رفتن به مطلب
dirman

شخصیت ساختگی شما از دنیای آردا

Recommended Posts

ادموند پونسی

نام:

روتامونگابالیم

این اسم اصلیشه که هیچ کس نمی دونه و زبونش هم کلاً ناشناخته اس اصن:)

القاب:

سایه، فرزند سایه، پدر سایه، بیرآووز(تو زبونی که خودم اختراع کردم به معنی قاتل سنگ های زنده، استعاره از غول های سنگی)، نَفَس

نژاد:

نامشخص، احتمالا انسان یا مایا

سلاح:

جادو

حرفه:

آهنگری، آتش پردازی(کار با آتیش)، جادوگری

محل زندگی:

آواره اما خانه ای در حوالی برندی باک دارد که نقبی ناشناخته در زیر زمین است و تنها هنگام فرار به انجا می رود که کسی انتظارش را ندارد

مرکب:

اسبی به نام ماه پیما(Moon Walker) و الاغی به نام بیمار.

زندگی نامه:

زندگی اش کاملا گنگه. اون همه جا بوده و هر وقت خواسته خودش رو نشون داده. حکایات حاکی از اونن که موقع تولد الروند، چهارصد و هفده سال داشته. تا به حال با هیچ شخصی حرف نزده و اکثر اوقات فقط می شینه فکر می کنه. گفته می شه تنها کسی که باهاش حرف زده، گالوم بوده.

+عاغا صرفا از بیکاری پستیدم، جدی نگیرین:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لینک دانلود

آریدور

نژاد:انسان

محل زندگی:همواره در حال کوچه

زندگی نامه:

از رنجر های حرفه ایهکه از بچگی آموزش دیده.به خاطر مرگ پدر و مادرش رفت و رنجر شد،آنهم رنجر کوه های اریادور،وقتی خبر سفر حلقه به گوشش میره سه سعی میکنه بره پیش آراگورن و از اریادور خارج میشه.ولی پس از کلی اتفاق سر از تنها کوه در میاره،در یکی از این دالان ها چیزی رو میبینه که وحشت به جونش میندازه،یک تخم خیلی بزرگ که ترک برداشته بود،اسماگ تخم گذاشته بود.(در همین لحظه اراگورن تارج گذاری میکنه.)

خدا رحم کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
عیار

نام: جان واتسون(از نوع هابیتش)

نژاد:هابیت

محل زندگی:بگ اند

زندگی نامه:فردی برخلاف هابیت ها(مخصوصا خاندان بگینز ها)اهل ماجراجویی.(البته اونا رو از توک ها بیشتر دوست دارم) ، من یه زندگی خیلی خوب زیر تپه ی هابیت دارم.تو بگ اند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
DAIN ll IRONFOOT

نام : آرمان

لقب : تنها

محل زندگی : همه جا همیشه در راه

هدف : تا وقتی که راه هست می رود تا طلوع خورشید

شمشیری بر کمر بسته و کوله ای پر از یادگاری....یادگاری از تالار های بزرگ و تندیس های طلایی....یادگاری از مردم دورین....گه گاهی ویالونش رو بیرون میاره و قصه های چشمه های نقره ای و پادشاهان آهینین رو برای گنجشک ها تعریف می کنه....این روز ها فقط گنجشک ها مونس و همدم خوبی هستند....و درختانی که صدای برگ هایشان از جواب انسان ها و الف ها بهتر است....سنگ های با او حرف می زنند....انگار سنگ ها زبان او را می فهمن..... باد با او سلام می کند و دست نوازشی در زیر ریش هایش می کشد....گویی که مادر مهربانش دست گرمش را بر سر او گذاشته تا خوابش ببرد....تا وقتی مادر بود خواب آتش می دید خواب کوره های داغ و مردمانی که با عشق زندگی می کردند...و دورین بزرگ.....و دورین بزرگ که هر شب در کناره خلد-زارام با او ملاقات می کرد....اما دیگر مادر نیست....ولی باد هم می تواند دوست خوبی باشد....بوی تنباکو اش تا چندیدن متر آن سو تر سوار بر نسیم خنک پاییزی می رود .....می رود تا بینهایت....شب ها در آسمان هفت پدر و آئوله ی بزرگ را می بیند که با چکش های خود بر ستارگان می کوبند و آنان نیز با درخشش جوابشان را می دهند....بازوی او آهنین است و قلبش لطیف تر از بر گل سرخ....بازوانش دست به شمشیر می برند اما قبل از آن می بخشند.....زیرا که بخشش زیبا تر است....او می رود...

او می رود تا بینهایت....تا بدانند او از جنس فولاد است اما مهربان چون برگ درخت و آب روان...

او دورف است.

ویرایش شده در توسط DAIN ll IRONFOOT

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لینک دانلود

من یکشخصیت قبلا زده بودم اینم یکی دیگه

نام:

دیزباد دیزیبد

نژاد:انسان ها ولی جنسش اصله.از اون قدیمیاس که عمر خفن دارن مثل آراگورن

توصیف صورت:آراگرون رو در ذهنت داشته باش.

تاریحچه ی زندگی:

مادرش در ابتدای تولد مرد و از اون به بعد پدرش مراقبش بود،پدرش یک نگهبان بود در نتیجه پسر با راه و روش آنان بزرگ شد.بعد از مدتی پدرش مرد و اون جاش رو در شغل نگهبانی گرفت،وظیفه اش در کوه های اریادور بود،وقتی فهمید قراره جنگی در هلمز دیپ راه بیفته و اراگورن هم هست به طرف هلمز دیپ راه افتاد ولی وسط راه به طرف تنها کوه رفت،و از در قدیمیی که تورین واردش شده بود وارد تنها کوه شد،در اونحا هم راهش رو گم کرد،بعد ازمدتی به غاری رسید و در آنجا با جسم سیاه و رد و بزرکی مواجه شد،که دو تا بود.بعد از کمی تحقیق توجه حقیقت وحشتناکی شد،اسماگ قبل از نابودیش تخم گذاشته بود!!!

تا اومد در ره دو دهان عظیم و سیاه از وسط جرش دادند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
کارمینیوس

نام:اسهاگ

نژاد:اژدها

محل زندگی:کسی نمیداند

زندگی نامه:از نواده های اسماگ بوده و بعد از 600 سال که از نابودی حلقه سائورن میگذره اولین اژدهای آتشین قدرتمند بوده در حدی که میتونسته حلقه های قدرت را نابود کند.بعد از فهمیدن این که نواده اسماگ هست می زنه تنها کوه رو با خاک یکسان میکند ولی وقتی میخواسته یکی از صخره ها رو آتیش بزنه آتیشش به خودش بر میگرده و میمیره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Farid datis

نام : تاگابالورین ;)

نژاد : نامعلوم

محل زندگی : سرزمین های یخ زده جنوب آردا

سن : نامعلوم

زندگی نامه : موجود عظیم الجثه دریایی ، شباهت بسیار زیادی به اژدها ها داره اما سه برابر اژدها های سرزمین های میانی هست ، نه اژدهای رونی هست ، نه بالدار ، نه کرم ، تا به حال فقط دوبار مشاهده شده ، بار اول توسط یک دریانورد از سرزمین میانی که قصد سفر به آمان رو داشته و از سرزمین های شرقی و سپس سرزمین های جنوبی سر برآورده بود و بار دوم توسط دزدان دریایی که برای پیدا کردن گنجینه به سرزمین های جنوبی سفر کرده بودند :))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Peredhil

* نام:لرد سولدار

* نژاد:الف

* سن:جوان

* زندگی نامه: الفی که تنهایی و طبیعت رو دوست دارد. الفی از خاندان سلطنتی که در مواقع اضطراری راهی ریوندل شده. نزدیک ترین شخص به لرد الراند. دست آموخته آراگورن. الفی کم حرف، جنگجو و احساساتی، اما در مواقعی که عصبانی شود، ... . الفی که به زبان های الف ها، دورف ها و انسان ها و حتی زبان سیاه موردور مسلط است. الفی که تقریبا تمام علوم را می داند. تمام کتب کتابخانه های انسان ها در میناث تیریث و بقیه نقاط، الف ها و دورف ها را خوانده. الفی که به پیپ علاقه مند است. شنلی قرمزقهوه ای با لباسی قهوه ای. کمان و شمشیری با طرح برگ. کمانی که پر تیرهایش قرمز است. زرهی از با روکش طلا. در مواقع جنگ دارای کلاه خودی که از پشت سر به جلوی سر مانند تاس شاخی خمیده دارد. شبیه به کلاه خود فرزندان هورین. در روی این شاخ پرهایی قرمز رنگ دارد. این الف من هستم. سولدار

* محل زندگی: در نزدیکی رویندل و شایر

ویرایش شده در توسط Peredhil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
DAIN ll IRONFOOT

نام:اسهاگ

نژاد:اژدها

محل زندگی:کسی نمیداند

زندگی نامه:از نواده های اسماگ بوده و بعد از 600 سال که از نابودی حلقه سائورن میگذره اولین اژدهای آتشین قدرتمند بوده در حدی که میتونسته حلقه های قدرت را نابود کند.بعد از فهمیدن این که نواده اسماگ هست می زنه تنها کوه رو با خاک یکسان میکند ولی وقتی میخواسته یکی از صخره ها رو آتیش بزنه آتیشش به خودش بر میگرده و میمیره.

جون باباش که بتونه به میراث ما حتی نزدیک هم بشه...تو منو غذاییی مون کباب اژدها نداشتیم....مثل اینکه قراره داشته باشیم...

مارمولک.

bakanor bakahar

khazad bakahar

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
کارمینیوس

آقا ما این دستان رو یهویی نوشتیم ولی پستهای قبلیم بهترن

نام:کریگوس

نژاد:انسان

محل زندگی:در کنار دروازه های موریا

زندگی نامه:انسانی معمولی بود.با زن و بچه اش زنگی میکرد تا وقتی که پسرش از روی کنجکاوی به داخل موریا رفت و مادرش برای برگنداندن او به دنبالش رفت ولی وقتی کریگوس به دنبال آنها می رود با صحنه مرگ خانواده اش توسط بالروگ مواجه میشود.کریگوس خیلی ناراحت میشود و قسم می خورد از بالروگ انتقام بگیرد.

ادامه دارد...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Samwise Gamgee the Brave

نام:ویلمار ریبیوک

نژاد:انسان

محل زندگی:میناس بین (دهکده ای در روهان)

زندگی نامه: پدر بزرگش در دیل زندگی می کرد ، هنگام نبرد پنج سپاه ۴۷سال داشت، در سپاه بارد کمانگیر جنگید،بعد از جنگ زنده ماند،اما افرادی که که از او پول طلب کار بودند،برایش دردسر ایجاد کردند،برای همین به جنوب مهاجرت کرد ، به روهان امد و در دهکده میناس بین ماند،همسر و فرزندش نیز با او بودند،بالدور(پدر بزرگ ویلمار) در ۴۹سالگی در گذشت.

آلدور(پدر ویلمار و فرزند بالدور) برای اینکه از دشمنان پدرش در امان بماند،برای خانواده اش نام خانوادگی انتخاب کرد که امری غیر عادی در بین انسان های سرزمین میانه بود.او خود را را ویلمار ریبیوک نامید، و به اینگونه بود که هویتش پاک شد و دیگر هیچکس اورا آلدور فرزند بالدور نخواند.در هنگامی که ۲۲سال داشت با زنی به نام هیلد اشنا شد و بعد ها با هم ازدواج کردند.در سال اول زندگی دارای فرزندی به نام ویلمار شدند ۶ سال پس از ان دارای دو فرزند دوقلو به نام های لویین و آلماریان شدند که به ترتیب پسر و دختر بودند.دو سال بعد،آلدور به گاندور مهاجرت کرد،زیرا شایعه هایی از برگشت ارباب تاریکی به موردور به گوش می رسید. او هرگز برنگشت،بنابراین ویلمار ۶ سال بعد در ۱۴ سالگی به دنبال آلدور به گاندور رفت و در قلعه خاکستری ماند. با فرمانده انجا اشنا شد و فرمانده اسبی را به عنوان هدیه به او داد. او در ۲۰ سالگی به روهان برگشت و در میناس بین ماند و تا ۳۴ سالگی به سادگی می زیست.در جنگ حلقه در میناس بین مان. تا اینکه موردور به گوندور حمله کرد و تؤدن دستور داد تا مردان روهان برای جنگ به میناس تریت بروند،ویلمار نیز با سپاه دهکدهشان راهی گوندور شد اما به سپاه شان حمله شد ، برادرش لویین در انجا کشته شد اما ویلمار جان سالم به در برد و به قلعه خاکستری پناه برد، او تا اخر جنگ حلقه در قلعه خاکستری ماند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lady Oakenshield

نام:Alus

نژاد:الف خاکستری اما از نوع بالدار

محل زندگی:اول تو میرک وود"وود لند" اما بعدا میره تو اربور

توصیف ظاهر:قد بلند و پوست سفید ولی نه زیاد روشن و موهای بلند شرابی با چشمان آبی سبز و بیشتر اوقات لبخند میزنه...اما زیاد بلند نیست کله ی تورین تا قفسه ی سینه ی آلوس هست

هیکل خوبی داره و بال های بزرگ پر مانند سفید داره

زندگی نامه=پدر و مادر اون هر دو یک الف بودن...الف های از نوع خاکستری...که در وود لندِ میرک وود هستن...در اوایل قرون سوم...اونا صاحب یه دختر شدن...که مادرش یعنی النتا اسمشو آلوس گذاشت...

آلوس بین الف های خاکستری همسن و سال خودش از همه زیباتر بود...درپنج سالگی خط هایی که عمیق بودن رو دو کتف آلوس ایجاد شدن و آلوس...بالدار شد...

جد آلانگا یعنی پدر آلوس یک جادوگر بالدار بود...به جادوگرای بالدار ایستار الدار هم میگن یعنی الف جادوگر...پدر آلوس نه پادشاه بوده نه وزیر و نه بازرگان...یه الف ساده ی معمولی بود که شغلی هم نداشت

در یکی از جنگ های میان انسان ها و دورفها آلانگا به دورفها کمک کرد و رئیس انسان هارو کشت...برای همین با دورفها رابطه ی خوبی داره...

خلاصه آلانگا میخواد که دخترشون با پرنس دورفها ازدواج بکنه و این اتفاقم میوفته...بعد ها که اسماگ حمله میکنه دقیقا اتفاقای داستان تالکین میوفته تا اینکه کوه رو پس میگیرن...اما آلوس نمیزاره تورین بمیره

و چندروز بعد متوجه میشه که بارداره...خلاصه بچشون بدنیا میاد و اسمش رو آررین میزارن...و آررین وقتی بزرگ میشه با یاران حلقه همراه میشه...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Samwise Gamgee the Brave

دقیقا اتفاقای داستان تالکین میوفته تا اینکه کوه رو پس میگیرن...اما آلوس نمیزاره تورین بمیره

و چندروز بعد متوجه میشه که بارداره...خلاصه بچشون بدنیا میاد و اسمش رو آررین میزارن...و آررین وقتی بزرگ میشه با یاران حلقه همراه میشه...

اوه...چقد جالب:دی

بعدش یه سوال الف که نمی تونه از دورف بچه بیاره چون دورف ها از سنگ ساخته شدند ولی الف ها میتونن از ادما بچه بیارن مث همین الداریون خودمون...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lady Oakenshield

اوه...چقد جالب:دی

بعدش یه سوال الف که نمی تونه از دورف بچه بیاره چون دورف ها از سنگ ساخته شدند ولی الف ها میتونن از ادما بچه بیارن مث همین الداریون خودمون...

یادت نره...آلوس جدش یه جادوگر بالدار بوده...قدرت جادو رو داره...پس تونسته تورینو جادو بکنه و بچه دار بشه....فکر اینجاهاشو کردم:دی

هرچند که دورفا از سنگ نیستن اما خب بطورکلی تونسته دلشو بدست بیاره

ویرایش شده در توسط Lady Oakenshield

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ایوانا

درود به دوستان آردایی این یک شخصیت خیالی - حقیقیه (ولی شما خیلی جدی نگیرین):

نام: الراسانجلیامدیل

نژاد: نیبلونگن (وارث آسمان)

نسب خانوادگی : خاندان سلطنتی فرویتاسم سرزمین شفق

نام کوتاه : الجیا و آرو

عنوان در شورای سلطنتی : ای وانا (بانوی قدرت که مسئول رسیدگی به امورجنگی در کل جهان است )

مقام غیر رسمی : شاهزاده ی سوم

محل زندگی : سرزمین شفق ( همون سرزمین فنا ناپذیران خودمون)

سن: 2000

سایر القاب و عناوین : ملکه ی باد - ساحری الفی - نایب قدرت اژدهای الماس - برترین مبارزسرزمین -مورنا ( بانوی جادوپیشه ی تاریکی)

ظاهر : موهای طلایی - پوست نقره ای رنگ - چشمهای رنگین کمانی -نشان بنفش

زندگی نامه ی کوتاه : فرزند ملکه الندیل و شاه اله سار ....

پس از جنگ حلقه برای جمع آوری تمام الف ها و مایارها به سرزمین میانه فرستاده شد تا همه را به غرب ببرد اما پس از رسیدن به سرزمین میانه حافظه ی خود را از دست می دهد و از گروه همراهانش جدا می افتد سرگردان وآواره به دنبال سرنوشت خود میرود تا بتواند ردی از انچه که بوده بیابد و دراین مسیر گرفتار اتفاقاتی میشود که ...

ویرایش شده در توسط ایوانا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mithrandil

با درود

1.نام:ساخارین(Sakharin)

2.نژاد :انسان

3.محل زندگی:هیتلوم

پس از اینکه انسانهای فریفته شده از پشت به سپاه مایدروس هجوم آوردند و ضربه ای بس مهلک به سپاهش وارد کردند ، "ساخارین" که در گوشه ی ارتش مایدروس در کنار یاران خود می جنگید با شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و به "اوتون"(Otton) و "ماگنوس"(Magnus) دو یار با وفایش دستور داد تا سپاه 500 نفریشان را که حدود 50 نفر از آنها را نیز از دست داده بودند به عقب برگردانند.زمانی که "ساخارین" و یارانش از بحبوحه ی جنگ بیرون آمدند وی با یارانش سخن گفت : "یاران با وفای من ، همانطور که شنیدید مردمانی از نژاد ما به کمک تاریکی شتافتند و هم از الفها و هم از انسانها کشتند ، این پلیدیها از "مورگوت" سرچشمه می گیرد ، آن روز که الفها گویند انسانها به ما خیانت کرده اند را هیچکدام از ما نخواهد دید ، یا از این جنگ زنده برنمی گردیم و یا زمانی برمی گردیم که مگر "مورگوت" نباشد".با این سخن "ساخارین" یاران وی با فریادی بلند "مورگوت" را صدا زدند."ماگنوس" فریادی برآورد و گفت:"به سوی آنگباند".آن چنان خشمی ساخارین و یارانش را گرفته بود که هیچ اورکی یارای ایستادن در مقابلشان را نداشت.آنها بی باک و خشمگین به سوی دروازه های آنگباند می تاختند ، "ساخارین" نزدیک به دروازه های آنگباند شد که ناگهان یکی از دهشتناکترین موجودات پلید مورگوت سد راهشان شد ، یک بالروگ."ساخارین" جلو رفت گویا قصد مبارزه تن به تن با بالروگ را دارد ، او گفت : "ای اهریمن از جلوی من و سپاهم کنار رو گر جان خود را با ارزش می پنداری".بالروگ با فریادی بلند به سوی "ساخارین" حمله ور شد و سپاهش که در جلوی آن "ماگنوس" و "اوتون" بودند بر بالروگ تاختند و به پاهایش زخمهای مهلکی وارد آوردند طوری که بالروگ بر زمین افتاد و نتوانست از جا برخیزد و شروع به تقلا کردن برای بلند شدن از زمین کرد که باعث مرگ چندی از سپاه "ساخارین" شد.حال "ساخارین" و سپاهش جلوی دروازه های آنگباند رسیدند و همگی "مورگوت" را صدا زدند.در این هنگام "سائورون" خود را با شمائلی هولناک به آنها رساند و گفت : "من مورگوت هستم و یقینا جان شما را خواهم ستاند ". "ساخارین" و یارانش که گمان می کردند "سائورون" همان "مورگوت" است به سویش حمله ور شدند و "سائورون" که دشمن خویش را دست کم گرفته بود اجازه نداد هیچ یک از نیروهای تاریکی به وی کمک کنند ، "سائورون" یکی پس از دیگری نیروهای "ساخارین" را از پای در آورد و وقتی "اوتون" به همراه 50 نفر به سوی "سائورون" تاختند از ناحیه پهلو زخمی بر او وارد کردند ولی همه ی آنها کشته شدند.حال فقط "ساخارین" مانده بود و "ماگنوس" و 8 سرباز.آنها آرایشی مانند نیم حلقه به خود گرفتند و بر "سائورون" شتافتند ولی "سائورون" توانست همه ی آنها را به کام مرگ بفرستد مگر "ساخارین" را که با شمشیرش "رورشام"(Rorsham) بر قلب "سائورون" زد و او را مغلوب کرد. در این هنگام "مورگوت" از سیاه چاله هایش بیرون جست و خود را در مقابل "ساخارین" قرار داد ، "ساخارین" که از ابهت اندام "مورگوت" مبهوت مانده بود دریافت که "مورگوت" را نکشته است. "مورگوت" گرز آهنین خود را به سوی "ساخارین" پرتاب کرد ولی "ساخارین" از نخستین حمله ی وی جان سالم به در برد ولی از شدت ضربه ی گرز "مورگوت" که زمین را به شدت لرزاند بر زمین افتاد و "مورگوت" او را با دست خود بلند کرد و بدو گفت: "ای انسان تو را چه کار به نزدیک شدن به من؟". "ساخارین" که آخرین نفسهایش را در مشت "مورگوت" می کشید پاسخ داد : "اگر این نوکر تو نبود و جان یارانم را نمی گرفت هم اکنون تو به جایش قلبت دریده شده بود". "مورگوت" خشمگین شد و او را در مشت خود له کرد و سپس با نیروی خود جانی تازه به "سائورون" بخشید.اینچنین یکی از پرآوازه ترین انسانهای دوران اول دیده از جهان فرو بست و بعدها الفها و آدمیان به یادش ترانه ها سرودند و آوازه ی "ساخارین" در تمام بلریاند پیچید.

این داستان چند شب پیش خوابم نمی برد و یهو یه قلم و کاغذ برداشتم و نوشتم...

این هم یه عکس از این نبرد

http://rgb.co.ir/talkin/sakharin.jpg

امیدوارم آقای تالکین بعد از خوندن این پست کماکان در آرامش بمانند دی:

ویرایش شده در توسط Mithrandil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Samwise Gamgee the Brave

با درود

1.نام:ساخارین(Sakharin)

2.نژاد :انسان

3.محل زندگی:هیتلوم

پس از اینکه انسانهای فریفته شده از پشت به سپاه مایدروس هجوم آوردند و ضربه ای بس مهلک به سپاهش وارد کردند ، "ساخارین" که در گوشه ی ارتش مایدروس در کنار یاران خود می جنگید با شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و به "اوتون"(Otton) و "ماگنوس"(Magnus) دو یار با وفایش دستور داد تا سپاه 500 نفریشان را که حدود 50 نفر از آنها را نیز از دست داده بودند به عقب برگردانند.زمانی که "ساخارین" و یارانش از بحبوحه ی جنگ بیرون آمدند وی با یارانش سخن گفت : "یاران با وفای من ، همانطور که شنیدید مردمانی از نژاد ما به کمک تاریکی شتافتند و هم از الفها و هم از انسانها کشتند ، این پلیدیها از "مورگوت" سرچشمه می گیرد ، آن روز که الفها گویند انسانها به ما خیانت کرده اند را هیچکدام از ما نخواهد دید ، یا از این جنگ زنده برنمی گردیم و یا زمانی برمی گردیم که مگر "مورگوت" نباشد".با این سخن "ساخارین" یاران وی با فریادی بلند "مورگوت" را صدا زدند."ماگنوس" فریادی برآورد و گفت:"به سوی آنگباند".آن چنان خشمی ساخارین و یارانش را گرفته بود که هیچ اورکی یارای ایستادن در مقابلشان را نداشت.آنها بی باک و خشمگین به سوی دروازه های آنگباند می تاختند ، "ساخارین" نزدیک به دروازه های آنگباند شد که ناگهان یکی از دهشتناکترین موجودات پلید مورگوت سد راهشان شد ، یک بالروگ."ساخارین" جلو رفت گویا قصد مبارزه تن به تن با بالروگ را دارد ، او گفت : "ای اهریمن از جلوی من و سپاهم کنار رو گر جان خود را با ارزش می پنداری".بالروگ با فریادی بلند به سوی "ساخارین" حمله ور شد و سپاهش که در جلوی آن "ماگنوس" و "اوتون" بودند بر بالروگ تاختند و به پاهایش زخمهای مهلکی وارد آوردند طوری که بالروگ بر زمین افتاد و نتوانست از جا برخیزد و شروع به تقلا کردن برای بلند شدن از زمین کرد که باعث مرگ چندی از سپاه "ساخارین" شد.حال "ساخارین" و سپاهش جلوی دروازه های آنگباند رسیدند و همگی "مورگوت" را صدا زدند.در این هنگام "سائورون" خود را با شمائلی هولناک به آنها رساند و گفت : "من مورگوت هستم و یقینا جان شما را خواهم ستاند ". "ساخارین" و یارانش که گمان می کردند "سائورون" همان "مورگوت" است به سویش حمله ور شدند و "سائورون" که دشمن خویش را دست کم گرفته بود اجازه نداد هیچ یک از نیروهای تاریکی به وی کمک کنند ، "سائورون" یکی پس از دیگری نیروهای "ساخارین" را از پای در آورد و وقتی "اوتون" به همراه 50 نفر به سوی "سائورون" تاختند از ناحیه پهلو زخمی بر او وارد کردند ولی همه ی آنها کشته شدند.حال فقط "ساخارین" مانده بود و "ماگنوس" و 8 سرباز.آنها آرایشی مانند نیم حلقه به خود گرفتند و بر "سائورون" شتافتند ولی "سائورون" توانست همه ی آنها را به کام مرگ بفرستد مگر "ساخارین" را که با شمشیرش "رورشام"(Rorsham) بر قلب "سائورون" زد و او را مغلوب کرد. در این هنگام "مورگوت" از سیاه چاله هایش بیرون جست و خود را در مقابل "ساخارین" قرار داد ، "ساخارین" که از ابهت اندام "مورگوت" مبهوت مانده بود دریافت که "مورگوت" را نکشته است. "مورگوت" گرز آهنین خود را به سوی "ساخارین" پرتاب کرد ولی "ساخارین" از نخستین حمله ی وی جان سالم به در برد ولی از شدت ضربه ی گرز "مورگوت" که زمین را به شدت لرزاند بر زمین افتاد و "مورگوت" او را با دست خود بلند کرد و بدو گفت: "ای انسان تو را چه کار به نزدیک شدن به من؟". "ساخارین" که آخرین نفسهایش را در مشت "مورگوت" می کشید پاسخ داد : "اگر این نوکر تو نبود و جان یارانم را نمی گرفت هم اکنون تو به جایش قلبت دریده شده بود". "مورگوت" خشمگین شد و او را در مشت خود له کرد و سپس با نیروی خود جانی تازه به "سائورون" بخشید.اینچنین یکی از پرآوازه ترین انسانهای دوران اول دیده از جهان فرو بست و بعدها الفها و آدمیان به یادش ترانه ها سرودند و آوازه ی "ساخارین" در تمام بلریاند پیچید.

این داستان چند شب پیش خوابم نمی برد و یهو یه قلم و کاغذ برداشتم و نوشتم...

این هم یه عکس از این نبرد

http://rgb.co.ir/talkin/sakharin.jpg

امیدوارم آقای تالکین بعد از خوندن این پست کماکان در آرامش بمانند دی:

دوست عزیز یه چیز جالب بگم که ساخارین اسم یه نوع قند مصنوعی هس!که در واقع برای افراد دیابتی استفاده میشه و بهش میگن قند رژیمی !

D:

از مدیریت عزیز خواهش میکنم این پستو پاک نکنن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mithrandil

دوست عزیز یه چیز جالب بگم که ساخارین اسم یه نوع قند مصنوعی هس!که در واقع برای افراد دیابتی استفاده میشه و بهش میگن قند رژیمی !

D:

از مدیریت عزیز خواهش میکنم این پستو پاک نکنن.

دوست عزیز چیزی که شما میگید اینجوری نوشته میشه Saccharin

در صورتی که شخصیت ساختگی من Sakharin نوشته می شه ، شاید در زبان فارسی یه جور نوشته شن ولی با هم فرق دارن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elendil the light

منم خوشم اومد. خیلی وقتا بهش فکر میکنم پس چرا ننویسم؟

نام :آنیان

نژاد: انسان

محل زندگی: هرجا آدما باشن.

این دختر نه زندگی پرمشقتی داشته نه چیز دیگه ای. خیلی شاد در دوران سوم به دنیا اومده. تو یه خونواده شاد که زندگی ساده ای دارن .با یه برادر و پدر و مادرش زندگی میکنه. پدرش صحافی در روهان داشته و مادرش هم خانه دار. با برادرش بزرگ میشه.روحیه بسیار لطیف و ساده ای داره ولی در عین حال عاشق کارای مردونه ست. خیلی هم کنجکاوه. وقتی که به سن نه سالگی رسید تصمیم گرفت یه باغچه جلوی خونشون درست کنه و اینکارو هم کرد. همه اونو با باغچه و گل های قشنگی که همیشه به دیگران هدیه میده میشناسنش. وقتی که هیجده سالش شد برادرش کارای باغچه داری رو به خوبی یاد گرفته بود. ولی پدرش هم پیر و فرتوت شده بود و نمیتونست خوب کار کنه. پس تصمیم گرفت که به پدرش کمک کنه. از قضا کارگاه صحافی پدرش هم نزدیک محل تمرین سربازا بود. و از اونجایی که این دختر هم کنجکاو بود و هم عاشق کارای مردونه جذب اونجا شد. هرروز به بهانه های مختلف کار رو ول میکرد و میرفت تمرین سربازا رو نگاه میکرد. به دقت تمام حرکات اونارو زیر نظر میگرفت و تک تک نکات فرماندهان رو به خوبی یاد میگرفت. کم کم جوری شد که شبا به جای اینکه به باغچه اش برسه یه تیکه چوب بر میداشت و شمشیر زنی رو تمرین میکرد . مدتی بعد هم تو کوه و صحرا دنبال چوب خوب برای درست کردن تیر و کمان میگشت. اما همچنان به تماشای سربازان می پرداخت. ولی او متوجه فرماندهی نبود که یه مدتی بود اون رو تحت نظر داشت... .

شاید ادامه داشته باشد.

نظر فراموش نشه.

ویرایش شده در توسط الوه
تصحیح سهو ویرایشی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
yeganeh

نام:مبارز

محل زندگی:غاری تاریک در نزدیکی ساحل

نژاد:جادوگر

ویژگی های ظاهری:موهای سیاه،چشمان نقره ای،زخمی روی ابرو

سلاح:شمشیر

زندگینامه:به زودی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گندالف جادوگر

نام:ساروید

نژاد:الف

محل زندگی:سیاه بیشه

زندگی نامه:ساروید پسر سروید بقیشو فکر نکردم بعدا میگم .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
*legolas *

نام:تاءورولا

نژاد:الف

سلاح:کمان سفید و بلند خنجر های شیری فولادی

ظاهر :موهای بلند و بافته شده قرمز قد بلند و لباسی سبز و قهوه ای

داستان ::تاءورولا از الف های سیندار بود که در سیاه بیشه زندگی میکرد بهتره بگم خواهر تائوریل بودو مأموریت او محافظت از تراندویل بود ولی به خواطر کنجکاو بودنش از قلعه زد بیرون و کل سرزمین میانه رو رفت دید وقتی برگشت از قصر اخراج شد بنابر از ناراحتی سرنوشت انسان های فانی رو قبول کرد ولی حکومت خودش رو برپا کرد و عادل ترین ملکه انسان روی زمین شد

اینم عکسش

post-4584-0-97024800-1439922598_thumb.jp

ویرایش شده در توسط *legolas *

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تائورییل

من

اسم اریانا

نژاد الف

پیشه محافظ شخصی والار

مکان قلعه قدسی

متاحل

زندگی نامه: من پسر تائوریل و کیلی ام من توسط بانو واردا و اروی بزرگ توسط لقاح غیر مستقیم مادرم تائوریل و پدرم کیلی بوجود امدم عشق مادروپدرم انقدر افسانه ای بود کتاب ارو و واردای بزرگ مرا توسط لقاح غیر مستقیم پدر و مادرم بوجود امددم. والار به من دستور داد از دروازه های والینور حفاظت کنم و محافظ شخصی شون باشم500سال پیش مادرم فوت کرد و به پدرم پیوست

والار میگویند ممنون شباهت زیادی به عموم و پدرم دارم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
کله بریان

1.نام:فین ریان

2.نژاد :نولدور از خاندان فینارفین

3.ویژگی ظاهری: موهای بلند طلایی با چشمان سرمه ای

4.محل زندگی:اول والینور بعد گاندولین ملکه گاندولین بودم و بعد از سقوط شهر به غرب رفتم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
dain

نام:نایزیا

نژاد:دورگه والار و الف(فرزند آئوله و یک الف)

محل زندگی:ابتدا والینور بعد خزد دوم بعد رویندل و دوباره والینور

داستان زندگی:او فرزند پنهانی آئوله و یک الف بود و قدرت کنترل عناصر و ارواح رو داشت.آئوله برای حفاظت از اون پسرشو به عنوان یک الف جا زد.نایزیا به دورف ها که ابتدا هشت نژاد بودن بسیار کمک می کرد.یک روز که پیش رئیس یک نژاد با نام زوفین بود اون به آئوله توهین کرد نایزیا هم عصبی شد و کل نژاد به همراه شهر هاشون رو نابود کرد حتی برای اینکه کسی نفهمه خاطرات و نامشون رو از روح همه پاک کرد اما والار ها که خیلی قوی تر بودن به اون شک کردن و دستگیر شد و حکم به تبعیدش دادن.اما به درخواست آئوله قدرتش موند تا از خودش دفاع کنه.اون به خاطر ارتباط خوبش با دورف ها به خزد دوم رفت و تا اواخر دوران اول پیششون بود.یک روز بخاطر عذاب وجدان از حسن نیت دورف ها نابودی نژاد هشتم را گفت دورف ها هم بیرونش کردن اون رفت پیش الف ها و خیلی کمکشون کرد و در نهایت به خاطر بخشش والار به والینو رفت.(البته در جنگ ها به همه کمک کرد)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...