه شدی که برای به کار بردن این چکش دست کش های جادویی لازم بود که تور اونها رو داشت.

هالباراد جان اگه به من فرصت بدی در بازدید بعدی داستان نزاع تیازی با ایس ها وبعد هم روایت مفصل اسکاندیناویایی افسانه زیگورد(همون زیگفرید آلمانی) رو می نویسم.

ضمنا اون غولی که در نبرد با یورمون گاند همراه تور بود وشما اسمش رو فراموش کرده بودی هایمر نام داشت.

http://altreligion.about.com/library/graphics/thor.jpg

نقاشی تور در حال نبرد

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/e ... Statue.jpg

تندیسی از تور که در قرن دهم میلادی در ایسلند ساخته شده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خواهش میکنم گولوم عزیز. فکر کنم آه من یه جورایی دامن این سریاله رو گرفت که نصفه رهاش کردند. آخه غیر از اساطیر اسکاندیناوی قسمتهای دیگه اش هم پر از اشتباه بود. مثلا قسمتی که راجع به اساطیر مصر بود و داستان آیسیس Isis و اوسایرس Osiris رو نشون میداد نهایت فاجعه بود. توی فیلم اوسایرس دختره بود و آیسیس پسره. نهایت توهین به اساطیر.

و اما دورین جان، تیازی اگر اشتباه نکنم همون ماجرای عقاب و گوشت و ... بود دیگه؟ داستانش رو برای بچه ها بنویس. داستان جالبیه.

اما در مورد زیگورد و وولسونگاساگا به نظرم اگر ننویسی بهتره. به دو دلیل: اولا که داستان خیلی طولانیه و اگر بخوای خلاصه اش کنی خیلی بی نمک میشه، ثانیا که یه سری مسایل غیر اخلاقی توش هست که ممکنه برامون دردسر درست کنه (ماجرای سیگنی و برادرش رو که میدونی). اگر لازم بشه داستانش رو خودم یه متن به درد بخور ازش گیر میارم و میذاریم توی سایت (البته نه توی تالارها بلکه به صورت داستان توی آرشیو)

باز هم از توجهتون ممنونم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گولوم

پس چرا تو عكسي كه انداختي تور دستكش دستش نيست؟

راستي رفيق هالباراد,اگه داستان مشكل اخلاقي داره اگه به صورت داستان تو آرشيو قرار بگيره مشكلش حل ميشه؟چه جوري؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

گولوم عزیز. با گذاشتن داستان توی آرشیو، مشکل اخلاقیش حل نمیشه. پست من رو با دقت بخون، گفتم که اگر (اگر و اگر و اگر) روزی قرار بشه داستان رو بنویسیم توی فوروم نمینویسیم بلکه به صورت داستان توی آرشیو سایت میذاریمش. درست؟؟؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

گولوم جان این رو دیگه نقاش باید جواب بده.

بله هالباراد عزیز.همون داستان عقاب وگوشته.این هم صورت کاملش:

روزی سه تن از ایس ها ( نژادی از خدایان که اودین هم از همان است) لوکی ،اودین و هوئنیر (در بعضی منابع خدای سوم تور ذکر شده که به عقل نزدیکتره چون هوئنیر از اسیر نبود بلکه ونر بود) به شکار رفته بودند.آنها یک گاو را برای شام خود دزدیدند وکشتند.آنها سعی کردند گاو را بپزند، اما هر بار که سرکشی کردند دیدند که نپخته است.آن ها زیر یک درخت بلوط نشسته بودندکه عقابی بر شاخه های آن نشسته بود.عقاب آشکار ساخت که او عامل نپختن گوشت است و گوشت هرگز پخته نخواهد شد مگر اینکه او سهم خود را دریافت کند.خدایان این شرط را پذیرفتند و از عقاب هم برای صرف غذا دعوت کردند.گوشت پخته شد، اما قطعه ای که عقاب برداشت بیش از حد بزرگ بود.لوکی خشمگین شد وچوب دست خود را بر پیکر عقاب فروآورد.چوب دست به عقاب چسبید، و عقاب همراه با چوبدست که لوکی به آن چسبیده بود به پرواز درآمد.لوکی ترسان ولرزان از عقاب خواست که او را رها کند.عقاب پذیرفت به شرطی که لوکی متعهد شود که ایدون (یکی از الهگان اسیر، همسر براگی و نگهبان سیبهای جوانی. خدایان اسکاندیناوی نامیرا نبوده و پیر میشده اند. تنها با استفاده از این سیبها بود که عمر آنها طولانی و تقریبا دائمی میشد.) را از جایگاه مستحکمش در میان خدایان بیرون بکشد واو نیز سیب هایش را با خود بیاورد.به این ترتیب لوکی وسایرین توانستند به سلامت به خانه برگردند.لوکی به عهد خود وفادار ماند و ایدون را اغوا کرد وبه داخل جنگل کشید.عقاب که به صورت غولی به نام تیازی در آمده بود (در واقع اون عقابه غول تیازی بود که موقتا به شکل عقاب در اومده بود) ایدون را گرفت وبه خانه خود در ثریم هایم(یکی از محلهای اقامت غولها یا یوتونها) منتقل کرد.خدایان که جوانی شان وابسته به سیب های ایدون بود بدون آن سیب ها رو به ضعف وپیری نهادند.

آنها نمی دانستند که چه بر سر ایدون آمده است.تا آنکه شخصی به آن ها گفت که آخرین بار ایدون را با لوکی دیده است.

خدایان لوکی را دستگیر وتهدید به مرگ کردند،مگر اینکه ایدون را پیدا کند وباز گرداند.لوکی به شکل یک باز درآمد و به ثریم هایم پرواز کرد.تیازی به ماهیگیری رفته بود وایدون در خانه تنها بود.لوکی او را به یک دانه تبدیل کرد ودر چنگال خود گرفت وبه پرواز درآمد.تیازی وقتی دید که ایدون رفته است، باز هم به شکل عقاب درآمد و به جستجوی ایدون پرداخت.او چنان با خشونت بال می زد که که بر اثر آن توفان به پاشد.خدایان که باز را در حال تقلا و عقاب را در پی او دیدند موضوع را دریافتند.آنها توده ای خرده چوب در درون خانه خود انباشتند و پس از آنکه باز سالم بر زمین نشست،آن توده را آتش زدند.عقاب چنان با خشم پرواز می کرد که نتوانست توقف کند.

پس به درون آتش رفت و بالهایش درهم شکست.به این ترتیب، خدایان تیازی را کشتند.

اسنوری این طور داستان را ادامه می دهد: تیازی دختری مرد نما به نام اسکادی داشت.وقتی خبر مرگ پدرش را شنید، سلاح برگرفت، زره پوشید ودر پی انتقام برآمد.خدایان صلاح را در آن دیدند که او را تسکین دهند،پس به او پیشنهاد کردند که با یکی از آنان ازدواج کند.اما او می بایست با مشاهده یک جفت پا دست به انتخاب می زد.اسکادی با دیدن یک جفت پای ظریف ،که گمان می کرد متعلق به بالدر خوش سیماست، آن را برگزید،اما پا متعلق به نیورد کهنسال بود.

اما اسکادی ازدواج با نیورد را نپذیرفت و بنابراین بی نتیجه به سرزمین خود بازگشت. ( من اینطور شنیدم که اسکادی علیرغم میل باطنیش مجبور شد با نیورد ازدواج کنه ولی هرگز با اون نساخت. اسکادی دوست داشت در ثریم هایم که سرزمینی کوهستانی بود باشه ولی نیورد میخواست به دریا که قلمرو خداییش بود نزدیک باشه. بنا بر این همیشه بینشون جنگ و دعوا و بحث بود)دوستان این هم یک داستان جذاب دیگر:

داستان سفر تور،تیالفی ولوکی به دربار اوتگارد-لوکی غول:

سه خدا پس از پشت سر گذاشتن ماجرایی جالب همراه غولی به نام اسکرایمر به قصر اوتگارد لوکی هیولا می رسند و آنجا در دام حیله گری های غول گرفتار می شوند.اوتگارد لوکی از آنها میخواهد که در مسابقات مختلف با افراد او به رقابت بپردازند.تیالفی دونده،ورزش را انتخاب می کند، زیرا هیچ کس نمی تواند به سرعت او بدود.اما وقتی با قهرمان محلی به نام «هوگی» مسابقه می دهد به آسانی می بازد.علت آن است که هوگی به معنی اندیشه است، و اندیشه از هر چیزی سریعتر است.

تور هم در سه عرصه وارد رقابت می شود.اوسعی می کند مایع محتوی یک شاخ را بنوشد،اما به طرز بدی شکست می خورد.

بعدا متوجه می شود که طرف دیگر شاخ در دریا بوده است واو تنها قادر به متوقف کردن امواج شده است.

دومین مسابقه کاری ابلهانه است:تور نتوانست گربه نسبتا بزرگ اوتگارد -لوکی را از زمین بلند کند.چون این گربه در واقع همان یورمون گاند یا مار جهانی است وهیچ کس حتی تور هم قدرت بلند کردنش را ندارد.

برای رقابت سوم ،تور یک مسابقه کشتی را پیشنهاد می کند، وغول به طور اهانت آمیزی او را در برابر پیرزنی به نام «الی» قرار می دهد ، واو هم یکی از زانوان تور را به خاک می رساند.علت آن است که الی به معنای کهن سالی است، وکهن سالی همان چیزی است که بزرگ ترین قهرمانان را نیز شکست می دهد.

این رقابت ها با آزمون لوکی که نوعی مسابقه خوردن بود آغاز شد.

لوکی شرط بندی کرد که می تواند حریصانه تر از هر کس دیگری غذا بخورد.اوتگارد-لوکی اورا در برابر شخصی به نام «لوژی» قرار داد.این دو نفر در دو طرف میزی نشستند،در حالی که مقدار مساوی گوشت در برابرشان قرار داشت.آنها هرچه حریصانه تر شروع به خوردن کردند و دقیقا در میانه میز به هم رسیدند.

در حالی که لوکی همه استخوان ها را از گوشت پاک کرده بود،لوژی گوشت،استخوان ها و حتی تخته زیر آن ها را هم خورده بود.بعدها خدایان دریافتند که لوژی به معنای آتش است، وآتش از هر عنصری حریص تر است.

بدین ترتیب خدایان همه رقابت ها را باختند.

---------------------------

خیلی ممنونم دورین عزیز. با اجازه شما من یه کمی توی داستان دست بردم (البته توی پرانتز راجع بهش توضیح دادم) موفق باشی (ناظر)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

دستت درد نکنه ناظر عزیز.

بهتر وجذاب ترش کردی.

واقعا ممنونم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...