رفتن به مطلب
DarkHeart

رول پلینگ سرزمین میانه

Recommended Posts

بئورن

بئورن در حاشیه جنگل راه می رفت و بسیار دلواپس بود.از خیلی وقت پیش جنگل اینگونه نبود از زمان خارج شدنجادو پیشه و نابود شدن اسماگ . تصمیم گرفت که وارد جنگل شه و سرو گوشی آب بده وارد جنگل شد و در نزدیکی های رود خانه صدای فریادی شنیدبه نام گوندور و شاه اله سار با سرعت به سمت صدا رفت گویا کسی کمک می خواست کسی که انگار از مردم جنوب بود.

--------------------------

امیر فارامیر و دیگران داستانو ادامه بدن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
smaug

آقای بئورن

شما که هنوز من وارد داستان نشدم منو کشتید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بئورن

بئورن دویدو دوید تا به منطقه ای که صدارا شنیده بود رسید. سه سوار را در آنجا دید.

بئورن: من بئورن فرمانروای مردم جنگل هستم شماها کیستید که به نظر از مردم جنوبید؟

فارامیر: من فارامیر پسر دنتور آخرین کارگزار گوندور و فرمانروای ایتیلین به همراه همسرم و دوستم.

وبادست به ائووین وامیر ایمراهیل اشاره کرد.

بئورن: برای چه به جنگل آمده اید؟

فارامیر: ما به دستور شاه گوندور برای رفتن به مهمانی در دیل آمده ایم ولی من در بیشه به مشکلاتی بر خوردم که داستانش طولانیست.

بئورن: اگر دوست دارید برای استراحت به خانه ی من بیایید ودر آنجا داستانتان را برای من تعریف کنید .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Imrahil Prince of Dol Amroth
بئورن دویدو دوید تا به منطقه ای که صدارا شنیده بود رسید. سه سوار را در آنجا دید.

بئورن: من بئورن فرمانروای مردم جنگل هستم شماها کیستید که به نظر از مردم جنوبید؟

فارامیر: من فارامیر پسر دنتور آخرین کارگزار گوندور و فرمانروای ایتیلین به همراه همسرم و دوستم.

وبادست به ائووین وامیر ایمراهیل اشاره کرد.

بئورن: برای چه به جنگل آمده اید؟

فارامیر: ما به دستور شاه گوندور برای رفتن به مهمانی در دیل آمده ایم ولی من در بیشه به مشکلاتی بر خوردم که داستانش طولانیست.

بئورن: اگر دوست دارید برای استراحت به خانه ی من بیایید ودر آنجا داستانتان را برای من تعریف کنید .

بئورن عزیز امیر ایمراهیل دائی فارامیر بود.راستی من فعلا داستان روادامه نمیدم چون چیزی به ذهنم نمیرسه ، دوستان ادامه بدن شاید به ذهن منم یه چیزی رسید!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Haldir of Lorien

و من هالدير از سرزمين رويايي لورين و نگهباني با چشمان همچون عقاب هستم كه هيچ اورك يا موجود پليدي قادر نيست چشمانم را فريب دهد.

من با پيغامي از بانو گالادريل(گالادريل كجاست؟؟) براي هالباراد رنجر شمال آورده ام چرا كه از آراگورن شاه اله سار خبري نيست.

بانو فرموده :

به او بگو كه به اراده مورگوت ؤ سارون بار ديگر مشغول جمع آوري سپاهي پليد است براي اجراي نقشه اي تاريك تر. اي هالباراد اين پغام را به بزرگان سرزمين ميانه برسان كه جمع شدنتان در يك جا فرصت مناسبي است براي نابودي كاملتان .

و من تا اين لحظه نه شاه اله سار را يافته ام و نه هالباراد را.(كوشين پس---پيغامم مهمه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

درود هالدیر عزیز،

نمیدانی که برای رساندن پیامت نیازی به زدن این پست نبود. چرا که ما اعضای سایت یه جورایی تله پاتی عجیبی داریم. تنها لازم بود در فکر خودت بخوای که من یه خبری از شاه عزیز بگیرم. من دیشب با پادشاه که مدتیه برای درمان در منزل گوشه عزلت گزیده (آخه مشکلش رو نمیتونم بگم. مجبورم دروغکی بگم مریضه) تلفنی صحبت کردم. ایشون شدیدا دلتنگ سایت و احوالپرس بچه های سایت بودند و از من خواستند که از طرف ایشون همه بچه های سایت رو یه ماچ گنده آبدار بکنم.

بدرود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Haldir of Lorien
درود هالدیر عزیز،

نمیدانی که برای رساندن پیامت نیازی به زدن این پست نبود. چرا که ما اعضای سایت یه جورایی تله پاتی عجیبی داریم. تنها لازم بود در فکر خودت بخوای که من یه خبری از شاه عزیز بگیرم. من دیشب با پادشاه که مدتیه برای درمان در منزل گوشه عزلت گزیده (آخه مشکلش رو نمیتونم بگم. مجبورم دروغکی بگم مریضه) تلفنی صحبت کردم. ایشون شدیدا دلتنگ سایت و احوالپرس بچه های سایت بودند و از من خواستند که از طرف ایشون همه بچه های سایت رو یه ماچ گنده آبدار بکنم.

بدرود

هالباراد عزيز با سلام

قربان از رهشناس شدن من مدت زيادي نمي گذرد براي همين من هنوز به روش هاي تله پاتي اعضاي بالا دست به طور كامل اشنا نشده ام.

در مورد اله سار عزيز هم اگر مشكل ايشان طوري است كه ممكن است بوسيله اعضا حل شده ويا راه حل مناسب جهت اين امر جلوي پاي اله سار عزيز قرار بگيرد با اجازه خود اله سار عنوان كنيد (به طور معكوس يعني بگوييد چه كسي در فلان موضوع توانايي كمك دارد) تا هر چه زود تر شاهد بهبود مريضيه (هالباراد خودت عنوان مريضي بكار برديد) شاه اله سار عزيز باشيم.

با تشكر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aratorn

ناگهان ایمراهیل فارامیر و بقیه صدای خش خشی را شنیدند....

am gona hi!

100 نفر از کماندار های میرک وود و لگولاس اونها رو نشونه رفتن....

do e nai!

فاری:یا مشهد... اشهد ان لا اله:shocked:

تق تق تق جیر تق!

تیر ها از ناکجا اباد با فاصله میلیمتری از کنار اونها رد شدن.....

و به طرفیه سایه رفتن ولی ازش رد شدن

فاری و دوستاش شمشیر ها رو کشیدن

نا گهان گالادریل اومد و گفت:قل اعوذ برب الناس...... و به سایه فوت کرد.... سایه محو و نایود شد......

لگو:وایسا...اه اینکه فاری جونه فاری چه طوری؟

فاری:قلبم ریخت بابا ایولاخرین باری که من به شرقی ها شبیخون زدم اینجوری نبود ها...

لگو:این شبیخون الفیه...خوب حالا چه میکردی؟

فاری:شکار...سیاه دل....

لگو:ها ها ها

فاری:چیه؟

لگو:بابا ما الفیم درست ولی همیشه نمیتونیم اماده باشیم به امثال شما شبیخون بزنیم که.....

ما دنبال سیاه دل بودیم....

بیا بریم بابام غذا درست کرده یه چیزی بخوریم.

همه به قصر تروندیل رفتن.....

صدای مادر لگولاس اومد که میگفت:تروووووووووون غذا چی شد؟

تروندیل:اااالان ا.......ماده م..می مشه!

لگو و تراندویل سرخ شدن!

تراندویل:ادم شاه میرکوود باشه و از زنش دستور بگیره....خفته!

خوب من همه چی رو میدونم به نظرم باید اول ایزنگاردحمله کنیم ولی قبلش از لگو و فارامیر میخوام با کمانداراشون به سومین ارتش موردور که داره به ریویندل میره شبیخون میزنن.الروند درخواست کمک کرده.... ما باید در صحنه باشیم

لگو:چرا از لورین درخواست نکرده؟

تراندویل:اخه کمانداراشون با هالدبر به هلمز دیپ رفتن......

----------------------------------

ببخشید اگه خیلی بد بود .......

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

سلام

من برگشتم... با توجه به اینکه من ناظر این بخش نیستم اما با جزئ پیشکسوتان این تاپیک هستم،لازم دیدم چند نکته را بیان کنم:

1- هر کس تنها می تواند در نقش خودش بازی کند (قابل توجه آراتورن)

2- هیچ کس نباید منتظر باشد که دیگران او را وارد داستان کند(قابل توجه پی پین)

3- هیچ کس حق ندارد دیگران را بکشد

با تشکر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

فارامیر کمی مکث کرد نام بئورن برایش آشنا بود تا آنجا که یادش می آمد پی پین چیزهایی در این زمینه برایش توضیح داده بود .با اشاره ی سر با رفتن موافقت کرد و اسبش را به جلو راند تا در کنار بئورن شجاع گام بردارد ، فارامیر پرسید چه خبر از سیاه بیشه؟از الف ها چه خبر و از سیاه دل؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aratorn

فارامیر جان خیلی ببخشید ولی این پستت اصلا به پست های قبلی مربوط نیستند.اولاتو اخرین رول اونها تو سیاه بیشه میرکوود بودن ثانیا گالادریل سیاه دل رو نابود کرد حالا اگه خیلی با سیاه دل حال میکنی و از مرگش ناراحتی میشه دوباره برگردوندش یا که اصلا موضوع رو عوض کرد ولی بدون که بالاخره یکی باید بمیره تا داستان یه کم جلو بره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aratorn

سیاه دل به طرف بالا حرکت میکرد.....نمیدانست چقدر فقط میدانست ساعتها یا شاید هم روزها در حرکت بود....حرکتی که خود هیچ اختیاری بر آن نداشت.....و سپس به والار رسید .

آنها در شورا جمع بودند و بحث میکردند تا آنکه سیاه دل رسید.

منوه:خوش امدی ای تاریک روح جوان! حال گذشته ات را مرور کن.

وسیاه دل همه گذشته اش را دید. پیوستن به سیاهی و اهریمن...جاسوسی جانهای گرفته شده بسیار ...و فکر میکرد باید بر تک تک آنها قضاوت شود و گریست.

تولکاس برخاست و گفت:شاه اله سار نیاز به کمک دارد. با توجه به این موضوع و اینکه سیاه دل در اخرین لحظات به روشنایی پیوست پیشنهاد میکنم در حکمش تجدید نظر کنیم.

منوه: منظورت چیست؟

تولکاس: او به دنبال استغفار بود.

و او تسبیح الفی اش را از جیبش در اورد.

سیاه دل: من به دنبال فارامیر بودم که به او بپیوندم ولی او مرا دشمن می پنداشت و هرگز فرصتی به من نداد تا در باره نیتم به او بگویم.

منوه و بقیه والار لحظه ای گفت و گو کردند.

تو باز گردانده میشوی تا ماموریت خود را انجام دهی...ولی ماموریت خود را در خانه ی آراتورن میابی.

و سیاه دل کالبدی جدید به خود گرفت و گندالف نیز مامور حفاظت از او شده نام اورا مارتانین گذاشت.

سیاه دل به خود نگاهی کرد و گفت: من یک الف هستم!

گندالف: بله! ولی اگر در ماموریت خود غفلت کنی مورد غضب والار و آن یگانه قرار میگیری.حال به سوی آراتورن میرویم.

...................................................

سیاه دل بار دیگر فرار کرد و به سارون پیوست. گندالف موضوع را به آراتورن گفت.

آراتورن به سیاه بیشه رفت و در آنجا برای مدتی ماند و در حالی که کمانداران لگولاس و فارامیر مشغول تمرین و تجدید قوا بودند فرمانده یکی از گردانها شد......فرمانده گردان سوم که از کمانداران انسان تشکیل شده بود و قدرت زیادی داشت.

لگولاس و فارامیر نیز فرماندهان گردان اول و دوم بودند و ایمراهیل نیز فرمانده گروه شمشیر زنان الف بود که اگر در کمین دشمن گرفتار شدند بی دفاع نمانند....

اما سارون کالبدی اهریمنی به سیاه دل بخشید و و را مسئول سپاه ایسترلینگها کرد.

گر دان مجهز الفها و گروه کمانداران انسان به سمت جنوب رفتند تا به سپاه شرقیها شبیخون بزنند و کمک بزرگی برای انسانها باشند ولی الفها به کمانداران انسانها اعتماد نداشتند و به آنها مظنون بودند. در مقابل سران لشکر بخصوص آراتورن سعی در بهبود روابط داشتند

----------------------------------

زمان تلاقی ارتشها نزدیک بود. الفها و انسانها پنهان شده بودند و علی رغم دستور آراتورن مبنی بر قرار گرفتن در قسمت مقدم، کمانداران انسانها مسئله غافلگیری را پیش کشیده و در عقبه سپاه مستقر شده بودند.

------------------------------------

صدای طبل ایسترلینگ ها بگوش رسید. الفها نا آرام و بیقرار بودند، و هر کس سعی میکرد خود را لابلای گیاهان مخفی کند.

تراندویل شخصا فرماندهی کل را بر عهده داشت.

تراندویل: فرماندهان موقعیت خود را اعلام کنند!

فارامیر؟

-: آماده!

-: لگولاس؟

-: آماده!

-: آراتورن؟

آراتورن در فکر بود دیشب الروند به خوابش اومده بود و گفته بود:« زمانی که ندایتان به گوش رسد سه سوار در شمال ظاهر میشوند.»

ندایی بلندتر امد که موج افکار اورا شکست!

-: آراتورن؟

-: آماده!

ولی اکنون زمانش نبود. اگر ایسترلینگ ها بیشتر بودند چه؟ پس فعلا منصرف شد.

تروندیل: اماده!

نشانه!

همه دشمن را نشانه گرفتند، به جز گردان سوم! انسانها چیز های دیگری را هدف گرفته بودند:الفها را!

صدای ناسزا های الفها و پنهان شدن آنها، مشتی که آراتورن حواله فارامیر کرد، صدای تق تق و جیر جیر، تیر ها رها شدند!

الفها زیاد تلفات ندادند، نشانه گیری انسانها به خوبی الفها نبود و لباس الفها نیز هدفگیری را سخت تر میکرد. الفها نیز شروع به تیر اندازی کردند.

ایستر لینگ ها به میدان امدند. الفها محاصره شده بودند که ناگهان فارامیر داد زد: ایمراهیل!

ایمراهیل با گردان شمشیر زنان به جنگ به کمانداران پرداخت ولی الفها توسط ایستر لینگ ها قلع و قمع شدند

تراندویل فریاد کشید: آراتورن! حالا!

صدای شاخ آراتورن طنین انداز شد و بر فراز هیاهوی جنگ اوج گرفت.

سه سوار با صدای شاخ او پدیدار شدند: الروند، گندالف و ائومر!

ائومر: روهیریم!

------------------------------------------

سواران از شمال حمله کردند و سپاه بزرگ متحدان موردور را شکست دادند. بعدا هم معلوم شد فارامیر در این توطئه نقشی نداشته و به مناسبت پیروزی در مرک وود جشنی بزرگ بر پا شد. ولی شادی دیری نپایید چون تنها کشته شدگان پایان جنگ را دیده اند.

ویرایش شد (ناظر) آراتورن جان می بخشی که یه جاهاییش رو به میل خودم تغییر دادم یا اضافه و کم کردم ولی به نظرم اینطوری بهتر شد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
agarwaen

سلام

بنده ( که آگارواین باشم) بعد از صحبتهایی که اصلان خان در یک جایی فرمودند احساس کردیم یک چیزی ما را غلغلک می دهدکه در اینجا یک رولپلینگ جدید راه بیاندازیم. با توجه به اینکه داستان قبلی این تاپیک مربوط به پیش از تاریخ می باشد واحتمالا قاطی نقاشی های غار لاسکو پیدا شده پس ادامه دادنش بی معنی می نماید. بنابرای از شما عزیزانی که علاقمند به شرکت در این پروژه می باشید خواهشمندیم تا یک هفته پس از انتشار این آگهی به شعب منتخب بانک ... اِ اِ اِ ببخشید اشتباه شد.تا هفته بعد شخصیت انتخابی تان را معرفی نمایید تا از هفته آینده داستان آغاز گردد

والسلام

به تاریخ 6 اسپند سنه ی 1390

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

بنده آراگورن دوم پسر آراتورن دوم ملقب به شاه اله سار آمادگی کامل خویشتن خویش را در مورد همکاری با شما آرداییهای عزیز در ارتباط با تجارب و زندگی خود و شما اعلام میدارم. :) :-? :D :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تضاد

این ماجرا جدیه؟؟

من هیچ وقت وارد بازی ایفای نقش نشدم و راستش علاقه ی چندانی هم ندارم ولی گذشته از تفریح -که به خودی خود انگیزه ی خوبیه- انگیزه ی دیگه ای هم پشت این کار هست؟ مثلاً ایده ی داستانی یا چیزی از دلش بیرون میاد؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

خیلی بعیده که بیرون بیاد.تجربه های قبلی این موضوع رو میگن.معمولا تا یه جایی جلو میره،بعد یکی میاد یه چیزی میگه که خط داستان کلا عوض میشه میرن رو اون یکی!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Legolas

به نظر منم یه ایفای نقش لازمه

در هر صورت اگه گرفت یا نگرفت من می خوام لگولاس باشم :دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Gandalf Skin

گندالفم برایه من نکه دارین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Curunir-Poirot

منم که کورونیرم،واضحه؟

من حلقه میخوام د یالا...

ویرایش شده در توسط Curunir

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Gandalf Skin

پس چرا هیچ کس نمیاد شروع کنیم.یه کاری بکنین دیگه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Curunir-Poirot

بسم الله

این واسه شروع خوبه؟

سارومان روی دفترچه اش خم شده بود و داشت جزئیات نتایج جدیدش راجع به ساخت حلقه ها را یادداشت میکرد که دید صدای زنگ در اورتانک بلند شد.

با قدم هایی بلند راه افتاد که به طبقه اول اورتانک برود،سریع پلان تیر رو یه جای لباس پر فضایش قایم کرد و طبقه سوم که رسید یه نگاهی از پنجره به پایین انداخت و دید که گندالف خاکستری به معیت آراگورن و لگولاس اونجاست .

با خودش گفت:باز این پیر مرد فضول چی کار داره؟یه درسی بهشون بدم که یادشون نره.

بنابر این رفت به مهتابی تا ببیند حرف حسابشان چیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

من تا به حال ازاین بازی ها انجام ندادم ، قواعدش چطوریه ؟ مثلا بهتر نیست زمان داستان رو مشخص بکنیم ؟ داستان باید تک خطی باشه یا میشه فلش بک و فوروارد هم زد ؟ و از این قبیل .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Gandalf Skin

من تا به حال ازاین بازی ها انجام ندادم ، قواعدش چطوریه ؟ مثلا بهتر نیست زمان داستان رو مشخص بکنیم ؟ داستان باید تک خطی باشه یا میشه فلش بک و فوروارد هم زد ؟ و از این قبیل .

منم زیاد اطلاعات ندارم

اگه دوستان یه یوضیح کلی بدن منم ممنون میشم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

بذارین خودمون بچرخونیمش (مجردی!).هر جور که قشنگتر میشه همون طوری جلو ببریمش.فقط قبل از اینکه داستان رو شروع کنیم کاملا همه ی جوانب رو در نظر بگیریم.یعنی اینکه دوست ندارم که کاملا بداهه پردازی باشه.مثلا در مورد داستان سارومان چند مورد دیگه از ادامه ی داستان رو توی ذهنمون مشخص کنیم.ولی کاملا هم رمان نویسی!نباشه.

بازم باید واردترا نظر بدن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Legolas Greenleaf

آقا من نفهمیدم قضیه چیه؟

بابا رضائی درست توضیح بده منم ملتفت شم!ولی در هر صورت من لگولاسم...کسی نقش منو ورنداره ها!

گفته باشم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...