رفتن به مطلب

Recommended Posts

Armando

درود بر آدرایی های گرامی

دوران اول برای من بیشتر غرور های کورکورانه و از هم پاشیدگی نسل ها و دوستی ناکام فرزندان ایلوواتار بیشتر از اتفاقات دیگه مثل جانفشانی ها و شجاعت ها و غیره نمایان تر و مشخص تر بود. این دوره برای من نماد جنگهای خونین و هرج و مرج و تنشهای زیاده که انتظار میرفت والار با گناه نولدور تله ری و سیندار و انسانها رو تنها بگذارند. قطعا حضور تولکاس و اورومه بی تاثیر بر کم کردن کشتارها و ظلم ها نبود. اما لازمه از جان فشانی ها و شجاعت انسانها و الف ها از هورین تا فین گولفین و مایدریس و بیشتر از هر انسان و الفی شاه فین گولفین که در کمال بی فکری و احساسات عقلانیت و سرنوشت مردمش رو به شجاعت نا لازم و غیر ضروری و تلاشی واهی که یکی از افکار ایلوواتار و یک والای ترد شده نامیرا رو بکشه یا زخمی بزنه و به امید واهی برگشتن از این رویارویی با ملکور روبه رو بشه. بهتر نبود به مملکت خودش میرسید؟ تلاش هورین و شجاعتش که یک تنه با ارتشی جنگید و اگه تیغه های تبرش کند نمیشد بالروگ اعظم گوتموگ جرآت گرفتنش رو هم نداشت این قهرمانی قابل تحسینه . در کل این هرج و مرجها یی که در بلریاند و دوریات پیش آمد میتوانست با سروسامان دادن به آواره های الف و انسان و متحد کردنشون بهتر میشد. از دیدن اشتباهات استراتژیکی و تاکتیکی توصیف شده خونم به جوش میاد. غرور الف ها و خیره سری و عدم آگاهی انسانهای فانی شرق راه رو بر مورگوت باز کرد وتیغ دیوها و اورکها رو برای این اشتباهشان به جان خریدند. هرچند در جنگهایی که امیدها ناامید میشد رنگ حضور والار لازم بود غرورو خودخواهی و یکدندگی والار بر نفرین نولدور فرزندان ایلوواتار را تنها گذاشت باعث شد تا گناه نولدور رو تله ری و سیندار و الدار به دوش بکشن.

البته این نظر خودم بود و لطفا اگه مخالف هستین ابراز نکنین که بحث بالا نگیره.از شما نمیخوام که به نظرم نظر بدین.

به نظرات همدیگر احترام بذاریم و هر کس نظر خودش رو بده که به حاشیه کشیده نشه.لایک ها رو واسه این موقع ها گذاشتن.

با سپاس

ویرایش شده در توسط Armando

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

منم تا حدی با نظر آرماندو موافقم. وقتی به دوران اول فکر میکنم بیشتر افسوس و حسرت میخورم تا اینکه بخوام به هیجان بیام و به اصطلاح "سراچه ی ذهنم آماس کنه"!

تو پس زمینه ی این همه اتفاقات و افتخارات، خیره سری و غروری رو میشه دید که برای من مثل یه نقطه ی تاریکی میمونه که هر دم بزرگتر میشه و نمیذاره لذتی که آدم میخواد ببره به انتها برسه. برای من دوران اول حدیث جنگ بر سر چند تا جواهر نیست؛ بلکه حکایت جنگاوران نفرین شده ای هست که با پای خودشون به لبه پرتگاه رفتن، و با طیب خاطر پرشی جانانه کردن. هر چند در مورد بخش اعظمی از این جنگاوران میشه با اغماض قضاوت کرد.

با وجود تمام این تفاصیل، چرا دوران اول برای ما (در اینجا خودم رو عرض میکنم) جذابیت بیشتری داره؟ برای چی وقتی اون همه مجاهدت های نولدور و اداین را محکوم به بطلان میدونیم، ازش لذت هم میبریم؟ این حس دوگانه از کجا میاد؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

باهات موافقم. قضاوت ما در مورد خیلی از شخصیت هایی که تو دوران اول حضور داشتن، تا حد خیلی زیادی وابسته به شرایطی هست که تو دوران اول حاکم بوده. فضای مسمومی که تو دوران اول وجود داشته باعث میشه شخصیت ها خاکستری جلوه بدن، در نتیجه کردارها و رفتارهاشون هم برامون عجیب و در بعضی مواقع غیرقابل باور بیاد.

دوران اول رو که میخونم یاد چند بیت از فردوسی بزرگ میفتم که:

هنر خار شد جادویی ارجمند....(مصرع دوم یادم نیست)

شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی سخن نشنوی جز به راز

چنین شرایطی یه تصویر سیاه و غم زده به آدم میده تا یه تابلوی باشکوه از ایثار و جانفشانی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه

نهان راستی، آشکارا گزند :|

البته این ابیات به دوران دوم بیشتر می یاد به نظر من.

سوال اینه: به نظر شما، دوران اول با تمام رخدادهاش، برای شما بیشتر (با توجه به جنگ بی امانی که با ملکور در جریان بود) مصداق افتخار، مقاومت، پایمردی، ایستادگی هست؟ یا اینکه (با توجه به نفرین معروف) بیشتر مصداق دوران غرور کورکورانه، توهم سراب گونه پیروزی، احتراز از حکمت و ناخردمند بودنه؟

از الروند: من سه دوران را در غرب دنیا دیده ام وشکست های بسیار و پیروزی های بی ثمر بسیار.

خب سیلماریلیون، دوران اول، روایت تلاش ها و جان فشانی هاییه که چون به نتیجه نمی رسن، تبدیل به افتخار هم نمی شن. ستاره های این دوران مثل برگ های درخت، تک تک به زمین می افتن، و در نهایت خودِ درخت هم خشک میشه. سیلماریلیون،روایت تاریخه به قلم بازنده هاش. سازندگان تاریخِ اون دوران، فقط به مورگوت نباختن، به نفرین باختن و اینه که اندوه رو دوچندان می کنه. از گزینه هایی که گفتی، برای من مصداق افتخار نیست، اما مقاومت چرا. مصداق غرور هست، اما بیشتر غرور والار به چشمم می یاد تا نولدور، خودِ اون نفرین(یا پیشگویی یا تقدیر) رو دوری از خرد می دونم، چراکه خشک و تر رو باهم سوزوند. و به نظرم اگه می تونستن به دست خودشون تا حدی اون سرنوشت رو تغییر بدن، الان هرکدوم از اون نبردها بوی افتخار می داد.(این بود انشای احساسی من :| )

با وجود تمام این تفاصیل، چرا دوران اول برای ما (در اینجا خودم رو عرض میکنم) جذابیت بیشتری داره؟ برای چی وقتی اون همه مجاهدت های نولدور و اداین را محکوم به بطلان میدونیم، ازش لذت هم میبریم؟ این حس دوگانه از کجا میاد؟

موافقت کاملم رو با نظر bain ابراز می کنم.(با این توضیح که خاکستری بودن، دوران اول رو نسبت به سوم، برای من ملموس تر می کنه.) علاوه بر این، همین که در عین ناامیدی دست از تلاش بر نمی دارن رو خیلی دوست دارم. اداین مجبورن در سرزمین میانه زندگی کنن، یا به عنوان سرسپردگان مورگوت و یا دشمنانش. انتخابشون اینه که دشمنش باشن و در کنار نولدور، سرزمین هایی که خود والار ازش قطع امید کردن رو به سکونتگاه تبدیل می کنن. این کم دستاوردی نیست. خودشون از دست می رن ولی یه چیزایی این وسط به دست می یاد.

می خواستم یه صفحه سیاه کنم، مغزم تا همینجا بیشتر کار نکرد. فعلاً :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

قشنگ گفتی ورونوه.

ولی این قسمت حرفات که "خود اون نفرین رو دوری از خرد میدونم چون خشک و تر رو با هم سوزوند" یه کم قلقلکم داد. همه از نفرین خبر داشتن. کسی "تر ها" رو وادار نکرد که با خشک ها بسوزن. هر چند اداین به هیچ عنوان حاضر نبودن به عنوان سرسپردگان مورگوت تو سرزمین میانه زندگی کنن. پس قطعا دشمنی با با مورگوت رو انتخاب میکردن. توان به تنهایی مقابله با مورگوت رو هم نداشتن. پس چه بهتر که به دشمنان قدرتمندترش ملحق بشن. و این ملحق شدن یعنی در نفرین گرفتار شدن. اینه که تصویر رو برام سیاه و غمزده میکنه. مقاومت اداین هرچند به خوبی در این تصویر میدرخشه، ولی تصویر دوران اول برای من همون تصویر غمزده ست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

من قبلـا تاپیکی مشابه به این رو زده بودم با نام "اندوه فراوان سیلماریلیون" . و در مورد این موضوع زیاد فکر کردم. ولی خب نتیجه ی محکمی نگرفتم! :v

دوان اول نه فقط در گفتار بلکه عینا و عملـا به ما میگه این غم و اندوهه که برای همیشه در قلب ها میمونه نه زیبایی ها و خوشی ها . تمام اون الف ها و انسانهایی که دیگه به قول معروف آخر اعجاب بودن، به سرنوشتی دور از تصور دچار شدن و به طرز واقعن غمباری زمین خوردن. {مثال زیاده. دیگه نمیزنم.} یا اون قلمروها با اون همه شکوه و عظمت و جلـال! آخرش با بذرهای بزرگ شده ی دروغ و نفرت و کینه و عداوت و ...، همشون تک تک، فروریختن. دیگه از گوندولین که رویایی تر و امن تر و عالی تر نداریم!:) اونم گرچه آخر از همه، اما سرانجام منهدم شد:)

جواب من به این تاپیک فقط انتخاب یک کلمه از دو کلمه نیست. بلکه من توی ذهنم ادغام اینارو دارم...یکی بدون دیگری، پوچ و کسل کننده اس.

ضمن اینکه به نظرم برجستگی و یا برتری و خودنماییِ بیشتر، با هیچیک ازین دو گزینه ی افتخار یا اضمحلـال نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

تنها اندوهه که برای همیشه در قلب ها میمونه نه زیبایی ها و خوشی ها...

نه، موافق نیستم. افتخارات دوران اول و به قول ورونوه مقاومت هاش در عین نومیدی ها ماندگار شد، حتی در مواردی ماندگار تر از اندوه و غصه های دوران اول. مسئله چربیدن اندوه و به افتخارات دوران اوله. مثل یه شب پرستاره که وقتی بهش خیره میشی ابهت و جلال ستاره ها مبهوتت میکنه، اما به هر حال شبه، و شب سنگینی و حزن خودش رو همیشه به همراه داره. همین افتخارات باعث میشه که ما از خوندن چندین و چند باره ی سیلما هیچوقت سیر نمیشیم.

با جمله دوم موافقم. شخصیت های دوران اول "با افتخار" رو به "اضمحلال" رفتن. اما یه فاکتور رو فراموش نکنیم: "دوری از خرد". به یاد بیاریم غره شدن اورودرت رو در ویران نکردن پل ناروگ علیرغم پند اولمو، طمع ورزی الوه به سیلماریل علیرغم پند ملیان، قساوت قلب فئانورزادگان در طلب گوهرها و ..... خیلی مثال های دیگه که برای من، سوسوی این ستاره ها رو کم سو تر میکنه و حس اضمحلال رو پر سو تر!!

جمله سوم رو دقیق متوجه نشدم ولی بانو.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لینک دانلود

به نظرم دوران اول خیلی دوران خوبی نبوده

اول اینکه بیشترش به خاطر سوگند فئانور بود که کل سرزمین میانه رو به نابودی کشید.دقیقا نصفش به خاطر همین بود.و همچنین وقوع یز هایی مثل کشتار الف به دست الف،نبرد های بیشمار،برن و لوتین،تورین تورامبارو..... .

گرچه تمام این ها به اشتباه فئانور و اشتباه فرزندان وی برمیگردد.هر اتفاق خوبی م که افتاد بعدش نابود شد.مثل گاندولین،دوریات،برلیاند و.... .همه چیز به فنا میرفت یا میترکید!!!

جدی.ولی از نظر تاریخی اکشن ترین تاریخ آرداست ولی فراموش نکنیم بابت این اکشن چقدر کشته داده شد.گرچه یه مدت که آنگباند محور بود خوب بود ولی خوب ملکور رحمی نداشت و غافلگیر کننده بود.

در مل دوران فوقالعاه سیاهی بود.و همه ی این سر یک تصمیم احمقانه فردی مثل فئانور بود که زندگی همه رو سیاه کرد.

خوب میدوار مفید باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Peredhil

توی دوران اول، اگر از شجاعت بخواید، شجاعت موج میزنه. توی دوران اول اژدهایان رو میکشن اما توی دوران سوم خیر، جلوی یک مشت ارک هم با ترس و لرز میجنگیدند، از نظر امید، به نظرم دوران اول امید بیشتری داشتن نسبت به دوران اول، الف ها شجاع بودن و نومید نبودن، سرزمین میانه رو تزک نمیکردن. به نظرم افتخار بوده. البته منظورم این نیست که شجاعت و امید توی بقیه دوران ها نبوده، اما دوران اول خیلی بیشتر بوده. دوران اول جنگاور تر، شجاعتر و با امیدی زیاد تر به جلو میرفتن، با وجود اون نفرین و تفرقه ها.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
*فئانور*

توی دوران اول، اگر از شجاعت بخواید، شجاعت موج میزنه. توی دوران اول اژدهایان رو میکشن اما توی دوران سوم خیر، جلوی یک مشت ارک هم با ترس و لرز میجنگیدند، از نظر امید، به نظرم دوران اول امید بیشتری داشتن نسبت به دوران اول، الف ها شجاع بودن و نومید نبودن، سرزمین میانه رو تزک نمیکردن. به نظرم افتخار بوده. البته منظورم این نیست که شجاعت و امید توی بقیه دوران ها نبوده، اما دوران اول خیلی بیشتر بوده. دوران اول جنگاور تر، شجاعتر و با امیدی زیاد تر به جلو میرفتن، با وجود اون نفرین و تفرقه ها.

به نظر شما ترک سرزمین میانه در دوران سوم توسط الف ها به خاطر ترسشون بوده؟!

ولی با بقیه صحبت هاتون موافقم:)

به نظر من دوران اول دوران افتخار بوده،هر پیروزی و حتی هر شکستی افتخار بوده چون همون طور که دوستمون گفتن با شجاعت همراه بوده کارها.

البته در هر جایی استثناهایی وجود داره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل
ارسال شده در (ویرایش شده)

سجاد: هر پیروزی و حتی هر شکستی با افتخار بوده؟!!!

تو مقدمه ی فرزندان هورین از زبان الروند که با فرودو در شورای سپید صحبت میکنه گفته شده: "...... من سه دوران را در غرب دنیا دیده ام، شکست های بسیار و پیروزی های بی ثمر بسیار...." نمیخوام وارد این بحث بشم که منظور از "ثمر" تو صحبت الروند چی بوده. اما به نظر من قطعا منظور از ثمر "صرفا افتخار" نبوده. به بهانه ی افتخار چه مصیبت هایی که به سرزمین میانه وارد شد. اینکه فوج فوج انسان و الف درگیر جنگ با کسی میشن که بهشون گفته شده بود هیچوقت نمیتونن شکستش بدن مگر به یاری والار، درسته افتخارآمیز و شجاعانه ست. اما برای من مفهوم بزرگتری داره که اونم رفتار نابخردانه ست. جنگ مستقیم با مورگوت تنها راه حل موجود در دوران اول نبود. یادمونه که گویندور در نارگوتروند به تورین چی گفته بود: "تمامیت نیروی الدار و اداین تنها به محاصره آنگباند منتهی شد. محاصره ای که سالیان دراز صلح را به ارمغان آورد." نه بیشتر.

چطور میشه که ما در مقابل رفتار فئانور در برابر والار وقتی که سیلماریل ها رو طلب کردن، وقتی فینوه کشته شد، وقتی کشتی ها سوزونده شد و ته لری قتل عام شدن و... گارد تدافعی میگیریم و بعضا محکومش میکنیم، اما رفتار کسایی که پیرو فئانور به سرزمین میانه اومدن رو افتخارآمیز میدونیم؟!!!

من منکر شجاعانه بودن رفتار نولدور و اداین نیستم، که وقتی هیچ امیدی نداشتن همچنان ایستادگی کردن. ولی تو پست های بالا هم گفتم. این شجاعت و افتخارات برای من حکم ستاره های کم نوری رو داره که تو یه شب ظلمانی و سنگین سو سو میزنن. کل تصویر برام غم انگیزه، بیشتر از اینکه زیبایی ستاره ها برام جلب توجه کنن.

ویرایش شده در توسط اله ماکیل

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
*فئانور*

بستگی داره کلمه افتخار رو به چه معنی به کار ببریم.

ولی اگه واقعا اداین و الف ها با مورگوت نمیجنگیدن پس چیکار باید میکردن؟باید کاری نمیکردن تا نابود میشدن؟البته موافقم با قسمتی از صحبت هات...مثلا خیلی از جنگ ها بیهوده بودن در صورتی که میتونست جنگی نباشه!

اومدن نولدور همراه فئانور رو نمیشه افتخار آمیز دونست ولی اگه شاه خودشون رو تنها میگذاشتن اونوقت نه تنها افتخاری براشون حساب نمیشد بلکه بدتر از اون چیزی میشد که فکرشو بکنیم!

شجعت رو نباید مثا افتخار دونست...چون واقعا در بعضیمواقع شجاعت باعث نابودی میشه!البته شجاعت فقط جنگیدن نیست مثلا من خیلی از کارهای فئانور رو نمیپسندم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

تنها گذاشتن شاه. مایدروس در واکنش به برخورد الوه گفته بود: "شاه کسی ست که آنچه از آن اوست را حفظ کند. وگرنه برازنده شاهی نیست."

اگر مبارزه ی نولدور با مورگوت سیر منطقی و به دور از جنجالی رو پشت سر میذاشت، منم الان در برابر دلاوری های نولدور کاملا سر خم میکردم. ولی با اون اتفاقاتی که افتاد (خویشاوند کشی و به چالش کشیدن والار) نمیتونم همچنان به چشم افتخار بهشون نگاه کنم. تمام اتفاقاتی که برای نولدور افتاد (جز کشته شدن فینوه و ربوده شدن سیلماریل ها) توسط خودشون زمینه سازی شده بود. اینه که باعث میشه نسبت به دوران اول یه کم دست به عصا قضاوت کنم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
*فئانور*

خب فئانور هم برای اونی که مال خودش بود به سرزمین میانه اومد.خویشاوند کششی رو که باید یکی از نقاط ضعف نولدور دونست.ولی به چالش کشیدن والار از بلند پروازی و کله شقی فئانور شرچشمه میگیره.

باید قبول کنیم که سخته عزیز ترین چیز یه کسی رو ازش بگیرن و انتظار رفتار منطقی از اون داشت!

به خیلی از کارای نولدور نمیشه به عنوان افتخار نگاه کرد ولی بیشتر اشتباهات نولدور مال قبل از دوران اول بوده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

قرار بود تا جای ممکن تو این تاپیک از صحبت های مصداقی در مورد شخصیت ها پرهیز کنیم ولی ناچارم اینو بگم. :)

فقط پدر فئانور بود که مال خودش بود. بقیه هر چی بود از صدقه سر والار بود. من تو خواستن و جنگیدن برای چیزی که واسه آدم مهمه مشکلی ندارم. با نحوه خواستن و جنگیدن مشکل دارم. البته همونجوری که گفتی از بلند پروازی و کله شقی فئانور بود که همه چی اونجوری پیش رفت... بگذریم.

همه ی اینا رو گفتم که برسم به اینجا. نولدور همینجوری که هستن خواستنی ان. ارباب منش و مغرور. هرچند گاهی وقتا این خصلت ها به شکل جهالت درمیاد. دوران اول هم به همین چیزاشه که دلنشینه. پر از سوز و گداز و در عین حال سرشار از شجاعت ها و افتخارات به یاد موندنی. حدیث ما (حداقل من) و داستان های دوران اول مثل حدیث علاقه گالوم به حلقه میمونه. رنج های تورین غم انگیزه، ولی دلنشین هم هست؛ شجاعت اداین در نیرنایت خیلی حماسی و پر شوره ولی در عین حال پر از اندوه. فینرود، به لگ ... همه شون. سرگذشتشون رو میخونیم. اندوهگین میشیم و باز میخونیم و .... درست مثل گالوم. نه "نخوندنشون" از دستمون برمیاد، و نه "غمگین نشدن" بعد از خوندنشون.

دوران اول بهتر از اینی که هست برام قابل تصور نیست، هر چند بیشتر سوزناک و غم انگیز...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

دوران اول همیشه برای من عزیزتر و دل نشین تر بوده، چون دوران آغازه. در این دوران همه چیز در اوج و نهایت خودش قرار داره: هم زیبایی و هم زشتی، هم نیکی و هم بدی، هم دوستی و هم دشمنی. اصلا این دوران، دوران عظمته. فئانور، فین گولفین (وبقیه شخصیت هایی که خیلی بهشون علاقه دارم) و حتی مورگوت همه در دوران اول زندگی کردن. البته در دوران های بعدی اصیل زاده های زیادی بودن که با جان فشانی ها و تلاش های بی وقفه شون سعی در نجات مردم و سرزمین شون داشتن و درمقابل اونها سائورون و سارومان رو داشتیم که هوای سرزمین میانه رو از پلیدی سنگین کرده بودن؛ تلاش برای خوبی لایق ستایش و تلاش برای بدی لایق انزجار و بغضه، اما هیچکدوم برای من دوران اول نمیشن چون اونجا همه چیز برای اولین بار اتفاق میافته.

اگه حیات در سرزمین میانه رو به یه رود تشبیه کنیم، دوران اول برای من حکم سرچشمه ی این رود رو داره. تو این مرحله آبی که از اعماق زمین بیرون اومده تازه لذت زندگی رو درک کرده و سعی داره بیشتر و بیشتر برای خودش جا باز کنه و به محیط های جدید بره. از محدودیت بیزاره و پره از غرور و جاه طلبی و بلند پروازی. میتونم مورگوت ( و دست اندرکارانش !) رو به خاک تشبیه کنم؛ خاکی سنگین که باعث تحرک و پویایی بیشتر این چشمه و رقص امواج میشه. با وجود اینکه بعد از مورگوت همیشه موانعی بودن که به این رودخانه ی زیبا پیچ و تاب بدن؛ هیچکدوم برای من زیبایی اون خروش و صعود و در عین حال سقوط آغازین امواج چشمه رو ندارن.

دوران اول از نظر من دوران شکوهه. سال های دوران نخست پرن از آغازها و افتخارها و به اوج رسیدن های پرشکوه و خیره کننده که قلب منو از شور و هیجان میلرزونه، و در عین حال لحظه لحظه هاش با اندوهی آمیخته شده که با وجود غمی که در وجودم به جا میذاره نمیتونم شکوه و عظمتش رو انکار کنم. صفحه به صفحه که جلوتر میرفتم، نابودی رو میدیدم که نزدیک و نزدیک تر میشه اما من حتی اون حس نابودی و از هم گسیختگی بین ساکنان آردا در دوران نخست رو دوست داشتم. مگه اینطور نیست که یه کوه هرچقدر بزرگتر باشه در هم شکستنش صدا و آسیب بیشتری ایجاد میکنه؟ خیلی ها در این دوران با تصمیم های مغرورانه و گاه جاهلانه پایان خودشون رو نزدیک تر کردن و موقع خوندن بخش های این دوران منو خیلی حرص دادن، ولی من اون حرص رو هم دوست دارم چون هیچکدوم از شخصیت ها و اتفاقات دوران بعد نتونستن منو به این اندازه متاثر کنن.

به ترکیبی از افتخار و اضمحلال رای میدم.

ویرایش شده در توسط Elentári

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Peredhil

به نظر شما ترک سرزمین میانه در دوران سوم توسط الف ها به خاطر ترسشون بوده؟!

ولی با بقیه صحبت هاتون موافقم;)

به نظر من دوران اول دوران افتخار بوده،هر پیروزی و حتی هر شکستی افتخار بوده چون همون طور که دوستمون گفتن با شجاعت همراه بوده کارها.

البته در هر جایی استثناهایی وجود داره.

ترسشون نبوده، نا امید شده بودن، توی دوران اول ناامیدی خیلی زیاد نبوده و یه جورایی مقابل همه چیز می ایستادن و حاظر بودن بمیرن، یعنی همون جان فشانی. ولی الف های دوران سوم، با وجود اینکه سرزمین میانه امکان داشته به کلی نابود بشه و دست سائرون بیفته، اما میرن. من اینو به پای ناامیدی میزارم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
توروندور

تاپیک که توسط یک نفر با فن بیان بالا ساخته شده باشه و علم خوبی از آردا جا داره که توش شرکت کرد :دی

خوب درباره سوال اصلی افتخار یا اضمحلال باید بگو هر دو. اما اضمحلال شکوه و افتخار.

دوران اول پرفراز و نشیب ترین دوران آرداست. پر از قهرمانی پر از سوگ پر از مید و نا امیدی. تراژدی ، پیروزی ، بغض ، شکست ، افتخار ، خیانت و کلی حالات دیگه هستش.

کلا آدم از مطالعه دوران اول سیر نمیشه.

اما نظر کلی من افتخار هست. به خاک افتادن های جانانه بزرگ مردانی جایگزین ناشدنی. شکل گرفتن دوستیهایی که تا پایان دوران سوم و بعد از اون پابرجا بوده. دیدن عشق هایی نا گسستنی. چی میتونه بگه آدم ؟؟؟!!!

پر از عملیات هایی که بی شباهت به داستان های جیمز باندی و ایندیانا جونزی نیست. ماموریت هایی غیر ممکن که با اراده یک انسان یا الف به سر انجام رسید.

جا های دیگه هم گفتم اگر دورای بود که میخواستم توش باشم دوران اول بود.

زبان من از بیان افتخارات اون دوران قاصره. اما به نظرم بهترین توصیفم همون اضمحلال افتخار هست.

توی دوران اول، اگر از شجاعت بخواید، شجاعت موج میزنه. توی دوران اول اژدهایان رو میکشن اما توی دوران سوم خیر، جلوی یک مشت ارک هم با ترس و لرز میجنگیدند، از نظر امید، به نظرم دوران اول امید بیشتری داشتن نسبت به دوران اول، الف ها شجاع بودن و نومید نبودن، سرزمین میانه رو تزک نمیکردن. به نظرم افتخار بوده. البته منظورم این نیست که شجاعت و امید توی بقیه دوران ها نبوده، اما دوران اول خیلی بیشتر بوده. دوران اول جنگاور تر، شجاعتر و با امیدی زیاد تر به جلو میرفتن، با وجود اون نفرین و تفرقه ها.

یه نکته هم درباره پاسخ دوستمون بگم. ترس در دوران سوم بوده اما آدم ها یا الف ها ترسو نبودن. طبق اسناد نظامی که بهش پرداخته شده کل سپاه گوندور در دوران سون به اندازه طلایه سپاه گوندور در دوران دوم هم نیست. و درباره الف ها. الروند میگه که ما به اندازه قبل قدرت نداریم چون بیشتر الف ها کوچ کردن و خیلی دیگه کشته شدن.

کوچ کردن الف ها یه جورایی پاداششونه بعد از پاسداری هایی که از آردا در دوران اول و دوم کردن نه عامل ترسشون. یک انسان نهایت 100 سال عمر کنه و بعد میمیره اما خودت رو جای الفی بزار که چند هزار ساله داره مرگ عزیزان شکست و پیروزی های متعدد رو میبینه آیا کافی نیست ؟؟؟ حقش نیست باقی عمرش در آرامش باشه ؟؟؟؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

یه موضوعی در مورد دوران اول به ذهنم رسید.

دوران اول، دوران تازگی بود. تازگی همه چیز. برخورد تازه با دنیایی که فرزندان ایلوواتار به اون پا گذاشتن و کشورگشایی کردن. اینجا یه موضوعی مطرح میشه:

تازگی داشتن هر چیز، نوعا بی تجربگی در برخورد با اون رو به دنبال داره. بی تجربگی برخورد با خیر و شر آردا در دوران اول به وضوح قابل درک و تفسیر هست. نمونه مثال هم زیاد میشه زد. مثلا بزرگترین اونها، بی تجربگی مایدروس در اعتماد به اولدور در لشکرآرایی نیرنایت آرنویدیاد بود. چون هیچ شناختی نسبت به انسان های شرق نداشت. بی تجربگی اورودرت در گوش ندادن به پند اولمو و تکیه دادن به غرور تورین. و خیلی دیگه از این مثال ها که میشه بهشون اشاره کرد.

وقتی از این دیدگاه به دوران اول نگاه میکنم، میبینم تالکین چقدر دوران اول رو زیبا و قابل درک ترسیم کرده. دوران اول دوران کسب تجربه ی آردا بود. کسب تجربه در برابر نیرنگ ها و خدعه های پلیدی، کسب تجربه در شناختن یاران صادق و وفادار... افسوس که کسب این تجربه ها چقدر برای آردا تو دوران اول گرون تموم شد. چنین تصویری از دوران اول، به شخصه برای من غم ها و اندوه های (ولو) توام با افتخار رو قابل قبول تر میکنه. اما آدمیزاده و احساساتش... نمیشه این حجم غصه ی شکوهمند رو به راحتی باهاش کنار اومد!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

من این تاپیک رو تو خاطرم ذخیره کرده بودم سرم خلوت شد بیام پست بدم! :دی

و خب نظرات رو خوندم تا حدیشون رو...و میتونم بگم نظرات دوستان به نوعی مکمل هم هست جدا از اون قسمت جزئی که با هم اختلاف داریم سر مصداق ها بصورت کلی همه توافق دارن که غم و اندوه دوران اول بیشتر از سایر دوران هاست.

اما نظر من.

اله ماکیل در پست اخیرش به نکته خوبی اشاره کرد که میخواستم بگم.

من خودم به دوران اول بیشتر از سایر دوران ها علاقه دارم و این ظاهرا با اندوه و غم فراوان این دوران در تعارض باشه.

اما بنظر من دوران اول دوران تازگیه و همه چیز بکر و دست نخورده ـست در اون و ما نباید خوبی ها و خوشی ها و زیبایی های اون دوران رو به خاطر عواقب نفرین ماندوس، سایه شوم سیلماریلی، و نیز خیانت ها و غرور افراد، در نظر نگیریم. گرچه واقعا این هایی که گفتم عوامل بزرگی هستند...

همونطور که دوستان گفتند حوادث پر افتخاری رو داشتیم در این دوران از دلاوری های خاندان هادور بگیرید تا دوران صلح اول و پیروزی های فین گولفین و عقب رونده شدن های مورگوت. اما به کلیت این دوران که نگاه میکنم میبینم واقعا نمیشه به دوران اول لقب افتخار رو داد!

اما آیا شکست ها، غرور ها، ناکامی ها و این ها باعث میشن به دوران اول بگیم مضمحل؟ بنظر من نه...

ببینید به قول بانو لوبلیا حتی گوندولین که امن ترین مکان هست هم در آتش میسوزه و سقوط میکنه اما این آخرین امید که نبود...

آخرین امید در وجود ائارندیل زنده هست و همون هم میشه ناجی سرزمین میانه در دوران اول. پس دوران اول به کلی نابود نشد!

ضمن این که در این هیاهو و طوفان شکست های پی در پی و ناامیدی ها، جوانه های سرسبز امید و شادی و خوشی هم هستند:

برن و لوتین یک نمونه ـش هست. دوران صلح که باعث شکوفایی شعر و ادبیات هم میشه یک نمونه دیگه ـش.

نمیشه ازین ها چشم پوشی کرد. هرچند که بعضی ها دوامی نداشتند اما بالاخره تلاش های ناتمومی هم نبودن! میبینیم که نسل پادشاهان گوندور از همون پیمان ازلی دوریات نشأت میگیره و ...

بخوام جوابی به این تاپیک بدم این هست:

دوران اول دوران تازگیه. دوران جوانه زدن...

گرچه بذر های کینه و دروغ و نفرت کاشته میشن و سر بر میارن و نابودی هم درست میکنن اما این ها با پایان دوران هم زده میشن و خوبی هاش میمونن.

دوران اول دوران افتخار های سوت و کوره. دوران شکست های غمبار. دوران شکوفایی اهریمن.

و در نهایت دوران آغازین داستان های آردا. خوبی و بدی با هم جوانه میزنن...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فین رود فلاگوند

با عرض اجازت

قبول دارم نابودی ها در دوران اول از بقیه دوران ها بیش تر بود اما اصلا جذابیت به همین است که اشک های زیاد در کنار لبخند های فراوان باشند و البته این دوران که با رشادت ها فداکاری ها آباد کردن های بسیار همراه بود بیش تر از آن با خیانت ها خباثت ها و تخریب های بسیار همراه بوده.

دوران اول واقعا جلال و شکوهش از دوران های دیگر بیش تر بود قلمرو های بسیار( نارگوتروند بلریاند گوندولین) پادشان بزرگ( الوه فینوه فین رود فین گولفین فین گون) نبرد های بسیار(نیرنایت آرنویدیاد داگور برگولاخ) و حتی دست والار هم بیشتر از دوران های دیگر در آن بود ولی هرچه پیش می رفت تالکین هرچه ساخته بود خراب می کرد مانند نابودی منه گروت و نارگوتروند و گوندولین اما در آخر این والار بودند که کمک کار شدند و آن را نجات دادند.

نمی شود آن را با آن همه جلال و جبروتش مضمحل و تباه شده نامید اما تالکین کوشیده هر قدر که جلال و جبروت را بیشتر کند نابودی را هم بیشتر کند.

من هم مانند جناب تور میگویم در نهایت فقط خوبی های آن باقی ماند ولی دوران تباهی صرف نبود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

من همیشه در مورد دوران اول، دو نژاد انسان و الف رو کمی جدا از هم در نظر می گیرم. ما یه طرف انسان ها رو داریم. انسان هایی که در تاریکی بیدار شدند. هیچ نیرویی جز پلیدی مورگوت رو ندیدند. کسی نبود که به سرزمینی مثل والینور ببرتشون، کسی نبود که به خاطرشون بجنگه و یا حتی یه زبون و آداب زندگی بهشون یاد بده. خودشون به این درک رسیدند که تاریکی چیه، ازش ضربه خوردند، فرار کردند و بعدها به این نتیجه رسیدند که باهاش بجنگند. خب شاید نظر یکی این باشه که چون انسان ها مجبور بودند بجنگند، این کارشون رو چندان پرافتخار جلوه نمیده چون به هر حال اونا چاره ی دیگه یی نداشتند. اما من شخصا فکر می کنم کارهای انسان ها پرافتخارتر بود، به خاطر همون ظلم هایی که بهشون شد و جنگ اجباری که داشتند. گرچه، می تونستند به مورگوت هم بپیوندن. اما تعداد زیادیشون تصمیم گرفتن ایستادگی کنند. بدون اینکه اصلا یه نیروی بزرگتری رو دیده باشند که بخوان امیدی بهش داشته باشند، به خودشون تکیه کردند و برای آرامش، امنیت و حفظ جونشون جنگیدن. من این رو افتخار میدونم چون ظلمی بسیار وحشتناک داره بهشون میشه. شاید اگر خود من بودم و این همه ظلم رو می دیدم و الف ها رو هم می دیدم که برعکس ما اتفاقات خوبی براشون افتاده، هم از والار و هم از الف ها کینه می گرفتم. اما برعکس ما می بینیم کسایی رو مثل هور و هورین که میگن من میمیرم تو برو که امید بقیه نا امید نشه. یا باراهیر که میاد به خاطر یه شاه نولدویی جون خودش رو به خطر میندازه. یعنی بدون هیچ کینه یی میان در کنار الف ها زندگی می کنند و براشون فداکاری ها می کنند. (انسان هایی که رفتن سمت مورگوت رو اصلا در نظر نگرفتم)

اما سمت دیگه الف ها رو داریم. در واقع نولدور رو. به نظر من نولدور بیشتر از اینکه کارهای افتخار آمیز انجام بدند، دیوونگی می کردند. نولدور می تونستند تو والینور بمونند و تمام افراد و چیزهایی که به بدترین شکل ممکن در سرزمین میانه از دست دادند رو حفظ کنند. اما برای سه تا جواهر، یه نسل کشی بزرگی برای خودشون راه انداختند. این به نظر من اضمحلال محضه!

اما... میشه از یه دید دیگه هم بهش نگاه کرد. مثلا اشاره کرد به کار فینگولفین، به نظر من برای این شخص سیلماریل ها اصلا ارزش خاصی نداشت. حداقل جنون پس گرفتنشون رو نداشت. اما رفت... برای برادرش... برای مردمش... و خودش رو به کشتن داد، برای تسلیم نشدن جلوی ظلم مورگوت! یا حیلی مثال های دیگه از فداکاری های الف ها برای نژاد خودشون و گاها برای انسان ها.

پس من به ترتیبی بودن یا ساده تر بگم در کنار هم بودن این دو احساس رای میدم. یک شکست بزرگ مفتضحانه که باعث میشه از همه چیز نا امید بشی و در دل این شکست یک فداکاری هرچند کوچیک، اما افتخار آمیز که باعث میشه کمی امیدوار بشی و فکر می کنم بیشتر اتفاقات دوران اول به این صورت بوده. مثل سقوط گوندولین که آدم فکر می کنه دیگه بدتر از این میشه؟ اما بعد، ائارندیل از همین گوندولین تخریب شده اوج می گیره و...

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...