رفتن به مطلب
DarkHeart

رول پلینگ سرزمین میانه

Recommended Posts

Halbarad

من راستیتش وقت برای نوشتن داستان و گذاشتنش اینجا ندارم. شما هم دیگه از غیبت سوء استفاده نکنین. نقش هالباراد به کلی توی داستان از بین رفته. بابا از من هم توی داستان یه اسمی ببرید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

فارامیر اکنون که ضرورت را احساس مس کرد چابک در حال گذز در میان جنگل تاریک بود و بی تابانه در جستجوی یافتن نشانه ای از سیاه دل بود و آنچه او را نگران می کرد این بود که هیچ نشانی از قتل در جنگل نمی دید و با خود می اندیشید سیاه قلب چه نقشه ای کشیده؟

فارامیر کابوس می دید جنگ حلقه را به یاد آورد می دانست زمان کارهای بزرگ فرا رسیده است و می دانست همه در بوته ی آزمایش قرار می گیرند اما آنچه در خواب می دید او را سخت مشغول کرده بود در خواب می دید کسی که به او اعتماد دارد(چهره اش را نمی دید) تغییر چهره می دهد و سخت شبیه والای سیاه می شود می دانست خیانتی در کار است ولی .....

جنگل تاریک شد حتی تاریک تر از همیشه و موجی از پلیدی تمام جنگل را در بر گرفت هوا سخت می تپید و خورشید تیره شده بود فارامیر احساس کرد :اتحاد پلیدی ها..............

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
DarkHeart

سیاهدل شمشیر را بر دوش گرفت و به دنبال دانته پیرمرد تند خو و بدسخن به راه افتاد.چرا این کار را کرد خودش هم نمی دانست،حتی دانته هم نمی دانست. آنها حتی نمی دانستند به کجا می روند. شاید این تنها نقطه مشترکشان بود. سیاهدل کم حرف بود و این تنها چیزی بود که دانته از او توقع داشت.نکرومنسر پیر که می جنگید تا آخرین روزهای زندگی اش را طولانی کند با خاطرات خاک گرفته اش می زیست خاطراتی که از دوران جوانیش داشت، و سایه ی جوان که اینک به حال خود رها شده بود در جنگلهای تاریک به دنبال مرگ خویش می گشت. سایه ی طرد شده و نکرومنسر منفور هفته ها با هم در جنگل پرسه می زدند و هیچ حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. سیاهدل کمتر چیزی می خورد.دانته قورباغه ها ی برکه را کباب می کرد و در سکوت تناول می کرد. سایه سعی می کرد فراموش شود، نکرو منسر می خواست در یاد ها بماند. ولی هیچ کدامشان آن قدر اهمیت نمی دادند که در باره ی تمنیاتشان کاری بکنند و فقط پرسه می زدند.مسیر آنها را به سو ی خود می کشید و اینک پس از ماهها همراهی یکدیگر به طرف کوهستانهای سرد شمالی راهی بودند. این همراهی توام با سکوت ایشان رابطه ای نامرئی در بینشان ایجاد م کرد که هیچ یک از وجود آن آگاهی نداشت.سایه شمشیرش را به دوش می کشید و کتاب نکرومنسر به گردنش زنجیر شده بود . آن دو رهرو مخوف در سکوتی مرگ وار، توهمی عمیق را می نوردیدند. کوهستان سرد بود و آرام.کوهستان متروک و فراموش شده اینک آرامگاه دانته و سیاهدل شده بود و ایشان را به سوی خود می خواند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

من ميتراندير هستم زائر خاكستري و آمده ام تا ماموريتم را به پايان برسانم

------------------------------------------------------------------------

وآنگاه ميتراندير از راه ميرسد تا به ماموريتش جنگ برعليه بدي ها عمل كند پس اي مردمان سرزمين ميانه متحد شويد و بدنبالم بياييد روزگار تقدير نزديك است.پيش به سوي تاريكي .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امپراطور تاریکی

من امپراطور تاریکیdarkness empero هستم.....آمدم تا به کمک سارومان و سائورون بار دیگر به قدرت بررسم و تمامی یاران حلقه را شکست داده و جهان را زیر سلطه ی امپراطوری تاریکی ببرم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سیاه بینان حلقه

من سیاه بینان حلقه هستم و فقط برای تصرف حلقه امده ام..

من از جادو خیلی چیزا بلدم...

مسایی که میخواهند عضو گروه سیاه شوند امادگی خود را اعلام کنند...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
پره‌گرين توك

چرا اين جا هيچ هابيتی نيست؟! مگه هابيت‌ها نمی‌تونن تو يه ماجرا شركت داشته باشن؟ من، پره‌گرين توك، هابيتی از شاير به عنوان اولين هابيت وارد اين داستان می‌شم و منتظر بقيه‌ی دوست‌های هابيتم هستم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Emma Evans

من اما ایوانز هستم انسانی ماجراجو!!!

بیش تر اوقاتم را در جنگل های تاریک شب سپری می کنم به دنبال چیزهایی که منتظر ورودشان هستم.

از اروک ها هم متنفرم و اگر یکی از آن ها را ببینم با تیر و کمانم می کشمش.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

به همه ی شما سلام می کنم

دوستانی که تازه وارد داستان شده اید لطفا ماجرا را ادامه بدید معرقی کردن که کافی نیست.بیایید در سال جدید داستانمون را بهتر ادامه بدیم.مثلا پی پین می تونه کاری کنه که نکردمانسر و سیاه دل عصبانی بشوند با سیاه بینان می تونه به سیاه دل بپیونده یا اما ایوانز می تونه فارامیر رو توی جنگل پیدا کنه

ما منتظریم تا شما ادامه بدین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord Melkor

من Lord Melkor ,ارباب تاریکی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mortezams

خوب درسته که من گفتم همیشه ترجیح دادم خودم باشم ولی تو خیلی مواقع خودم را BloodRanger معرفی کردم یکی از فرماندهان اورک های است .

البته گویا خیلی دیر به این داستان رسیدم .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مالبت پیر

من بارلی من باتر بار. البته اگه کسی اينو انتخاب نکرده، نکرده؟! اگه نکردی هر وقت گزرتون به اسبچه راهوار افتاد يه نوشيدن مهمون من!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مالبت پیر
چرا اين جا هيچ هابيتی نيست؟! مگه هابيت‌ها نمی‌تونن تو يه ماجرا شركت داشته باشن؟ من، پره‌گرين توك، هابيتی از شاير به عنوان اولين هابيت وارد اين داستان می‌شم و منتظر بقيه‌ی دوست‌های هابيتم هستم!

هی پره‌گرين توك سلام. چرا اينورا هابيت نيست؟! از شاير چه خبر. خب چند وقتيه از اونورا مسافر نمياد اينجا. نگنه دارين پولاتو پس انداز می کنين.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
durin

من نیز دورین فرمانروای موریا وسرور دورف های صنعتگر وهوشیارم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Dark_Lord

من لرد تاریک از اعماق وحشتناکترین مکان های آردا و سرزمین میانه آماده خدمتگذاری به لرد سائورون عزیز هستم. من از ترکیب بالروگها و ارکها هستم. درونی آتشین و ظاهری ارکی نامساعد. هر چی که بر سر راهم قرار بگیرد تکه تکه می شود!

نزگولها از من خوششان نمی آید!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Dark_Lord
من اما ایوانز هستم انسانی ماجراجو!!!

بیش تر اوقاتم را در جنگل های تاریک شب سپری می کنم به دنبال چیزهایی که منتظر ورودشان هستم.

از اروک ها هم متنفرم و اگر یکی از آن ها را ببینم با تیر و کمانم می کشمش.

خب من هم رگی از ارک ها را دارم! اما مگه می شه که تو با تیرو کمانت من را بکشی!

به زودی وارد جنگل های تاریک می شوم فعلا در راهم آنجا منتظرتم................

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سارون کبیر

من رسما سائورون کبیرم ... 2باره برگشتم ... توسط خادمم کوه هلاکت که حلقه رو به من برگردوند واکنون با تمام قدرت در دوران چهارم دوران تاریکی حاضرم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Imrahil Prince of Dol Amroth

سلام من ایمراهیل پسر آدراهیل امیر دول آمروتم!

من بعد از گرفتن دعوت از طرف پادشاه دیل ب 200 نفر شهسوار دول آمروتی عازم سفر شدم،در ایتیلین به بانو اۀووین برخوردم ،اون خیلی نگران فارامیر بود ،میگفت که به قصد دیل گوندور رو ترک کرده،اما از زمانی که فارامیر به مرز سیاه بیشه رسیده،خبری ازش نداره.

منهم به سرعت وی رو با دو تن از بهترین افرادم عازم روهان کردم و الفیر پسر ارشدم را نیز به سمت دول امروت فرستادم تا با 3000 سوار و3000 لشکر پیاده به ما بپیوندد.

در راه به سمت سیاه بیشه به پیکی از طرف پادشاه الفهای جنگلی برای گوندوررسیدی،او حامل خبر مرگ خواهرزاده ام توسط سیاه قلب بود!!!!!!!!!!!!پس من به همراه با شهسواران خود برای انتقام از سیاه قلب به راه افتادم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Frodo-B

سلام! من فرودو هستم! از هابيت ها كه (به جز پيپين عزيز) خبري نيست و انگار اونقدر دير رسيدم كه رول پلينگ به كل تعطيل شده!!!

اما در حال هرچه قدر هم دير بهتره از هابيت ها هم اينجا يه خبري باشه!

در اين ميان: اين عزيزي كه شناسه فرودو رو انتخاب كرده و اصلا پيداش نيست كيه؟ نذاشت من با خيال راحت يه شناسه انتخاب كنم!!!!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

فارامیر با خود فکر کرد :اتحاد پلیدی ها.در جنگل سرگردا بود و هر صدایی در نظرش تهدید آمیز می نمود.نمی ترسید نه تکاوری از جنوب جز از مرگ و باختن شرف خود از چیزی نمی ترسید اما نمی توانست این نکته را کتمان کند که مجهول بودن دشمنی که در کمین او و جهانی که دوست داشت نشسته بود،او را فرسوده کرده بود. و البته یاد ائوین ،دلتنگش می کرد..شب مانند نفرین مردگان سرد و تاریک بود .سیاه بیشه را سکوت فرا گرفته بود تا اینکه صدایی تهدید آمیز بلند شد...صدای سم اسبهای بسیار.فارامیر شمشیرش را از نیام بیرون کشید و سخت در مشت فشرد...با خود فکر کرد :آخرین فرد از خاندان کارگزارن چنین در می گذرد و خود را آماده ی مرگ کرد اسبها در نزدیکی او ایستادند.راه فراری وجود نداشت . فریاد زد:به نام گوندور و شاه اله سار....و از پشت درخت بیرون آمد.چیزی که می دید فراتر از آرزو ها و امید هایش بود.مردی به او نزدیک شد و گفت:فارامیر....او را یافتیم سرورم ...و دقایقی بعد فارامیر سوار بر اسبی مغرور در کنار ایمراهیل،امیر دول آمروت به سمت غرب در حرکت بود.

--------------------------------------------

خوب امیر ایمراهیل عزیز و سایر دوستانی که خود را معرفی کرده اید امیدوارم داستان راادامه بدهید و نقشی در داستان را بر عهده بگیرید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
پره‌گرين توك

خب من هم پی‌پين توك هستم! يه هابيت از شاير. درسته كه بين شماها خيلی كوچيك به نظر ميام ولی من رو هم راه بديد!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نیمه الف

من رو که همه میشناسن نیمه الف (هاف الف) من الروند هستم ارباب حکمت کی با من حاضر میشه بریم سه هزار سال پیش تو جنگ آخرین اتحاد با سائورون بجنگیم در واقع من که سنم از همه بیشتره چون کسی که گالادریل یا ارو یا آینور باشه نیومده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سارومان بسیار رنگ

منم سارومان هستم . قدرتمندترین مایایی که به سرزمین میانه اومد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
aratorn
من رو که همه میشناسن نیمه الف (هاف الف) من الروند هستم ارباب حکمت کی با من حاضر میشه بریم سه هزار سال پیش تو جنگ آخرین اتحاد با سائورون بجنگیم در واقع من که سنم از همه بیشتره چون کسی که گالادریل یا ارو یا آینور باشه نیومده

نیمه الف جان اگه یه نگا به لیست کاربران بندازی هزارتا از خودت بزرگتر پیدا میکنی که هیچ وقت آن نمیشن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
smaug

عجب !!!

من اسماگ هستم .

ببخشید که نمیتونم بیام داخل این تالار چون خیلی بزرگم ! :grin:

ولی خب سرمو که میتونم بیارمش داخل

خب حالا اینجا چی کار کنیم ؟!

آهان ، راستش من میخوام پسر (اژدها) ی خوبی بشم برای همین تصمیم گرفتم سواری بدم یعنی اینکه هر کی کاری چیزی داشت براش انجام بدم مثلا میرم بچه هاشو از مهد کودک میارم ، هر جا میخوات میبرمش (اژدها تلفنی) و ...

کلاً میخوام بزنم تو کار مسافر کشی

حالا اگه یه وخت یه جایی تو داستانهاتون پیدا کردید به من بدید (بابا باور کنید پسر خوبی شدم)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...